چهارشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۵

من را چه مي شود

شما هم موافقي با اينکه چرا؟
ياد گذشته بخير. يادش واقعان بخير. شخصي رو دوست داشته باشي ببيني اما نشه. اونم بخواد تو رو ببينه بازم نشه. اين حالت براي دو دوست اتفاق مي افته. دو دوستي که خيلي وقته با هم آشنا هستند. خيلي وقت. و حالا به ديدن هم و در ميون گذاشتن افکارشون تشنه هستند. دو دوست قديمي. مثل دوست دوران دبيرستان.

فيلم ضيافت رو که يادم مياد، سئوال مي کنم از خودم که توي واقعيت آيا ميشه آدم همچين قرارايي بذاره؟ چرا فيلم؟ توي دنياي واقعيه خودمون.

انتخابات. چي بگم. اگر بگم همه فکر خودشون هستند نابجا نگفتم. دوره پيش براي انتخابات شوراي شهر تهران، از تهران فقط 800 هزار نفر شرکت کرده بودند. اما اگر راي ندم، و نديم، امثال امروزي ها و صنوف و احزابي که اهل شعار دادن هستند، ميان و به جاي الگو شدن، ميشند سوژه و نقل و نبات محفل ها. کلا با راي دادن حس مي کنم به کل سيستم راي ميدم. اما اصلا دوست ندارم همچين برداشتي از عملم بکنن. خوب اگر دنبال اين هستيد سيستم راي بياره، رفراندومي بذاريد. نه اينکه از هر حضوري برداشت خودتونو بکنيد. تناقضاتي از اين دست، کمي حوصله ام را سر مي بره. عين اينکه من دارم قهقهه مي خندم، يکي بياد منو به يکي ديگه نشون بده، بگه، ببينش! من يه فحشي به تو دادم، اين داره قهقه مي خنده! ميشه؟ منطقيه؟ اما اصلاح طلبان هر کدومشون بياد از اينا بهتره! دوره بعدم حتما ميگيم اگر هر کي به غير از اصلاح طلبا بياد از اينا بهتره.
بي تعارف راي ميدم تا شناسنامه اي ممهور به مهر انتخابات داشته باشم. چون بايد در اين مملکت زندگي کنم. چون اون گروهي رو هم که انتخاب کنم نمي گذارند کاراشونو بکنن. مگه نبود؟؟ هي ميگفت موانع کارشکني هامو ميگم. ميگم. پس کو؟ کجا رفت؟ موانع رو داريم مي بينيم. سخن گوي شوراي نگهبان که با 1001 دليل لايحه (يا طرح) هاي دولت منتخب رو پس ميزد، الان با چه زبوني صحبت مي کنه؟ با چه منطقي؟
کل اين حرفهايي که زدم، اصلا به من هيچ ربطي ندارند. من دوست دارم، دوستم رو ببينم. :(



من مشاهدم خيلي خيلي (بزن به تخته) قويه (البته در شرايط عادي). مشاهده اي که با چشم و گوش و دماغم انجام بدم. طوري که تعجب اطرافيان رو بر مي انگيزه. نمونش زياده. يه بار تو دفتر، صدايي از دريچه کولر که 5-6 متر دورتر از من بود تشخيص دادم که ناشي از خرابي بود. يه بار صداي ساعت مچيه يکي از خانوماي فاميل از توي کيف دستيش رو شنيدم وقتي که داشتم از فاصله 4-5 متريش رد مي شدم. اونم نه در جايي که هيچ کس نبود. رفت و آمد وجود داشت. اصولا صداي تيک تيک ساعت رو خوب مي شنوم و معيارم براي يک ساعت مچيه خوب اينه که صدا نده. 2-3 بار بويي رو حس کردم و پيدا کردم که بقيه اصلا متوجهش نبودند و وقتي بو رو پيدا کردم و بهشون نشون دادم تعجب کردند. در مورد يادآوريه وقايع و اتفاقات هم همينم. البته اصلا کينه اي نيستم و بسيار سعي مي کنم همه چيزاي خوب رو به خوبي نگه دارم در ذهنم و چيزاي بد، سخت و ... رو به عنوان تجربه خوب و گرانبها به خاطرم بسپارم. که از اين دست بسيار هستند در ذهنم. حالا چرا اينو گفتم. دليلي نداره.

من آلبوم باران عشق از ناصر چشم آذر رو دارم گوش ميدم. دارم بغضمو مي خورم. از 16 17 سالگي با اين آهنگ حال مي کنم. خيلي راحت مي چلونتم. هم بغضمو هم اشکمو. به ياد مياره برام خاطرات گذشتمو. اصطلاح امروزيش اينه که بگم برام نوستالژيکه! واي! سکوت مي خوام. سکوتي معنا دار. سکوتي کوتاه اما طولاني! چه تناقض تامل برانگيزي. نه! دوست ندارم قطع کنم آهنگو. دوست ندارم که نشنوم. دوست دارم. ميخوام. اين حس مال منه. حسي واقعي. حسي همراه. حسي ماندني. مي تونم بعدان باز هم اينجوري باشم. من منم (ا ا ا ! يه سريال مي خوان بذارن به اسم من نه منم - اين به اون هيچ ربطي ندارد اصلا و ابدا)
من چيزي کمتر از گذشتم ندارم. فقط به جلو ميرم با زمان و در حاليکه جوانتر ميشم پير ميشم. باز هم تناقض. باز هم تامل. من شخصيت دارم؟ بقيه من رو چطور مي بينن؟ من مثل بقيه هستم؟ بايد فرق داشته باشم؟ نبايد؟ ولي همه با هم فرق مي کنيم. همه سر و ته يه کرباسيم؟ من اثرم در زمان چيه؟ زمان که در من اثر ميذاره. اينو مي دونم. من نع که بخوام تاريخ ساز باشم، اما ليست بايگاني نوشته هام که در سمت چپ هست، نشون ميده من تاريخ مي سازم. نع که مشهور بشم. نع. من | حامد | تاريخ | مي | سازم. تا جايي که نباشم که بنويسم و خطي و ماهي بر تاريخ اين من افزوده نشود. چه زماني من بيهوده هستم؟ چه کسي و چطوري مي فهمه؟

من دوست دارم من من کنم اما کسي اين رو نفهمه. اگر کسي بفهمه، ميشه، چي ميگن بهش؟ ___________ خودخواهي. صفت بديه. من من کنم در مقايسه با جامعه. کاري که بقيه مي کنن. که اگر اين روحيه نباشه پس چرا اين همه کار و رقابت وجود داره؟ چرا؟ در پس اين رفتارامون يک من وجود داره. من دوست ندارم منِ خودم رو قايم (مخفي) کنم. وقتي مُردم، مخفي ميشم از ديده ها. (غرض نقشي است کز ما باز ماند - که دنيا را نمي بينم بقايي)

واي. با من چه مي کني باران عشق!

دوست دارم نوشته هامو ايتاليک کنم تا بفهمي نوشته ها رو درست نمي بينم.

من من کردنِ خيلي ها، درس شده برام. بعضي ها هستند که يه عده ديگه من من مي کنه براشون. چطور بگم. مثلا امام حسين. نيستش. اما نقشش باز مانده. عزيزاني که آدم از دست ميده. و عزيزاني که آدم نگرانشونه که بخواد از اونا دور بمونه. باور کنيد اصلا از اينکه ميرم سربازي و دلم احتمالا تنگ بقيه و حتي اينجا خواهد شد، اينا رو نمي نويسم. اينا افکارم هستند. حالا اينکه چي باعثش شده برام مهم نيست. مي خوام بگمشون. گفتم که بعدان باز هم از اين افکار مياد به سراغم. ربطي به رفتنم نخواهد داشت يقينا.

من دوست دارم دوستمو ببينم.
ســـــــــــلام. خوبي؟ قربانت!

و باز آهي . اين نوشته ها همه اش اثر اين باران عشق هست. مي تونم تا صبح بنويسم. شايد خالي شدم. شايد! اگر خواستيد از من حرف بکشيد اين آهنگ معجزه مي کنه.

سکوتي کوتاه و طولاني.

۱ نظر:

  1. سلام
    اندیشه های زیبا ستودنی است خصوصا اینکه تو نیک اندیش هستی .دوست داری با هم بیندیشیم
    پس تبادل لینک کنیم

    پاسخحذف