سه‌شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۶

باشه

باشه؟
در خدمت تيکه هاي نابي ميشنوي! به دوستم (فوق ليسانس مواد - جوش) که کرايه ماشينش رو حساب کردم و مي خواد حساب کنه، ميگم باشه حالا! اونم ميگه سيد! چند سال پيش توي يک کارخونه کار مي کردم به يک کارگره يک همچين چيزي گفتم، چيز قشنگي جوابمو داد. البته کمي بي ادبيه. يوخده! طرف گفته که: مي خواي باشه، باشه! اما اگه بمونه کلفت ميشه، بخوام درش بيارم اذيت ميشي!!!!!

محبتي از کسي نمي بينم. نمي دونم چي بگم. چژوري بگم! چژژژژژژژژژژژژوري؟ مي خوام خودم رو محدود کنم. اين چه مشکليه آخه؟ نه که جفا ببينم. نه که خدا و پدر و مادر و داداشا رو نبينم. اوني که بايد باشه نيست. نمي دونم اقتضاي شرايط خدمتمه يا چيز ديگه؟ نادوووووووووووونم! ابراز احساس رو نمي گما. يکي يک راهي نشونم بده. نقدم کنه. آره نقدم کنه. يک عادتي دارم شايد همين بده (شايد! نمي دونم.) يکي که نقدم کنه که چرا فلان کردي يا بهمان نکردي، يا فلان نمي کني يا بهمان مي کني، بعد از گوش دادن بهش، دليلام رو بهشوم مي گم و عموما من رو به حاضر جوابي متهم مي کنند و مکالمه ادامه پيدا نمي کنه. خوب بابا! نقد کنيد ديگه. حرف زدن که ماليات نداره. توهين که نمي کنيم به همديگه! حرف مي زنيم. بابا يکي بياد من رو نقد کنه. من ميخوام نقد بشم. اين همه براي شنيدن بقيه وقت ميذارم و بها مي دم، اما هيشکي اين وقت رو براي من نميذاره! فکر نکنم توقع خيلي زيادي باشه؟!
مي دونم اعتماد به نفسم خيلي بالاست. خيلي. اينقدر بالاست که دارم فکر مي کنم همين نقطه ضعفمه! کسي پاپيش نميذاره. حالا شايدم فکر مي کنم که اعتماد به نفس بالايي دارم. خوب يک شير پاک خورده اي بياد بزنه تو سرم بگه اخمخ جون! توهّم زدي! تو هيچ پوخي نيستي!! چوس چوس زيادي نکن! نمي کنم بخدا! ديگه اصلا خودم رو ايزوله مي کنم. هرچي که مي دونم ديگه نمي دونم. نمي دونم. خوودم رو ميزنم به خنگي. يک اصطلاحي تو اين محيط آموزشي که کار مي کردم رايج بود تحت عنوان خنگ آموزي. آره داداش! من يک خنگ بالقوه ام. بياييد من رو از خنگي در بياريد! من اصلا بيراهه رفتم. بياييد من رو براه راست منحرف کنيد. بياييد ديگه. هم اکنون نيازمند ياري سبزتان هستيم.

از تادانه
باور کن که مدح و تعریف، انسان را سست می کند و باعث می شود که نیروی کم تری به کار ببرد. اما انتقاد و حمله ای که با خونسردی استقبال شود؛ انسان را قوی تر می سازد. بگذار خود اثرت، از خودش دفاع کند و تو به راه ات ادامه بده. اگر اثر تو نتواند ضربه ای را که بر آن وارد شده است، تحمل کند تو هر تلاشی که بکنی، نخواهی توانست از سقوط آن جلوگیری کنی. بکوش اثر دیگری، محکم تر و مقاوم تر از اثر قبلی به وجود آوری. (اين رو با طلا بايد نوشت)


از Datum of Freedom
بنظرم اگه ما ياد بگيريم كه براي فرد ارزش قائل شويم، براي همه گروهايي كه فرد در اون عضويت داره نيز ارزش قائل شديم ولي بر عكسش صادق نيست! (اين هم با همون طلا بنويسيم)


اين پادگان ما خيلي باحاله! افسرهاش بعد از سربازاش از پادگان خروج مي کنند. به اين ميگن نظم. يک جورايي عين مديريت مملکت ميمونه. همه چيز و همه کس سر جاي خودشونند! اوني که بايد به کارش برسه، معطل ميشه و اوني که هيچ سواد و فرهنگ و شعور و کاري نداره (جز فحش دادن و نعشگي و الواتي و ... (دور از جون دوستاي سربازم)) راست راست راه ميره و به ريش گروه فرهيخته مي خنده!! اينها هستند آينده سازان کشور!! نه ما!!
هي هوس سيب زميني مي کنم ميلم نميگيره بعد از افطارا برم بخورم. اي بابا!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر