چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

آيينه


(توي اين مدت که نبودم واقعا مي انديشيدم!)
و اما آيينه!
شاید اولین باری که به خودم گفتم حامد، وقتی بود که خودمو جلوی آینه دیدم.
در واقع قبل از اون هیچ وقت خودمو صدا نکرده بودم.
احتمالا سن و سال زیادی هم نداشتم.
گاهی برای برانداز کردن خودم، گاهي براي تخليه مماخ! گاهی برای شونه زدن به موهام، گاهی برای پروووو کردن لباس و گاهی بی دلیل!
اما دلیل اون مواقع بی دلیل، حامد بود. یعنی خودم.
بعضی وقتا اصلا می ترسم توی آینه نگاه کنم. چون یکی بد جوری ازم سئوال جواب می کنه!
نگاه می کنم به آينه. اون يکي ازم سئوال می کنه، میگه:
این تویی؟؟
تو کی هستی اصلا؟
چی کار داری می کنی؟
بچه گی هات یادته؟
خنده هات یادته؟ گریه هات؟ شادی هات؟ اخم هات؟ عاشق بودنات؟
یادته وقتی سرت شکست؟
یادته وقتی دعوا می شدی؟ تشویقا؟
گریه هات؟
و سئوالایی که به شناخت خودم خیلی کمک می کنن! اما جواب بعضی هاش سخته! به سختیه همون گریه ها و ناراحتی ها!
تا جلوی آینه نرم و خودمو نبینم، هيچ وقت به این سئوالات نمی رسم (دقت کردي؟ گفتم سئوالات. جواب سئوالات یه چیز دیگه هست. به نظرم سئوالات مهم تره).
باید خودمو ببینم!
من تغییر می کنم.
باید تغییر کنم.
دست خودم نیست.
اما باید تغییراتم رو یادم نره! به قولی، من عوض می شم اما نباید عوضی بشم.
خوشبختانه همه عوض می شند. محيطم. جامعه، دنیا و همه اطرافیان. اما گاهی تغییرات رو نمی بینم.
اینکه از کسی یه انتظاری دارم، غافل از اینکه طرف عوض شده! انتظار می دارم که با کسی یه جوری باشم، اما انتظار نا بجایی هست.
فکر می کنم که از کسی یه علائمی می گیرم، اما اشتباه می کنم!
(اشتباه نشه! من عاشق نشدم! من کلی دارم صحبت می کنم. در حال حاضر فکر کنم باید عوض شم و دارم سعی می کنم که بشم.)
علتش اینه که به اون راحتی که وقتی خودمو توی آینه سیم جیم می کنم، نمی تونم بقیه رو بکنم!
شاید اولین چیزی که از این عنوان آينه به ذهنم متبادر میشه، دوست هست. چون میگن دوست مثل آينه میمونه! صادق، صاف و خصلت های مشابه!
مونا یه مطالب جالبناکی اخيرا در بلاگش در مورد دوست نوشته که فوق العاده هستند.
این چیزایی که من گفتم شاید انتزاع باشند. انتزاع خیلی به آدم کمک میکنه! فکر کردن به شرایطی که در دنیای واقعی شاید اصلا روی نده! این با رویا خیلی فرق داره ها!


آيينه!
آيينه برای من يعني عوض شدن!
يعني الکي خنديدن! چون واقعان هم مسخرست. چون تو دست چپتو تکون میدی، اون دست راستشو. اين کجاش يعني صداقت!
يعني پير شدن!
حتي يعني بچه شدن!
يعني دوست داشتن!
يعني حسرت خوردن!
يعني جدي بودن!
يعني جوون شدن!
يعني صداي شکستن!
يعني زلزله!
يعني تو، اوني نيستي که مردم مي بينن! بلکه اوني هستي که به مردم نشون ميدي خودتو!
يعني اميد!
آيينه يعني يالا عوض شو! عوض شو.
آينه يعني عکس به روز (real time image) تصوير بلادرنگ از خودت، افکارت، جسمت و اعمالت.



آيينه!
آيينه اشتباهاتم رو بهم میگه اگر بخوام ببينمشون!
اشتباه! اشتباه! اشتباه! اشتباه!
هیچ حالتی نیست که باعث رنجش آدم بشه مگر اشتباه!
اشتباه کردی سرت شکست!
اشتباه کردی که فلان کارو کردی یا نکردی، و حالا ازش دلخوری!
اشتباه!
اشتباه!
اشتباه!



خوشبختانه جا برای اشتباه زیاده!
اما، يک عقيده دارم من! اشتباهي نيست مگر يادگيري!
حامد



گوهر مخزن اسرار همان است که بود - حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند - لاجرم چشم گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح - بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید - همچنان در عمل معدن و کان است که بود

کشته غمزه خود را به زیارت دریاب - زان که بیچاره همان دل​نگران است که بود

رنگ خون دل ما را که نهان می​داری - همچنان در لب لعل تو عیان است که بود

زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند - سال​ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابه چشم - که بر این چشمه همان آب روان است که بود


جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵

اندیشه کن


ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن ......در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن !
از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد ...... از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن !
ایکه می خندی چو گل در بوستان بی اختیار ...... از گلاب گریه بی اختبار اندیشه کن !
نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان ...... از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن !

چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵

غده هاي اشک


اون چيه دو حرفه، بهش مي گن حس.
اون چيه سه حرفه بهش ميگن درد.
اون چيه سه حرفه، بهش مي گن روح!
اون چيه دو حرفه، بهش مي گن غم!
اون چيه 3 حرفه، بهش مي گن عشق!
اون چيه دو حرفه، بهش مي گن آه!
اون چيه چهار حرفه، بهش مي گن شادي!
اون چيه دو حرفه، بهش ميگن دل!
اون چيه ...، بهش مي گن ...!

بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
هر كو شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سخت باشد قطع اميدواران
اي صبح شب نشينان جانم به طاقت آمد
از بس كه دير ماندي _ چون شام روزه داران
سعدي بروزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نمي توان كرد الا به روزگاران

چيه! فکر کردي با يه شعر سرو تهش رو هم ميارم؟
مي خوام بهت بگم که من، هيچ چيزي، هيچ کاري، هيچ فعلي و (هيچ هر اسمي رو که مي خواي روش بذار) رو، ارضا کننده تر از اشک توي دنيا نمي دونم!
از اينکه مي گن طرف اشکش در مشکشه اصلا خوشم نمياد! بيشتر در مورد دخمل ها مي گن! اما اي کاش کمي جنس مخالف هم بلد باشه، اشک بريزه! ياد بگيره! هنر بزرگيه!
خالي شدن آدم، فقط و فقط از راه هايي نيست که ياد گرفتيم زرتي يادش مي کنيم. جيغ زدن، شادي کردن و .... اشک بهترينشه به نظر من! چون هم توي آدم خالي ميشه، هم غده هاي اشک آدم خالي ميشه! غده هايي که تمومي ندارن! ساليان سال با آدم هستند.
نه تو شادي! نه تو غم! نه وقتي که عزيزي رو از دست داديم! نه وقتي دستمون موند لاي در! نه وقتي موفقيتي به دست مياريم، نه وقتي موقعيتي رو از دست مي دیم!
از گريه غافل نشو! موقعيت هاي بسياري برات بوجود مياد که فکر مي کني، شايد يه آدم، يه مونس به دادت مي رسه! اما خبري از کسي نيست. اون موقع بغض چشماتو فشار مي ده! چشماتو مي بندي و اشک مي ريزي! معجزه اتفاق افتاده! تو خالي شدي! بدون اينکه با کسي ارتباط برقرار کني!
اما مگه ميشه!


ببين دوست من! ميشه! اوني که گريتو در مياره روحتو و اوني که گريه مي کنه جسمته! چه ارتباط قشنگي برقرار شده به نظر من! تو اينطور فکر نمي کني؟
بعضي وقتا خوبه که به علت گريت فکر کني. چرا گريه کردي؟ چي باعث شد تا گريه کني؟ عاشق شدي؟ موفقيتي؟ غم از دست دادن کسي؟ سوزني در انگشت شصتت رفته؟ و يا ....
حامد

يه چشم هميشه بايد توش اشک باشه ، وگرنه ميسوزه .
يه دل هميشه بايد توش غم باشه ، وگرنه می شکنه .
يه کبوتر هميشه بايد عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسير ميشه .
يه قناری بايد به خوش آوازيش ايمان داشته باشه وگرنه ساکت ميشه .
يه لب هميشه بايد توش خنده باشه وگرنه زود پير ميشه .
يه صورت هميشه بايد شاد باشه وگرنه به دل هيچ کس نمی چسبه .
يه دفتر نقاشی بايد خط خطی باشه وگرنه با کاغذ سفيد فرقی نداره .
يه جاده بايد انتها داشته باشه وگرنه مثل يه کلاف سردرگمه .
يه قلب پاک هميشه بايد به يه نفر ايمان داشته باشه وگرنه فاسد ميشه .
يه ديوار بايد به يه تير تکيه کنه وگرنه ميريزه .
يه چشم اشک آلود ، يه دل غم آلود ، يه کبوتر عاشق ، يه قناری خوش آواز ، يه لب خندون ، يه صورت شاد ، يه جاده با انتها ، يه دفتر نقاشی ، يه قلب پاک، يه ديوار استوار ، فقط يه جا معنی داره ، جائی که :
چشمای اشک آلودت رو من پاک کنم ، دل غم آلودت رو من شاد کنم ، جفت کبوتر عاشقی مثل من باشی ، شنونده آواز قشنگت من باشم ، لبای کوچيکت رو من خندون کنم ، نقاش دفتر خاطرات من باشم ، پاکی قلبت رو با سلامت عشقم معنی کنم ، و فقط از اينکه به من تکيه می کنی احساس مسئوليتم بيشتر ميشه.
احساس ميکنم بزرگ شدم چون الان فقط مال خودم نيست.

شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۵

شيطنت


توی يه پارک دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهای سال دقيقا رو به روی همديگر با فاصله کمی ايستاده بودند و توی چشمای هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلی زود يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت: از آن جهت که شما مجسمه های خوب و مفيدی بوديد و به مردم شادی بخشيده ايد، من بزرگترين آرزوی شما را که همانا زندگی کردن و زنده بودن مانند انسانهاست برای شما بر آورده ميکنم.

شما ۳۰ دقيقه فرصت داريد تا هر کاری که مايل هستيد انجام بدهيد. و با تموم شدن جمله اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعی کرد يک زن و يک مرد.دو مجسمه به هم لبخندی زدند و به سمت درختانی و بوته هايی که در نزديکی اونا بود دويدند در حالی که تعدادی کبوتر پشت اون درختها بودند پشت بوته ها رفتند. فرشته هرگاه صدای خنده های اون مجسمه ها رو ميشنيد لبخندی از روی رضايت میزد. بوته ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صدای شکسته شدن شاخه های کوچيک به گوش ميرسيد.

بعد از ۱۵ دقيقه مجسمه ها از پشت بوته ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضی شدن و به مراد دلشون رسيدن.فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهی کرد و از مجسمه ها پرسيد: شما هنوز ۱۵ دقيقه از وقتتون باقی مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟ مجسمه مرد با نگاه شيطنت آميزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت: ميخوای يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟ مجسمه زن با لبخندی جواب داد: باشه. ولی اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من ميرينم روی سرش.

شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵

بدتر از بد


چند سال پيش ...
يه بابايي توي ايرون يک ضرب المثل ساخت: بد که بره، بدتر مي آيد.
قوم ايروني هم که هر چيزي رو ازشون بگيري، شعر و تاريخ و ضرب الامثال و لهجه ترکيشونو نميشه ازش بگيري.
شد و شد. تا اينکه همه تصميم بر آن گرفتند تا يه سيتم بد، يه آدم بد، يه اقتصاد بد، يه فرهنگ بد، يه ... و يه .... رو عوض کنند.
اصطلاح آشناش، همون انقلابه! (که از شرق به ميدان امام حسين و از غرب به ميدان آزادي (کجايي آزادي!)، از جنوب به ميدان پاستور، حر و قزوين و ديگه من جلوتر نمي رم، از شمال هم به پارک لاله و ...و از وسط به دو طرف ...)
اما عوض کردنا!! با الهام از همون ضرب المثله، چيزي که شد، آشي شورتر و بدتر از اون بده شد.
اسلام رو به قدري خوب پياده کردند، ...
اقتصاد رو به قدري عالي و علمي و عملي و عملگي و ... کردند ..
آدمايي در راس امور قرار گرفتند و قرار دارند، که اگر شما بگي، گوشه چشمي به پول داشته باشند، ... اگه مي بيني لباسشون بوي نفت ميده، بابا خنگ! بندگان خدا براي اينکه ماها نفتي نشيم، تن به هر کاري ميدن! تن به هر خفت و خواري ميدن! ديگه پست تر از نفت!؟ نه سراغ داري؟ بجاي تشکر داري سيم جيمشون مي کني!؟
حجاب که ديگه نگو! بلا بگو! حسنيه شهر قصه ما، يورتمه مي رفت تو کوچه ها! من، همه جور صادراتي ديده بودم، الا صادارت دخترهاي هموطنم! آدمايي که 30 سال سن، بيشتر از من دارند، بيشتر نظرشون دنبال دخترهاست تا من. (اونم به قول کاپيتان علي دايي، من نوعي ...)
ديگه بدتر از اين چي ميشه؟
کوچکترين حرف هم، در جهت ابراز نظر، منجر ميشه به جاهاي بد! و بعدشم کاراي بد!
توي صنايع که فکر مي کنم 2 تا تعريف وجود دارد. در مورد اينکه تغييري که در سيستم اعمال مي شود، چند نوع مي تواند باشد!
1. بهبود
2. مهندسي مجدد و يا همون انقلاب
اما در مورد هر کدوم فاکتورهاي مهمي وجود دارد که همه و همه از خوب روزگار محاسبه، پيش بيني، فرمول و ... دارد.
خوب ما ايراني ها هم که چرخو از اول مي سازيم. چشم ها، گوش ها، و ... همه جا بسته! صبح پا ميشي مي بيني:
به به! براتون دم خونه يه بزرگراه کشيدن!
به به! اساتيد دانشگاه معدلشون بالاتر از 11 نيست!
به به! دورو بر شما رو اصلا معتاد و لا ابالي فرا نگرفته!
به به! پسر همسايه، ناصر آقاي گل و بلبل که اصلا سواد نداره، اسمشو بنويسه، شده رييس فلان آخول. (به قول زير دستان آقاي ناصر، اگر روي کاغذ بنويسيد که لعنت بر پدر و مادر کسي که اين کاغذ را امضا کند، ايشون، به بهترين وجه و در کمترين زمان، بر اساس اسلوب مديريتي نوين و جهاني، (جون خودش) امضا مي کنه! و همايشي جهت نحوه امضا کردن معاهدات بر پا خواهد نمود. شرکت براي عموم و داييم و خالم و عمم رايگان است. شما فقط عمتو بيار ...)
بگم بازم!
خوب بچه ها!
درس امروز اين بود که اگر بد بره بدتر مياد!
پس اول از کاري که مي خواهيد بکنيد علم و آگاهي جمع کنيد. اگه قراره کارتونو بهبود بديد، يه سري کارا بايد بکنيد، يه سري کارا نبايد بکنيد. و اگر قرار تغيير شگرفي بديد، هر کاري مي خواهيد بکنيد، بکنيد. فقط ترو خدا کارايي که ........ نکنيد.
در واقع ما باز هم در جهان خوش درخشيديم. حرکت هاي صورت گرفته هچون مثال نقضي خواهند بود براي ما.( تورو خدا نپرسيد نقض چيه که من با شعر اشتباهش مي گيرم!)
چند سال بعد ....
از شما مي خواهم که اين عصر خرد رو بخونيد و استفاده کنيد ازش! بر اساس خرد کنوني، انقلاب ديگري صورت نخواهد گرفت. هيج تنابنده اي حاضر به تجربه بدتري نيست.
وضع کنوني علي رغم تمام نا ملايمات خوب هست. فقط بايد بهبود داد بخش ها رو. کاري رو که سيد محمد خاتمي با نام اصلاحات .... نگذاشتند که انجام دهد. کي نذاشت؟ همونايي که زمان خاتمي از فساد و رشوه و دزدي و ... مي خواستند پرده بر دارند، و حالا اعلام مي کنند که هوا بسيار عالي است، هوا آفتابي است، نسيم خوبي مي آيد (نمي دونم به حساب بانکي خودشو مي گفته يا جاي ديگه! ولي احوال مردم هميشه مثل گرماي تابستان، سرماي زمستان، رخوت پاييز و کرختيه بهار است!)
حامد

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵

همين امروز، ليوان ها را زمين بگذاريد


روزي معلمي با ليواني پر از آب به کلاس آمد.
او ليوان را طوري در دست گرفت که همه دانش آموزان ببينند و از آنها سئوال کرد: فکر مي کنيد اين ليوان چقدر وزن داشته باشد؟
بچه ها جواب دادند: 50 گرم - 100 گرم - 120 گرم و ...
معلم گفت: من هم وزن اين ليوان را دقيقا نمي دانم، اما سئوالم اين است که:
اگر اين ليوان را يک دقيقه به همين صورت نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي از دانش آموزان گفت: هيج طوري نمي شود.
خوب! اگر ليوان را يک ساعت به همين شکل نگه دارم چه مي شود؟
يکي ديگر از دانش آموزان گفت: بازوي شما صدمه مي بيند.
معلم گفت: درست است. حالا اگر آنرا به مدت يک روز در دست بگيرم، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي ديگر از دانش آموزان با جسارت پاسخ داد که بازوي شما کم کم بي حس مي شود و ممکن است ماهيچه هاي آن بر اثر فشار فلج شوند. يقينا شما را به بيمارستان مي برند.
همه بچه ها به اين پاسخ خنديدند.
معلم پرسيد: حالا آيا در طي اين مدت وزن ليوان هم عوض مي شود؟
همه شاگردان با هم گفتند نه خير عوض نمي شود.
معلم گفت: پس چه چيزي باعث مي شود که بازوي من صدمه ببيند و ماهيچه هايم فلج شوند؟ در عوض من بايد چه کاري انجام دهم؟
همه دانش آموزان متحير شده بودند.
يکي از آنها گفت: ليوان را به زمين بگذاريد!
معلم گفت: کاملا صحيح است. مشکلات زندگي هم شبيه به همين ليوان آب هستند.
اگر مسايل را چند دقيقه در کانون فکر خود نگه داريد، مي توانيد آنها را درست بررسي کنيد.
اما وقتي مدت زيادي درباره آن ها فکر کنيد، آسيب رساني به شما را شروع مي کند.
هيچ وقت نگذاريد مسائل و مشکلات زندگي مدتي طولاني فکرتان را مشغول کند. زيرا آنها افکارتان را مختل مي کنند و شما قادر نخواهيد بود راه حل درستي برايشان پيدا کنيد.
عزيزان من، مهم است که درباره مشکلات روزانه فکر کنيد، اما مهم تر اين است که در پايان هر روز، قبل از خواب آنها را از ذهنتان دور کنيد.
با اين روش شما نگراني نخواهيد داشت. صبح خيلي با نشاط و قوي از خواب بر مي خيزيد و مي توانيد هر پيامد و مشکلي را که در سر راحتان قرار مي گيرد، به خوبي بررسي و آن را حل کنيد.
به ياد داشته باشيد دوستان، همين امروز ليوان ها را زمين بگذاريد!
زندگي اين است!
(ماهنامه تکنولوژي آموزشي - رشد - دوره 21 - ارديبهشت 85 - صفحه 21 - مقاله، ترجمه: تبسم ممتحني - تايپ شده: حامد)
---------------------------------------------------------------------------------------------------
دوستانم!سلام!
من روي ليوان حرف دارم!
کاملا مقاله اثر بخشی بود بر روی من. فکر کنم اصلا يه کتابي به همين نام باشه!
به STORY هايي که وجود داره دقت کنيد ...
اينکه متوجه بشم موقع اون رسيده که ليوان رو از روي زمين بر دارم يا نه مهمه! و حتي تشخيص اينکه ليوان رو بر روي زمين بذارم يا نه!
Change the story
اينکه آيا اصلا ليوان براي من هست يا نه!
Change the story
اينکه ليواني رو که بر داشتم و فهميدم مال من نيست، چي کارش کنم! برم دنبال صاحبش؟ يا نه!؟ مثل اون بنده خدا که يک کيف حاويه دفترچه قسط پيدا مي کنه و ميره اقساط رو پرداخت مي کنه، بريم مشکلات طرف رو هم برطرف کنيم؟
Change the story
اگر ليوان نبود؟ پارچ بود! اونوقت چي؟ بي خيالش شيم و يا اينکه پارچ رو ليوان ليوان کنيم! اگر خيلي آدم ... باشيم، هر ليوان رو محول کنيم به يکي تا اونا زحمتشو بکشن!؟
Change the story
شده تا حالا ليوان (مشکل) يکي رو برداشتيم و راه افتاديم دنبال طرف که آقا يا خانم، شما اين ليوان رو داريد ها! بايد بخوريدش (حلش کنيد)!! نشده!؟ مثال بارزش پدرو مادر و خواهر و برادر هستند.
اما اگه بخواد از اين حد بيشتر باشه، يک کم يه جوري ميشه!
مثلا من به شما بگم فلان ليوانو داري! شايد شما ليوان رو برداري و خاليش کني رو سرم که بتوچه فضول!
همين امروز و همين حالا، ليوان ها را زمين بگذاريم!
حامد
You make the story ...