چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

احمدک



بچه های کلاس در حال داد و فریاد هستند که معلم وارد کلاس میشود


معلم چو ناگاه آمد ، کلاس
چو شهری خفته خاموش شد
سخنهای ناگفته در حلقها
به لب نارسیده خاموش شد
سکوت کلاس غم آلود را
صدای درشت معلم شکست
ز جا احمدک جست و بند دلش
ز این بی خبر بانگ ناگه گسست:
بیا احمدک درس دیروز را
بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت ؟؟
ولی احمدک که درس ناخوانده بود
بجز آنچه دیروز بشنیده بود
زبانش به لکنت بیافتاد و گفت :
بنی ، بنی ، بنی آدم اعضای یکدیگرند
وجودش به یکباره فریاد زد :
که در آفرینش ز یک گوهرند
زبان دلش گفت بی اختیار :
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو که ، تو که ..... وای یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهی به تاریکی از روی شرم
به پایین بیافکند و خاموش شد ...
معلم بگفت با لحن گران :
که ای احمدک ، کودن بی شعور
نخواندی چنین درس آسان ؟ بگوی
که چیست فرق تو با دیگران ؟؟
خدایا ، چه گوید ؟ بگوید حقایق؟؟
بگوید چیست فرق او و آن کسان؟؟
به آهستگی گفت با قلب پاک :
که آنان به دامان مادر خوشند
و من بی وجودش می نهم سر به خاک
من از روی ترس و اجبار مرگ
کشیدم از آن درس بگذشته دست
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین ، ببین دست پر پینه ام شاهد است
معلم بکوبید پای بر زمین و بگفت :
به من چه که مادر ز کف داده ای ؟
به من چه که دستت پر از پینه است ؟
رود یک نفر پیش ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد


ناظم به همراه فلک از راه میرسد و پاهای احمدک بخت برگشته را به فلک می بندند... معلم چوب را به بالای سر میبرد که بر پاهای احمدک بکوبد ، ناگهان احمدک فریاد می زند :


یادم آمد ، یادم آمد صبر کن
تحمل خدا را ، تحمل دمی
تو که از محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی !!!

۴ نظر:

  1. پاتن جامه آغاز شد!
    همراه با جشنواره تابستاني کيش از باجه هاي فروش بنزين در خيابان بيیسيم نرسيده به ميدان شوش بازديد نمائيد و خانواده اي را از نگراني نجات دهيد.
    حضور شما عزيزان باعث تسلاي خاطر تيم يونتوس خواهد بود و دشام شخصا شام را سرو خواهد کرد.
    نشاني و ساير اطلاعات را که مي خواهيد، اصلا به شما داده نمي شود!

    پاسخحذف
  2. =))=))in chert o perta sakhtannesh faghat az khodett bar miadesh !! :P

    پاسخحذف