سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۵

عيد و بعید و سعيد


سلام. من لپم بهتر شده. اما هنوزم يه وري رو صندلي ميشينم تا بهش فشار نياد. تصور کن چه خنده دار ميشه! پشت فرمون هم همش به سمت دنده يه وري ميشينم. هي!

علي رضا رو ديدم. رفته دبي!!!! اصلا ازش انتظار اين غلطا نمي رفت! اما باز دمش گرم. عشق و حالي کرده. خدا قسمت کنه ايشالله! قرار شد ببينيم همرو در مورد کار (سايـت) صحبت کنيم. نمي دونم چند نفر خواستند که در مورد سايـت داشتن با هم صحبت کنيم ... احسان که هم اتاقي هستيم. ياسين مرادآبادي که جواهرفروشي داره! ابوالفضل. کي و کي و ...

الان هم با عمه اشرف جانوم صحبت کردم که کلي خوشحال شدم. خوابم هم مياد بـــــــــــــد! سعي هم مي کنم تلويزيون کمتر ببينم. خوب گفتم که بايد کاراي بهتري انجام بدم. نگفته بودم؟ خوب الان گفتم. امروز عصر، هفت تير داشتم از پل عابر پياده ضلع شمالي بالا مي رفتم. توي فکر بودم و اينور اونور رو نگاه مي کردم. اونجا که مسير عرض خيابون رو طي مي کنيم يهو مجسم کردم که پسر! تا ته اين پل بري بعد ببيني پله نداره! چقدر ضد حال ميشه. منم بي حال! خواب آلو!! عجب تجسم بدي!

اين عيد و بعيد و سعيد هم همينجوري به سرم زد. بعيده که عيد سعيدي داشته باشيم! براي من که جالب نيست. بعد از تعطيلات بايد از 8 تا 12 ظهر بريم و بيايم. البته ميشه مرخصي گرفت اما من نمي خوام بگيرم. حالا ما شانس آورديم. بنده خدا سرباز وظيفه ها رو بگو که 3 شب بايد اونجا بمونن و نگهباني بدند. منم 25 اسفند که جمعه ميشه اسکان دارم. نمي دونم چجوريه! جمعه هست و بايد از صبحش بريم تا فردا ظهرش. بعيده مگه نع؟

خوب دوستان. اين بود نوشته اي از مـــــــــــن! با من کاري نداريد؟ بهتره من! (يعني همون به نفع من! ;) )

خوب اين هم از استامينوفن ... قشنگه اينم
اين لينک هم جالبه

۲ نظر: