پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶

خاک بر سر من

اين بابا داره ليست بهترين شغل هاي 2007 رو نشون ميده. (منظور از بهترين، آنهايي است كه در بازار كار آينده، تقاضاي فزاينده دارند.)
خاک بر سر من. خدمت سربازي اصلا توش نيست. (حالا تو هم فکر کردي راستي راستي خاک ريخته رو سر من!!! نخير داداش.... اينجا من کنايه است. بعله! )

چهارشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۶

چي چي sharing

سلام
اين چند روزه بقدري کلافه بودم که اگه چيزي مي نوشتم سگ در سد بد و بيراه مي نوشتم. اين شد که چيزي ننوشتم.
به اين فکر مي کردم، که بلاگ ها و نوشته هاي ديگران، يک جورايي براي ايها الناس TIME SHARING محسوب ميشه. البته درستش اينه که بگيم همه چيز SHARING هست توي عالم مجازي. مثل تجربه و علم و احساس و شادي و غم و ... اما چرا زمان! چون که با خوندن تجربيات و احساسات بقيه، مي توني زودتر از اونيکه به يک موقعيت برسي، حداقل پيش زمينه ذهني اي از اون داشته باشي. حتي سيستمي رو تصور کردم که time sharing ارائه بده. مثل 43things يا سرويس هاي ديگه اي مثل تويتر که راه افتادند. ناقص گفتم فکرمو. مي دونم! اما اصلا بنا نداشتم بگم. همينم که گفتم خودش خيليه!! (مثلا فرض کن، دلت از ايتاليا يک چيزي بخواد، اين رو مطرح کني، يک AGENT يا عامل (کاملا نرم افزاري و هوشمند) اون چيز رو برات مهيا کنه و بفرسته! همين پرانتز رو هم نمي خواستم بگم :p)

جمعه من اسکان دارم. هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي!!

بادوم هندي خيلي دوست دارم که توي اين دو هفته اخير، 2 بار رفتم قنادي يک 1000 تومني ازش خريدم جاتون خالي خوردم. پايه سيب زميني خوري هستم هنوز، خفن. دو هفته يک باري، هفته يک باري! ديگه چي دلم مي خواد؟؟؟ يعني بگم؟؟ باشه نمي گم.
امروز بنده 12 ساعت خوابيدم. اوه هم حال داد. يعني خيلي. از 22 شب تا 10 صبح. خيلي خواب خوشمزه اي بود!!
My Observations in Texas
یعنی انقدر این میل مالیدن پا به پای یه مرد دیگه،‌ اونم توی توالت فردوگاه شدید بوده که این آدم حاضر شده تمام زحمات این چندساله‌شو در معرض خطر قرار بده و این کارو بکنه؟ اونم توی سن ۶۲ سالگی؟ واقعا این مغز آدمی چه‌جوری کار می‌کنه و چقدر این وسوسه قویه؟ واقعا فهم این مساله از قدرت درک من خارجه!
از اينجا ... منبع انگليسيش هم اينجاست

سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶

شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶

مي فهمي

سلام
دوباره شروع شد. يک حرصي مي خورم. حالا بماند چه جلسه اي امروز بود و ... واقعا بماند. نمي فهمي چي ميگم؟ نع؟ فقط دوست دارم اين متني که اول اولا نوشتم رو بخونم.
مال زمانيه که از دانشگاه بستوه اومده بودم. حالا از سربازي بستوه اومدم. هي هي!! واقعان متاسفم.

خيلي متاسفم!
خيلي متاسفم! از اينکه ...
خيلي متاسفم! از اينکه ... به دنيا اومدم
خيلي متاسفم! از اينکه ... پسرم
خيلي متاسفم! از اينکه ... دختر نيستم
خيلي متاسفم! از اينکه ... آدمم
خيلي متاسفم! از اينکه ... حس مي کنم
خيلي متاسفم! از اينکه ... مي خوام زندگي کنم
خيلي متاسفم! از اينکه ... شعور دارم
خيلي متاسفم! از اينکه ... مي فهمم
خيلي متاسفم! از اينکه ... مي بينم
خيلي متاسفم! از اينکه ... مي شنوم
خيلي متاسفم! از اينکه ... آرزو مي کنم
خيلي متاسفم! از اينکه ... اميد دارم
خيلي متاسفم! از اينکه ... جوونم
خيلي متاسفم! از اينکه ... برنامه دارم
خيلي متاسفم! از اينکه ... دلم مي خواد درس بخونم
خيلي متاسفم! از اينکه ... دلم مي خواد ازدواج کنم
خيلي متاسفم! از اينکه ... اميد دارم
خيلي متاسفم! از اينکه ... به پول فکر مي کنم
خيلي متاسفم! از اينکه ... دلم مي خواد کار کنم
و ....

ما خوش حاليم که ... نظام اسلامي داريم!
ما خوش حاليم که ... جامعه جوان داريم!
ما خوش حاليم که ... اسلام ناب پياده مي شود!
ما خوش حاليم که ... فقر در جامعه ما جايي ندارد!
ما خوش حاليم که ... به فکر درد مردم هستيم!
ما خوش حاليم که ... آزادي بيان داريم!ما خوش حاليم که ... اينترنت را فيلتر کرديم تا کسي به بيراه نرود!!
ما خوش حاليم که ... با مفاسد از هر نوع مبارزه مي شود!
ما خوش حاليم که ... از رده هاي يک مملکت تا پايين پاسخگو هستند!
ما خوش حاليم که ... تمام مسئولين، طرز زندگيیشان طوري است که همه را مي فهمند؟!!؟
ما خوش حاليم که ... صدا و سيما و مطبوعات کاملا فرهنگ سازي داريم!پ
و ....

حالا!!من متاسف باشم براي شما که خوش حاليد!؟ يا شما خوش حاليد از اينکه من متاسفم؟ يا اگر امکان داره بياييد احساساتمونو با هم جابه جا کنيم ....

قول مي دم اگر اجازه بدید من خوش حال باشم! اونوقت خودتون متاسف مي شید!! چرا؟؟ چون شما از اينکه يک عده جوون متاسف باشند خوش حاليد! شما در کما هستيد!! بعضي فيلمها، صحبت ها، اخبار، مقالات، عکس ها و ... براي گوش ناشنواي شماست! براي چشم نابيناي شماست! براي ....
بازي مافيا و هزارتوي عزيز

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

همدان

تصوير: مسير بازگشت. آوج. جاتون خالي ايستته کرديم يک چايي خورديم.
سلام.
حدس بزنيد کجا بودم؟ بعله! همدان. چه جالب بود که روز پزشک و بوعلي سينا هم بود. هوا بسيار عالي بود. اينقدر که با آدم زنا مي کرد. محشري بود. يخ و خوب. يه چند جايي رفتيم اما چون دوربين نبرده بودم همراهم، عکسي از اونجاها ندارم! يک چندتايي از مسير رفت و برگشت گرفتم. من تا اونجايي که يادم ميادش، 7-8 ساليه که اصلا وارد مقبره بوعلي نشدم. راستي مي دونستيد اسمش چيه؟ من که يادم نبود اصلا. اسمش حسينه. آ! اين دولتمرا و غير دولت مردا هم اونجا بودند. از شبکه استاني خودشون سخنراني وزير ارشاد رو پخش مي کرد. زندگينامه بوعلي رو حفظ کرده بود داشت براي عده قليلي بازگو مي کرد. خيلي سرد و خشک بود. هاشمي رفسنجاني هم اومده بود. اونم ديشب يک تيکه از حرفاش رو گوش مي کردم، داشت تبليغ حوزه علميه و اين حرفا رو مي کرد. آخه مي دونيد که؟ يک حوزه علميه تو قم راه انداخته. براي پرورش روحاني. حالا چرا؟ من که نمي دونم. اما مزرعه حيوانات رو ديديد يا خونديد، اثري از جرج ارول؟؟ چه ربطي داشت؟ مستقيما که ربطي نداره، غير مستقيما هم ربطي نداره. حالا!! بگذريم.

سفر خوبي بود. خيلي خوش گذشت. بيش از اندازه. به قولي، اين ايامي که همدان با هم هستيم با عمه جان و آقا کامران و بر و بچز، اصلا جز عمرمون حساب نميشه!! خدا حفظشون کنه. البته با هم، شمال بودن هم، همين حالت رو داره. کلا با آدم باحال بودن، حال مي ده. اونم فاميل.

پسر! ما معمولا همدانيم، بيرون روي شبانمون براهه! پريشب رفته بوديم بيرون، بعد از اينکه رفتيم گنج نامه، سر ماشين رو کج کرديم و رفتيم کجا! رفتيم حنابندونه يکي از فاميلاي دختر عمم. البته تلفني ازمون دعوت به عمل اومد. ما هم با اکراه البته، رفتيم. ما کجا و رقص کجا! اما اون سر و صدايي که پشت تلفن مي اومد، حاکي از اختلاط بود، اما ما که رفتيم فقط مرد و پسر قاطي بودند. اين بود که پذيرايي شديم و برگشتيم. همين هم باحال بود البته!
امروز برگشتنه، راننده ميني بوسه داشت چهار دست و پا، از ماشينش مي کشيد بالا، ازش عکس گرفتم فقط وقتي وايساده روي سقف عکسش افتاده. از تاکستان هم انگور خريديم.
يک چندتايي آهنگ خوشمل هم از ساره انسي گرفتم. از جمله جيپسي کينگ. بعلاوه چندتاي ديگه که الان دارم گوششون ميدم.

اين بود خاطره اي از من.

--------------------------------------------------
هفته پيش هم يک چندتايي سي دي نرم افزار خريدم. به قيمت مفت. با داداش رضا رفته بودم، کلي حرف کپي رايت اينا رو هم زديم. 4-5 تا سي دي 2007، مثل اتوکد، فلش، آفيس و ... همش 5 هزار. مسخرست.

یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

خواب

سلام.
بد جوري خوابم مياد صبح ها! دو سه بار شده ساعت 3 بلند شدم لباس پوشيدم بزنم بيرون، كه ديدم خيلي مونده و گرفتم خوابيدم. يكيش همين امروز بود.

4 شنبه اي رفتم ايرنسل هاي هديه رو گرفتم. گفتم بگم كه اين بنده خداها ميدند سيم كارت ها رو. اما دير.

قراره يك 2 3 روزي پادگان تعطيل شه. چراش بماند اما خداكنه هفته بعد باشه تا پست جمعه 9 شهريورم بلامانع بشه. خدا كنه.

يه باباي هندي وبلاگمو ديده. كلي ميگه ايران رو دوست دارم و اينا. وبلاگ خواهرش رو هم برام فرستاده. چه زودي هم ميگه تو بهترين دوستمي. والا!

جمعه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۶

بهتر تره

سلام.
يک رودلي کردم ديروز!! از 6 صبح که از بهشت زهرا اومديم، دلم درد مي کرد. تا 11 از دل درد به خودم مي پيچيدم و روم به ديوال چند باري آوردم بالا! تبم کردم و بدنم درد مي کرد. از همون 11 تا خود 6:30 عصر گرفتم خوابيدم. خيلي روز بدي بود. فکر مي کنم غذاي مونده خورده بودم شب قبلش. حالا ميگن سرماخوردگي هم بوده. نمي دونم. الان بهترم. اما مرخصي ديروز سوخت شد به همين راحتي. مي تونستم کار سيستم جديد رو جلو ببرم.

الان هم که اومدم نت، نمي دونم چه خبره و کيو فيلتر کردن و چيو توقيف کردن و اين حرفا!
سلامتي خيلي ارزش داره. از وبلاگ يکي چند روز پيش مي خوندم که اين علم بهتر است يا ثروت سئوال درستي نيست. از ميون خيلي چيزاي خوب، اين دو تا هم خوبه. اما سلامتي از همش بهتر تره!
اينها جالب انگيزناک هستند!

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

قييلي

سلام.
امروز من در اولين دو روز مرخصي اي که گرفتم هستم. چون فردا برنامه کوه بود و من نمي خواستم برم. توي اين گرما و با پوتين، همين رفت و آمد عادي باعث شده کف پام (بخصوص زير شصت پام) پينه بزنه. آسفالت نوردي که ديگه اه اه.

ديروز رفتم پيش آقاي مهندس حسيني و اميرحسين، و در رابطه با سيستم جديدي که مي خواند صحبت کرديم. اميد که سيستم موندگاري براشون در بيارم.

ديروز يه … تو پادگان اومده کنار دستم نشسته ميگه آقاي مهندس فلان آدرس رو بيار. منم آوردم. بعد! همچين جدي! انگار داره يه خواسته معمولي رو مطرح مي کنه. ميگه: حالا لطف کن ورق بزن ببينم چي داره!!! منم که خندمو و تعجبمو کنترل مي کنم ميگم: خوب شما بگيد چه عنواني رو مي خواهيد تا براتون بيارم!

امروز هم رفتم خونه اميرحسين صفي زاده. اونم مثل من کچل شده بود. اون نيروي هوايي سپاه پذيرش شده. آموزشيش که بهتر از ماست. هر 10 روز يک دفعه ميان خونه. توي يزده آموزشيش. من 7 سال راهنمايي، دبيرستان و پيش دانشگاهي رو با اين بشر بودم. خيلي هم باحاله. قييلي!

صورتم يک جوشايي زده. با خاک شير دارم خوبش مي کنم. اصلا به ما الويه خوردن و کاکائو خوردن نيومده. خوب خواستم بعد از مدتي کاکائو بخورم! اي بابا!

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶

خونه


سلام.
اين عکسيه که امروز مهدي رفته بوده کوه (ولنجک) انداخته. امروزم خودم رفته بودم منزل. يک عکس ازش گرفتم. داداش پريروز رفته بوده بهش گفتند که 180 تا ماشين خاک ازش برداشتند. خيليه!

الان هم که تاکسي 4 رو براي دومين بار توي ماه اخير نشون داده صدا و سيماي قشنگمون، دونستن در مورد سامي ناصري (راننده تاکسي معروف) جالبه.

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

ببينم تا کي


سلام.
امروز صبح به همراه داداش رضا و خونوادش و خودمون رفتيم کجا؟ آها. چشمه اعلاي دماوند. آي هم حال کرديم. هوا خوب. غذا خوب. همه چيز خوب.
اينم يک عکس از اين سفر. حالا تا ببينم کي فتوبلاگ راه ميندازم. (من و صبا - برادرزادم)

پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۶

من حامد - چرا فکرمی کنم هيچم

وقتي توي اسکاني و اين شعر رو خيلي خسته با اوني که مي خونه زمزمه مي کني، برات ميشه نوستالژيک. ژيک! جيک جيک!
=============================
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن
فايده نداره نداره
ديگه دنبال آهو دوين
فايده نداره نداره
وقتي اي دل به گيسوي پريشون مي رسي
خودتو نگه دار
وقتي اي دل به چشمون غزل خون مي رسي
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن
فايده نداره نداره
ديگه دنبال آهو دوين
فايده نداره نداره

اي دل ديگه بال و پر نداري
داري پير ميشي و خبر نداري
اي دل ديگه بال و پر نداري
داري پير ميشي و خبر نداري
وقتي اي دل به گيسوي پريشون مي رسي
خودتو نگه دار
وقتي اي دل به چشمون غزل خون مي رسي
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن
فايده نداره نداره
ديگه دنبال آهو دوين
فايده نداره نداره

اي دل ديگه بال و پر نداري
داري پير ميشي و خبر نداري
اي دل ديگه بال و پر نداري
داري پير ميشي و خبر نداري
وقتي اي دل به گيسوي پريشون مي رسي
خودتو نگه دار
وقتي اي دل به چشمون غزل خون مي رسي
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
ديگه عاشق شدن ناز كشيدن
فايده نداره نداره
ديگه دنبال آهو دوين
فايده نداره نداره

چندي

بررسي مقدماتي عرفان واقع گرايانه و پوياي اسلامي جزئي از نظام ايماني
مقاله اي از حاج عمو دکتر

دكتر سيد ابوالقاسم حسيني
محمد حسين پور
چكيده مقاله
روان شناسي اسلامي زير بناي همه علوم اسلامي و از جمله عرفان اسلامي است و بدون استعانت از آن امكان تدوين صحيح علوم فوق و جود ندارد.
بر همين اساس است كه پيامبر اسلامي صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد : « هركس خود را بشناسد خداي خود را نيز مي شناسد. » (ماخذ 10 ج 2 ص 32 باب 9 )
علي عليه السلام عارف را به صورت زير تعريف مي كند :
« عارف كسي است كه نفس خود را بشناسد و آن را آزاد گرداند و از هر چيز كه آن را دور گرداند و هلاك سازد پاك كند . » (ماخذ 1 ج 2 ص 48 ) .
به نظر ميرسد با اين تعريف عرفان ايمان و تقوي مفاهيم مكملي هستند كه هر كدام ديگري را تكميل مي نمايند.
هدف نهايي پيامبران الهي عليهم السلام راهنمايي كردن حركت دادن و تثبيت همه جوامع بشري به سمت راه مستقيم توحيد بوده است . بديهي است كه پيروان آنها هم لازم است همين راه را ادامه دهند. به عبارت ديگر بايد گفت كه پيامبران الهي جز اين كار وظيفه اي بر عهده ندارند.تاكيد همه پيامبران الهي و از جمله پيامبر اسلام (ص ) اين بوده است كه راه مستقيم يكي بيش نيست و راههاي ديگر همه انحرافي هستند. در زمان معاصر ما علاوه بر طرح اديان مختلف در داخل يك دين ... ادامه

نگران اين هرمس کبير هم شدم. هم نيستش هم انگاري منتقلش کردند تبريز انگاري. کلي ناراحت شدم. هم من هم بر و بچز پادگاني. چشم به مونيتوريم تا بياد و بگه چه خبره!

دروغ هایی که می شنویم: ابررایانه ایران

سه‌شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۶

مصاحبه شرق با ساقی قهرمان

مصاحبه شرق با ساقی قهرمان
شنبه سیزدهم مرداد هشتاد و شش
مجتبی پورمحسن

فاعل زماني متشخص است که مفعول حضور نداشته باشد. هر جا هر دو با هم باشند، خطوط قدرت مبهم مي شود. در شعر «وزير کار»، راوي از مخاطب مي خواهد که او را در شرايط خاصي قرار دهد. به مخاطب توضيح مي دهد و آن شرايط را روشن مي کند. در اين شعر، ساقي قهرمان، به عنوان راوي قادر به تعيين نقش خود، انتخاب کرده در وضعيتي قرار بگيرد اما چون وظايف مخاطب راوي را خودش تعيين مي کند، در اين وضعيت انفعال وجود ندارد و مخاطب راوي، به دليل آنکه راوي در حال ديکته کردن به اوست، قادر به ...

دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶

عجب

باز هم تعطیلی شرق - ابطحي
اینکه کسی باور کند این نوشته عامل تعطیلی شرق است خیلی ساده انگاری است. انتخابات نزدیک است. با به دست آوردن قدرت یک دست دیگر طبیعی است که نگذارند "دیگران" امکان تبلیغی و رسانه ای داشته باشد. شرق و هم میهن جزء رسانه هایی بودند که این دیگران را مطرح می کرد. کم رنگ شدن فضای حمایت ار آن جمع یک دست و میزان روز افزون محبوبیت اصلاح طلبان هم دلیل سرعت دادن به توقیف شرق می تواند باشد. وزیر ارشاد که خود سر دبیرکیهان بوده است نیز حساسیت ویژه ای به روزنامه های غیر کیهانی دارد. شرقی ها هم بیش از هر دستگاه نظارتی خود سانسوری میکردند.

یکشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۶

و ابراهيم

سلام
و ابراهيم (پسر عمو) به اسماعيل (من) گفت زبان بخون اي پسر (عمو) تا تو را در سرزمين نيکان (استراليا) ببينم. و من در کف ديدن ابراهيم (پسرعمو) هستم و به آنچه او گفت مي انديشم. باشد تا رستگار شوم.

ابراهيم و خانومش اومدند خونمون. خيلي حال کرديم و لذت برديم از ديدنشون. ايشالله که موفق باشند تو راهي که رفتند. کتاب زبانايي رو هم که خريدم بهش نشون دادم و راهنمايي هاي برادرانه اي هم کرد. کردا!!!!! مهدي هم بردشون رسوندش. چون خونه پدر خانوم ابراهيم (دکتر فخر) نزديکمونه.

اينايي هستند که کسري ميارند؟ کسري چيه؟ کسري يعني سابقه عضويت در بسيج بياري تا 3 ماه الي 9 ماه از خدمتت کم بشه. يک چندتايي از دور و بريمام تو پادگان اين کار رو کردند. خوب خوش به حالشون. اما بدجوري از سيستم لجم ميگيره. خوب که چي؟ طرف فوق ديپلم داره، صرف اينکه سابقه بسيج داره (سواد مواد يوخدو!) چند ماه زودتر از بقيه ميره. ارزشش رو داره؟ بنظر من نداره. درسته که 1 روزم از خدمتت زودتر تموم شه، برد کردي، اما بخاطر اين بري تو بسيج دانشجويي يا هر جاي ديگه. من که خوشم نمياد. اي کاش به آدما، به خاطر چيزي که هستند ارزش داده مي شد. بي خيال از اين ايکاش ها زياده. به اندازه موهاي سرم.

از شنبه تا فردا، اين هم اتاقيم نيست، از اين رو کارام نسبتا زياده. وقت کمتري توي اداره براي خودمه.

اوه اوه. اين خانوما نمي دونم چي فکر مي کنن که اين کولر بدبخت رو خاموش مي کنند توي اين گرما. بابا من خوب مردم از گرما. حالا خوبه خودشون چادر چاغچول سرشون مي کنند.

دعا کنيد تا من رستگار شوم. و براي آن رستگاري برنامه ريزي و کمر همتي ببندم.

سه روز هم هست (به غير از امروز) که طناب مي زنم، دراز نسشت ميرم و شنا (روي زمين) ميرم. اين شکمه بايد آب شه داداش. اينجوري که نبايد بمونه! خوبيت نداره. مردم چي ميگن. (اوه بسه بابا!)

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

حسني


توی ده شلمرود،
حسنی تک و تنها بود.
حسنی نگو، بلا بگو،
تنبل تنبلا بگو،
موی بلند، روی سیاه،
ناخن دراز، واه واوه واوه.
نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی،
هیچکس باهاش رفیق نبود.
تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه.

باباش میگفت:
- حسنی میای بریم حموم؟
- نه نمیام، نه نمیام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟
- نه نمیخوام، نه نمیخوام

کره الاغ کدخدا،
یورتمه میرفت تو کوچه ها:
- الاغه چرا یورتمه میری؟
- دارم میرم بار بیارم، دیرم شده، عجله دارم.
- الاغ خوب نازنین،
سر در هوا، سم بر زمین،
یالت بلند و پرمو، دمبت مثال جارو،
یک کمی بمن سواری میدی؟
- نه که نمیدم
- چرا نمیدی؟ (!)
- واسه اینکه من تمیزم.
پیش همه عزیزم.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

غازه پرید تو استخر.
- تو اردکی یا غازی؟
- من غاز خوش زبانم.
- میای بریم به بازی؟
- نه جانم.
- چرا نمیای؟
- واسه اینکه من، صبح تا غروب، میون آب،
کنار جو، مشغول کار و شستشو.
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

در واشد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه.
جیک جیک زنان، گردش کنان
اومد و اومد، پیش حسنی:
-جوجه کوچولو، کوچول موچولو،
میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد،
- قدقدقدا
برو خونه تون، تورو بخدا
جوجهء ریزه میزه
ببین چقدر تمیزه؟
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی با چشم گریون،
پاشد و اومد تو میدون:
- آی فلفلی، آی قلقلی،
میاین با من بازی کنین؟
- نه که نمیایم.
- چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
- من و داداشم و بابام و عموم،
هفته ای دوبار میریم حموم.
اما تو چی؟
قلقلی گفت:
- نگاش کنین.
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه!

حسنی دوید پیش باباش:
-حسنی میای بریم حموم؟
- میام، میام
- سرتو میخوای اصلاح کنی؟
- میخوام، میخوام
- حسنی نگو، یه دسته گل
تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس، جوجه و غاز و ببعی
با فلفلی، با قلقلی، با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن، دور حسن.
الاغه میگفت:
- کاری اگر نداری، بریم الاغ سواری.

خروسه میگفت:
- قوقولی قوقو. قوقولی قوقو؟
هرچی میخوای فوری بگو.
مرغه میگفت:
- حسنی برو تو کوچه.
بازی بکن با جوجه.
غازه میگفت:
- حسنی بیا،
با هم دیگه بریم شنا.

توی ده شلمرود
حسنی دیگه تنها نبود.
مي بيني؟ اينم از کوله پشتي گفته
اينم جالبه. راه تنبلي به موفقيت. اين يکي هم مثل همونه.

پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۶

قلق

سلام
با دوربینه زیاد حال نمی کنم. بدون تحقیق گرفتمش. اما خوب. چه کارش میشه کرد. عکس های بيرونش خوبه. کيفيت صداش و فیلمبرداریش هم خداییش معرکس. اما حدس مي زنم قلقش هنوز دستم نيومده. شاید قلقش دستم اومد بهتر ازش کار کشيدم.

اين سيب زميني اي که هر از چند گاهي مي خورم خيلي عاليه. شما هم بخورين. من که ازش انرژي مي گيرم. اونم مثبته مثبت.