پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

تیریپ

  • پياده روي رو توي زمستون و پاييز خيلي دوست دارم. دو روزه پياده ميام خونه. نيم ساعت چل ديقه اي طول مي كشه. بديه تجربه امروز شب عيدي ديدن تصادف يك موتوري با يك ماشينه بود كه من نديدم بيچاره تكون بخوره!!
    طول مسير هم انگار محله واجبي بار گذاشته بودن دسته جمعي، بوي گندي بودا!
  • اين فرهنگ مزخرف (نه به معناي آراسته كه به معناي افتضاح) ما هم نفرت رو بلندتر از عشق فرياد ميزنه. اينقدر برجسته! 
  • يك حس انتظار (در كنار ساير حس ها مانند بي اعتمادي، تنفر و ...) در ملت مي بينم. منتظرن يه چيزي بشه. حالا نمي دونم چي! و جالبه برام كه مردم در چيزي كه مورد نظر بعضي ها نيست بطور گسترده تري متحد مي شن.
  • گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز- رفت با مهرورزان تیریپ ریخت

چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۸

نمي شود ديگر

حقيقتا نمي شود
موسيقي من را حال مي دهد

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۸

جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۸

گزير و گريز

موسيقي گوش ميدم خداي نكرده!‌ ديگه چي كار مي تونم بكنم؟

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

اگرها و پايان آن ها

اگر من جمله ام رو با اگر شروع نكنم خيلي خوب ميشه براي هميشه
اگر نگم كه اين اگر اگر هيچ فايده اي نداره جز افسوس و آه و جا موندن از لحظه ي حال كوتاهي كردم
اگرتر اونه كه اگر دست بكار نشم و بخودم نيام بر اين اگرها مي خواد اضافه بشه
و اگر اينطور بشه ديگه اگر پدر آدم جد آدم رو هم در مياره
هوم؟! :ي

جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۸

وان نوت دوباره

همي گويم و گفته ام بارها، كه: اشتباهي نيست مگر يادگيري!
اشتباهي 
اشتباهي
اشتباهي 
اشتباهي

نيست نيست نيست نيستنيست نيستنيست نيست
مگر:
يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري يادگيري

پ.ن. بطرز خوبي در وان نوت افكارم رو خالي و طبقه بندي كردم و از اين بابت خدا رو شكر. بيل گيتس هم كه آدم نيست :ي

یکشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۸

و من

و من پوست مي اندازم. همينجوري هم نيست. يكسال از اتمام سربازي لعنتي مي گذره. به جد نياز به فكر دارم. و هيچكس بهتر از خودم و افكارم و اهدافم بهترين هم فكرم نيست.

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸

آيا

من اینجا بس دلم تنگ است…
و هر سازی
که میبینم بد آهنگ است…
بیا ره توشه برداریم،
و قدم در راه بی بازگشت بگذاریم…

ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است؟!…

كپي رايت: ذهن خاكستري

دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸

مشكل

+ مشكل من اينه كه ارتباط ندارم
- خوب ارتباط برقرار كن
+ خوب فكر مي كنم اعتماد ندارم
- خوب بايد اعتماد كني
+ خوب فكر مي كنم اعتماد ندارند
- امممممم .... حامد تو مشكلت اينه كه سئوال جواب بي خودي مي كني. همين!
+ آره فكر مي كنم راست ميگي
- يقين كن
+ ببخشيد شما؟
- من خودتم

don't say goodbye

متن

جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۸

بنماي رخ

اميدي نيست پسر ...

شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۸

4 ever

بيست نكته براي شاد بودن
صد و بيست نكته براي موفق بودن
هفتاد و سه راه براي پيروزي
شونصد نكته براي ...
يك فكر براي هميشه

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۸

چرا كه نه

دست مزن چشم به بستم دو دست
راه مرو چشم به بستم دو پا
حرف مزن قطع نمودم سخن
نطق مکن چشم به بستم دهن
هیچ نفهم این سخن عنوان مکن
خواهش بی فهمی انسان مکن
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)


+ عقيده دارم، يعني معتقدم، يعني فكر مي كنم، يعني حدس مي زنم، اصلا اينه كه به گمونم غلط نكنم كمي در گذشته گير كردم. بر خلاف روحيات سابقم. كمي پياده روي و تفكر و دوري از روزمرگي ها بنظرم بتونه علاجش باشه. شايدم كوه! چرا كه نه!
+ مصراع آخر اين شعر بالايي، هديه از استاد محبي هست. در شروع كلاس هاش پاي تخته مي نوشت و يك دقيقه سكوت مي كرد.

سه‌شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۸

اوضاع

شكر خوبه

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۸

پيشوني بلند

خوش بختانه پيشوني بلندي دارم و دوست دارم اين جمله رو روش بزرگ بنويسم:
اگه فكر مي كني من خرم! خر خودتي!
+ قابل توجه كانديداي انتخاباتي

شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۸

یکی نغز بازی کند روزگار

در مجموع مواردي كه فراموش مي كنم و فراموش مي كنم و فراموش مي كنم خيلي چيزها هست كه من الان به اين 4 شعر گير ميدم:
  •  بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني - خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني
  • به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست - عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
  • سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد - وانچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
  • یکی نغز بازی کند روزگار -  که بنشاندت پیش آموزگار (اين بيت رو جمعه اي بابا خوند و كلي باهاش حاليدم. اصولا مراودات با پدر بسيار دوست داشتني شده است!)

دوشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۸

كسي نيست

كسی من را نمی خواند
صدایی بر نمی خیزد
امیدی پا نمی گیرد

شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۸

از من بر مياد

.... كه كارهاي روزانه ي خودم رو در اكسل با اين برنامه نگهداري و بررسي كنم ....

شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۸

بابام

الان بابام دعام كرد. مثل هميشه بود اما من بهتر از هميشه حال كردم. دمت گرم و سايت مستدام پدرم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۸

خواب

امروز امتحان داشتيم كه بصورت تستي در پشت كامپيوترها برگزار مي شد.
من اشتباه كردم و ساعت 2 ناهار رو تموم كردم و براي ساعت 3 خودم رو رسوندم سر امتحان!!
اما متاسفانه بسيار خوابم گرفت و اصلا نفهميدم چي جواب ميدم. سئوال رو مي خوندم وسطش مي خوابيدم تست ها رو مي خوندم و بعد سئوال يادم مي رفت! بعد هم بايد سئوال رو از اول مي خوندم حال نداشتم يك چرتي مي زدم و مي رفتم سئوال بعدي!! 30 سئوال بود كه بيشتر از 600 مي شديم نتيجه قابل قبول امتحان بود. و من 533 شدم. :ي

اشتباه كردم و ناهار رو زود نخوردم!!

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۸

ندارم

ديگر شبان را دوست ندارم

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۸

سخت تر از سخت

تنهايي
دلم براي مشهد تنگ شده!!

+ قبلا توي چيزشعر دات كام كليپ هايي مي ذاشت به اسم: نه آنچه شما مي پنداريد!!
   چيزي كه مي خونم از نگاه بقيه كه مي پندارند من اونجوري هستم، من نيستم!!
   من در مورد بقيه اصلا فكر نمي كنم

- ديگه خسته شدم ....


|  خسته نباشم

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۸

زور

زورم به اینجا رسید. در یک حرکت ژانگولری این محیط را محدود و مسدود کردم.
از این حرکتم بسیار راضی هستم.
حس خوب کنده شدن و خالی شدن و تخلیه. از یک .وابستگی. :-)

جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۸

تخلیه

ذهنم رو خالی می کنم.
می بخشم و می بخشم.


(بیشتر فیس بوکی می خوره اما نوشتم که نوشته باشم!)

پ.ن: خاطره ای از آموزشی:
سرد که بود کرمانشاه. توش شکی نیست! طرفای آخر میان دوره بود. مثلا فرض کن بهمن ۸۵. از کلاس که اومدیم بیرون، کامیونی در حال تخلیه چاه (روت به دیوار) دستشویی بود. خرطومش رو کرده بود تو سوراخ و حالا نخور کی بخور! این یاسین مرادآبادی (در حقیقت اون!‌ خدابیامرزتش! :ی زندست هنوز!) به محمد صدرایی (که ارشد ما بود اما نه به مردمیت هرمس (علیه الرحمه)(مخلصیم)) گفت: ممد!!!؟؟‌خجالت نمی کشی؟؟؟ اونم با تعجب پرسید: چرا؟ مگه چی شده؟ چیزی میخوای؟ یاسین: نه!‌ یه نی بردار به این (اشاره به کامیون) کمک کن دیگه :ي :ي :ي

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۸

انقراض

بنظر ميرسه وب 3 رو با داغ شدن فيس بوك و تويتر تجربه مي كنيم. ديگه نيازي به خداحافسي با وب 2 كه همين وبلاگها و فيدها بودند نيست.
و البته با حضور IPv6 و HTML 5 چه ملق هايي كه نميشه زد.
اين سيستم عامل وب Base‌ رو هم كه هر كدوم از اين جنابان به اصطلاح غول راه بندازند چه شود!؟
و البته از ابر محاسباتي غافل نبايد شد...
تكنولوژي؟ بابا؟ برو ببينم چي كار مي كني.

+اين دو-سه روزه معناي كارشناس رو هم فهميدم.

یکشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۸

لاجرم

هر كه را اسرار حق آموختند
مهر كردند و دهانش دوختند
لابد همينجوريه ديگه.
كسي باورش نميشه!‌
كسي اصلا دوست نداره چيزي ازش بدونه.
حرفي زده نميشه و خود آدم مي دونه و خداي آدم!

پ.ن. هميشه از گنگ نويسي بدم ميومده و الان هم.

شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۸

سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

تخم لاك پشت

وای، این شب چقدر تاریک است!

شب سردی است، و من افسرده
راه دوری است، و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها، از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من، لیک، غمی غمناک است


سپيد سياه - محمد اصفهاني - حجم: 750 كيلوبايت - WMA‌- من كه باهاش ملول شدم
-------------------- از دل گرفتگي هاي يك پسر خيلي پسر، يعني خودم





اون چند سال پيشا كه يك سايت براي معاونت سينمايي طراحي كردم، طي يك نامه، مدير، اطلاعات كاربري يك بخش مديريتي رو خواست كه طي يك نامه رسمي براي مدير سطح 2 يا 3 وزارت ارشاد ارسال كنه. منم نوشتم و ايشون هم ارسال كردند. چون تمام طول پروژه روند مالي و اداري اين واحد كند و آهسته بود، در طي صحبت هاي كه با مدير داشتيم از كندي پروسه هاي مالي و اداري اون نهاد مي گفتيم كه من گفتم: پس خوب شد من كلمه عبورشون رو گذاشتم: LockPosht!!‌ مدير: جدان؟ گفتم بله مگه نديديد؟؟ كلي مايه انبساط خاطرمون شد. نمي دونم حالا ايشون به روي اوشون هم آورد يا نه اما در كل از تخم و بي كلگي خودم خوشم اومد :ي

شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۸

مهمترین خبر

پریروز خواب دیدم رفتم عروسی یکی از دوستان. بماند که بعد از عروسی منتظرموندیم تا بیاد و ببینیمش ولی نیومد.
خواب رو اول صبح دیدم و بطور مسخره ای هم زدم به جدول :ی (یاد آموزشی بخیر!! جدول زدگی در ساعت 4 صبح توی اون سرما!! مسخره بازی بچه ها)
بعدش هم رفتم کوه با مهدی!!
بعدشم خیلی کارای دیگه کردم.
مهدی رو بردم دکتر چون مسموم شده بود.
روی اوبنی تو کار کردم. اوبنتو رو دارم حال میارم روی سیستمم. دیشب تا صبح 320 مگ آپدیتش انجام شد.
دیگه جونم برات بگه که این خوش خوابی صبح ها علی رغم مزه ای که میده اصلا خوب نیست :ی برای تاخیر صبح سر کار اصلا مناسب نیست.

اما مهمترین خبر اینه که سی دث سی 24 سئی طز 8 ینیبت سیصخ صث 012 سی شد. بعد اون گفت که دس ی سنی شمس ضهصض تسنشتسن شتسشمشتنظ78! منم گفتم آره دیگه نس ینس نیمئطی! بعد قرار شد که نسی زطخضصث ئطئسش س و کلا روش فکر کنم. این در حالیه که مسیهصوئزطوظط ط ظ طوئسدیشس مشسش سش. حالا موندم چرا سیت س یتسدزطزط.!؟

دوشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۸

من و گاو

  • ما يعني من. مي فهمي گااااااووووو؟؟
  • اين هم آخر و عاقبت من است كه گوگل ميگه. باورم نميشه اينهمه خودم به تنهايي سرچ كرده باشم. خداييش دمم گرم! :ي 
  • مراحل دپرسي و آرومي و سكوت و مظلومي بعد از مريضي رو سپري مي كنم. اصلا از خودم راضي نيستم. اصلا در حد و اندازه هاي تيم ملي نيستم :ي

چهارشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۸

COLD STOP

يك سرماخوردگي جزئي و بي وقت خوردم من، پريروز كه كرج منزل دايي ج. براي عيد ديدني رفته بوديم رفتم دكتر. ايشون هم دوايي به من دادند كه هر سه قلمش جديد بود و توي عمرم براي سرماخوردگي تناول نكرده بودم. از همون موقع كه خوردمش مثل دوستان زحمت كش عملي، خمار خواب ميشم. مي پرم كنار كامپيوتر روي زمين به خواب، مي پرم پشت كامپيوتر. دوباره خواب، دوباره سر پا!! رسما ديگه اين قرص كه اسمش Cold Stop هست رو نمي خورم ديگه. حاوي اين داروها هستند ايشون:

Acetaminophen 500 MG
Pseudoephedrine 30 MG
Diphenhydramine 25 MG
:-( اينقدر خمارم به خدا!!! اهل خونه ميگن چته اينقدر ساكتي؟!؟!؟‌ يك سرما خوردگيه ساده بودا!!!!

چهارشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۸

آره حسن

تاخير در انجام كاري كه بايد صورت گيرد، به مراتب وحشتناك تر از انجام خود آن كار است.

قل قل قل قل

از شمال برگشتيم.خيلي زود و متاسفانه زود گذشت. اصلا دلم نبود برگردم (و دلمون نبود برگرديم) اما خوب فردا - يعني همين چند ساعت بعد - بايد رفت سر كار و من هم همين چند لحظه بعد، بعد از مسواك برم بخوابم.
خيلي خوش گذشت بهمون و البته به علت وجود كرم از قرار دادن تصاوير شمال خودداري مي كنم.
رفتنه ساعت 4 صبح راه افتاديم از در منزل، به اين خيال كه خلوته و كسي در مسير نيست، اما وقتي رفتيم ديديم كلي بقيه ملت هم حساب ما رو كرده اند. در كل رفت و برگشتمون عالي بود. 4 ساعته رسيديم ويلاي خاله.
ايكاش بچه مدرسه اي بودم و تا 13 تعطيل بودم. اي كاش!!!
ايكاش امسال گاو همه چاق و چله پر بركت باشه. ايكاش!!!
ايكاش امسال گاو كسي نزاد، اگرم ميزاد دوقولو نزاد، اگرم دوقلو بود .... چي كار كنيم راستي اگر دوقولو بود؟

چهارشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۷

اينطوريه

پوتین برای سربازان جدید
دستبند ۱۰ عدد
پول برق را باید بدهیم
پول آب جدا
بازداشتگاه نم کشیده است
پول گازرابایدبدهیم
و دیگر هیچ


نه! اصلا جالب نيست.
حس خاصي ندارم اين به اصطلاح آخر سالي.
حس خوب و به ياد موندني، شايد آخر خدمتم و گرفتن كارت پايان خدمتم بود. به تعبيري: آزدي.
بهار امسال حال و هواش به لطف نبودن زمستوني سرد، خيلي وقت پيش القا شد و باز حس خاصي هم به اون ندارم.
ديگه پسر نيستم. مي تونم كودكي درونم رو كنترل كنم. 20 ماه اجباري اينقدر چظوندتم كه خدا خودش بهتر مي دونه. دمش گرم. حسش مي كنم. خدا رو ميگم.
خودش طوري جور كرد كه قبل از اينكه خدمتم تموم بشه مقدمات بعضي كارها رو فراهم كرد.
در عين ناداني من و البته در عين حكمت خودش.
به همين يك دونه خط بالا هم مداوما اصرار دارم.
الان هم داره يك سري اتفاقات ميفته. به ولله اگه من بدونم. نمي دونم چي داره ميگذره. اصلا نمي دونم خوبه؟ نمي دونم بده؟
اعتراف مي كنم ديد تاريكي كه اخيرا داشتم، طوري بود كه اين موقعيت ذهني اي رو كه توش هستم رو به سختي براي خودم مي ديدم. اون اعتماد به نقسم مثال زدنيم داره ريكاور ميشه.
خوب من اول قلبا و بعد زبانا و بعد به زبان فارسي و در نهايت مي تونم به زبان انگليسي خدا رو به نعمت هايي كه بهم داده، نداده و شرهايي كه از سرم رد كرده، و همه چيز شكر كنم.
ايام، ايام پايان گذشته و شروع آينده است و عقيده دارم كه پاياني نيست و همه چيز و هر لحظه شروع است.
دانم كه شتباهي نيست مگر يادگيري.

حالا من موندم و ...
چه دفاعی بکنم آقای قاضی؟! من شریف تربیت شدم. من شریف بزرگ شدم. نه کسی منو می شناخت. نه ثروتمند بودم، نه معروف و نه هیچ چیز دیگه ای.
من ساده بودم. من همه چیز رو باور می کردم. من با هیچ کس مخالفت نمی کردم. من مقاومت کردم تا حد توانم. اما من توانم کم بود. بنده ضعیف بودم. برای خودم ضعیف بودم و برای دیگران.
من به همه احترام می گذاشتم. اما گاهی یادم می رفت چه کسی هستم. و من شروع کردم به بازی کردنو من اشتباهیم. من نه طبیب بودم، نه پلیس، نه شاعر و نه خلافکار!
من فقط اشتباهی بودم. من از اولش هم اشتباهی بودم. تقصیر من بود. اما تقصیر دیگران هم بود.
اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم برنداشتم. هیچ چیز رو توی جیب خودم نذاشتم. من فقط اشتباهی بودم. خدایا تو شاهدی که من چیزی رو خراب نکردم. من کسی رو اذیت نکردم. من فقط اشتباهی بودم.
من چه دفاعی می تونم از خودم بکنم؟ من بی دفاعم.
حالا من موندم و تقاص این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودم.
آقای قاضی من از هیچ کس توقعی ندارم.
خدایا تو منو ببخش ...

پ ن:
آنكه دو سال و سه سال  و سال هاي اوليه پيش رو، كمي دهنم به علت برنامه ها و خواب هايي كه ديده ام اذيت خواهد شد. باشد تا به شادي دهنم اذيت شود :ي

دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۷

قاعده بازي

جلسه روز گذشته محمد و ميرحسين مي تونسته خيلي قبل تر از اين كه اعلام مي شد اين دو دارند با هم تعامل مي كنند تا يكي كانديد بشه، برگزار بشه، و محمد اصلا اعلام حضور نمي كرد و ميرحسين ميومد. اما اين نشد و حالا جفتكن اعلام حضور مي كنند و بازي وارد مرحله تازه اي ميشه. به تقارن بسيار نزديكي به ياد بازي شطرنج و حركت مهره هاي ارزشمند ميفتم. ديدي بعضي وقتا يك مهره اي رو ميفرستي جلو بعد با يك مهره ي ديگه، طرفتو بطور جدي تري تا حد مات تهديد مي كني؟ اين حركت زيركانه محمد و ميرحسين هم كم از اين بازي نداره. يا مثلا فكر كن بخواد مهره سومي مثل مهدي هم بياد وسط و طرف بيشتر تهديد بشه (البته طرف ما در اين بازي شطرنج بلد نيست و اگرم بلد باشه اصول بازي رو بعيد مي دونم رعايت كنه.)
اين رفيق تويتري ما يك جمله قشنگي نوشته كه به زبون خودمون يعني اينكه؛ زنان از سكوت براي تنبيه مرداشون استفاده مي كنند اما اون چيزي كه اونا متوجه نمي شوند اينه كه مردا سكوت رو دوست دارند!

یکشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۷

مريض

من خوشحال هستم كه به شما اعلام كنم كه از اين به بعد گوشيه خوشگل a1200 من فارسي مي خونه و ارسال مي كنه. بعد از چند مرحله فلش كردن گوشي زبون بسته تونستم اين فايل را از اين جا دانلود كنم و آخرين جينگولك بازي ها رو با كلي زبون از جمله فارسي روي گوشي موتورولا a1200 داشته باشم. ديگه نيازي به داشتن a1600 نيست. چون آيكون ها رو هم بروز كرده برام.
دست خودم و لينوكس و اينترنت و اينترني ها مريزاد!

شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۷

شبانه


اين هم از بازي هاي شبانه من

چشمم

امروز هم با موسيقي ديروزي حال مي كنم.
اصلا اين حس يادم رفته بود. با صحبت امروز يكي از همكارا در مورد لنز يادم اومد.
اون 5-6 باري كه توي تابستون قبل از عمل مماخم، از لنز استفاده مي كردم، يك حس استقلال و حسرت بهم دست داد. اينكه چشم سالمم بدون عينك چه كيفيتي بايد داشته باشه و در حال حاضر چجوري هست. سلامتي نعمتي است. خوشحالي و دل خوش داشتن هم نعمت بزرگي است. خدا رو به همه نعمت هايي كه بهم داده و نداده و گرفته و ميده و .... شكر مي كنم.
دقيقا حس يوسف (پرويز پرستويي) در فيلم بيدمجنون رو لمس كردم. با چه شور و شوقي ديدني ها رو با چشمش لمس مي كرد.
نكن اين كارو با من موسيقي ديروزي!
بچه شدما! بهانه چيا رو ميگيرم!

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۷

اين چونين است

اين موسيقي با من كاراي بد بد مي كنه. با اينكه آرومه!
فكر مي كنم آروم آروم كارشو مي كنه!

+ يك خوابي ديده ام قبلا. امروز موقع ريختن آب در شيشه آب معدني تصوير تكراري در ذهنم تداعي شد و موندم كه اين موقعيت در خوابم چي بود و آخرش چي شد!‌:ي :(

چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۷

WALL-E

در همايش هفته گذشته اي كه همكارانم رفته بودند ظاهران دكتر جلالي صحبت كردند و قسمت هايي از اين انيميشن رو به نمايش گذاشتند.
انيميشن Wall-E كه ظاهران صدا و سيماي فهيم وطني، شخصيت هاي اصلي روبات رو خواهر و برادر معرفي كرده.
عادت داره. اصولا همه رو با هم صيغه مي كنه. كي؟ كجا؟
زيبايي اين سريال در اينه كه پيكسار تونسته يك داستان عشقي رو با انيمشين و روبات ها به زيبايي به تصوير بكشه.

بعدان نوشتم: خوب وقتي توي تويتر ميخوني كه استقلال ريد، يعني ريده ديگه :ي بنظر من كه نريد! تركمون زد.

دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۷

زيگيل ذهن

اين تنها يك هوش دار است. تعداد فيدهايتان كه از يك مقداري بگذرد و مثلا به مقدار دو! هزار و سي! صد و پنج!‌ اه و هفت! (اين عدد را 118 برايم قرائت كرد) برسد ديگر نمي توانيد به گودر فيدي اضافه كنيد. مي ريند به حال و احوالتان. بي خود اسمش ريدر نيست. باور نداريد امتحان كنيد.
بعد فكر كرده من كم مياورم!‌ زيگيل! آخه OPML مگه به من خروجي نميدي؟ خوب من از اون مي تونم كم و زياد كنم. آدم باااااااااااااااااااااااش!!

زيگيل نوشت: بيا! ‌اينم اديتورش! ديگه چي مي خواي؟ يك كاري مي كني برم سراغ اسنارف هان!!!

زيگيل نوشت: مثه اينكه جدي جدي كار نمي كونه :-(

یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۷

اي جون من

دستور العمل های شیرازی:
  • سعی كنید روزها استراحت كنید تا شبها راحت بتوانید بخوابید
  • در نزدیكی تخت خوابتان صندلی بگذارید تا اگر از خواب بیدار شدید روی آن نشته و استراحت كنید
  • ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن و خوابیدن به نشستن اولویت دارد
  • جایی كه می‌توانید بنشینید چرا می‌ایستید؟
  • كار امروز را به فردا موكول كنید و كار فردا را به پس فردا
  • اگر حس كار كردن به شما دست داد كمی صبر كنید تا این حس از شما بگذرد
  • از همه دیرتر سر سفره رفته و زودتر بلند شوید تا زحمت چیدن و جمع كردن سفره به شما تحمیل نشود
  • برای كار همیشه فرصت هست پس از استراحت غافل نشوید
  • در میهمانی‌ها حتماً با خود بالش ببرید شاید فرصتی برای استراحت بدست آوردید
  • به خواب نگویید كار دارم به كار بگویید خواب دارم
ها ها!!! :ي

شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۷

برو

طنزی ظریف از دوران قبل از انقلاب که معلم خانم سر کلاس پسران می رفت بهانه نقد سیاسی ماست !
گویند: خانم معلم دولا می شود تا تخته پاک کن را از زمین بردارد .
یکی از دانش آموزان می گوید : اجازه خانم معلم، من بالای زانوی شما را دیدم!
معلم با ناراحتی می گوید : پسر بی ادب برو بیرون و امروز دیگر سر کلاس من نیا !
دومی اجازه می گیرد و می گوید : خانم معلم، من یک وجب بالاتر را دیدم !
و معلم فریاد می زند : اخراج، یک هفته از کلاس من اخراجی !
سومی به آرامی برمی خیزد تا از کلاس خارج شود،
معلم می گوید : کجا ؟
و پسر جواب می دهد : آنچه من دیدم ، می روم ترک تحصیل کنم !

آقای دادستان محترم تهران، برای یک سخنرانی ... ادامه

پنجشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۷

تهجب

خبر اینکه در برنامه عمو پورنگ، بچه ای در مورد صدازدن میمونش چی گفته، من رو خیلی متعجب کرد. اصلا فکر نمی کردم تبلیغات انتخاباتی به این زودی و اون هم از برنامه کودک و اونهم به این ترتیب شروع بشه! :ی

سه‌شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۷

جنبانش و بزور تپان

خيلي حسرت مي خورم كه دير جنبيدم و ظرف 1-2 ساعت تصوير به اون بزرگيه محموطي رو كشيدند پايين جاش تبليغ ديگه اي زدند. برگشتم كه با موبايل عكس بگيرم ديدم نيست. خيابون كارگر شمالي بود.
يه چيزي نوشته بود كه من مونده بودم كه اصلا محموط اينجا چي كار مي كنه؟ مگه الان تبليغ انتخاباتي شروع شده؟ حيف شد!‌ چيزي توي اين مايه ها بود كه راه هاي رسيدن به قله نزديك است ....
حالا من هي پيش خودم گيج زده بودم كه اين يعني تا قله رفته، مي خواد بگه من راه رو بلدم!؟ ‌يا اصلا چرا نگفته نزديك اند! يا اصلا تصويرش بيشتر به تبليغ شهرداري مي خورد چون در حاليكه توي تصوير كف دو دستش بهم چسبيده نزديك چونه اش بود، شهر پشت سرش بود كه البته قله كوهي هم پيدا بود توش.
حيف شد ولي!

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

او کیست

حدس می زنید این دست خط چه کسی باشه؟

پ.ن.1: رامین جان این دوستمون از بچه های آموزشیه. اما نه تو گروهان ما! ارشد مردمی :ی (می تونی من رو توی این لینک پیدا کنی؟)
پ.ن.2: سانی! خطش قشنگ! قدش بلند! خوش تیپ! همه چی تموم :ی

شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷

چند سال پيش

همين چند سال پيش بود كه انگار يك اكانت براي من ايجاد شد توي اين دنيا. خوب البته كه هيچ اختياري نداشتم. نه مي تونستم بگم ياهو ميخوام نه بگم جي ميل!‌ سازنده هم كه يكي بود و رقابتي وجود نداشت. زرتي اومدم توي اين دنياهه. تازه كم كم دارم مي فهمم چي به چيه. كي كجاست!‌ به چي نبايد دست زد. چي جيزززززه!
والا!
به هر حال همين چند سال پيش بود.
پيش پاي بقيه بود كه من اومدم.
خيلي ها رو هم نمي بينم.
رفتند.
دنياي عجيبيه.
+ از ساني و بهار و بر و بچز با عشق، نهايت تشكر و امتنان رو بابت تبريكاشون اعلام ميكنم. اميدوارم به قول اميرحسين (پسر عمو) زير بمباران شادي له بشند.

چه معنی داره

در عجبم از آدم هایی تحصیل کرده و فرهیخته!!
شادباش اتفاق خوشایندشون رو بهشون به خوبی و به سرعت تبریک میگی، انگار نه انگار! پسرم! دخترم! فتح خیبر که نکردی! مدرک گرفتی. خسته نباشی. خدا قوت. این کار، کار هر کسی نیست اما این برخورد، لایق تو نیست. لایق جایگاهی که بهش می رسی نیست.
خوب خدا رو شکر من که مشکل ندارم و به خوبی از این اتفاق های خوب، خوشحال میشم و ابراز خوشحالی هم می کنم. اما به هیچ وجه من الوجوه نمی تونم معنی این رفتار و واکنش رو هضم کنم.

یا اون یکی در xing دات کام برای یکی دعوتنامه جهت اضافه شدن به لیست دوستان فرستادم، (طرف ایرانی است) نامه بلندبالایی فرستاده که من شما رو نمی شناسم و در یک جلسه حضوری همدیگر رو ببینیم و چه و چه و .... خدا خیرت بده من که لنگ تو نیستم. سیم ثانیه توی تویتر آدم اضافه میشه، که چی برای خودت کلاس می ذاری؟ یعنی اون افرادی که توی لیستت هستند همه رو می شناسی؟؟

فکر می کنم آدم ها حق دارند که ارتباط هاشون رو دسته بندی کنند. مختار هستند. من نباید زیادی جدی بگیرم. ببینم تا روزی، شما رفتار متقابل رو بر می تابید یا نه!

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷

من نگرفتم تو هم نگير

زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير، من گرفتم تو نگير
چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير، من گرفتم تو نگير
بود يك وقت مرا با رفقا گردش و سير، ياد آن روز بخير
زن مرا كرده ميان قفس خانه اسير، من گرفتم تو نگير
ياد آن روز كه آزاد ز غمها بودم، تك و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجير، من گرفتم تو نگير
بودم آن روز من از طايفه دُردكشان، بودم از جمع خوشان
خوشي از دست برون رفت و شدم لات و فقير، من گرفتم تو نگير
اي مجرد كه بود خوابگهت بستر گرم، بستر راحت و نرم
زن مگير ار نه شود خوابگهت لاي حصير، من گرفتم تو نگير
بنده زن دارم و محكوم به حبس ابدم، مستحق لگدم
چون در اين مسئله بود از خود مخلص تقصير، من گرفتم تو نگير
من از آن روز كه شوهر شده ام خر شده ام، خر همسر شده ام
ميدهد يونجه به من جاي پنير، من گرفتم تو نگير
شاعر: ايرج ميرزا

سه‌شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۷

از تو

از تو به يك اشاره - از من!! به تخمم

یکشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۷

سيروس؟ تو هم؟

اين فيلم زن دوم هست. اميدوارم سيروس الوند از دستم ناراحت نشه، اما اصلا ازش انتظار همچين فيلم قشنگي رو نداشتم. قبل از خدمت فيلم تله رو ديده بودم ازش و كلي باهاش قهر كرده بودم. اما اگر فرصت بشه بازم دوست دارم اين فيلم رو با بازي قشنگ تك تك هنرپيشه هاش ببينم.
پ.ن: كمي در مورد فيلم





شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۷

عاليه


چه خانوم خشگلي اندندهندندهههه ....
سركار خانوم عاليه صبور - ميگن ايراني هست!‌ نمي دونم - جوان ترين استاد دانشگاه در دونيا!!
دمت گرم خوشگله!
(همين صفحه رو رفرش كنيد اين تصاوير عوض خواهند شد. از خاصيت تصاوير تصادفي و احتمالا كتابخانه GD‌ در PHP‌ استفاده كرده. بازم دمش گرم!)

پ.ن: با تشكر از نظري كه رامين عزيز داد، تاييد مي كنم كه اين عزيز دل برادر ايروني نيست!‌ اي جووووون من :)

جمعه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۷

تركي

طرف فاميليش هست تركي اما اهل مشهد هست! خوب معلومه كه تركي :D

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷

تشكر لازم نيست؟!‌

اين متن از قديم ترها در وان نوت من مونده بود:
تجربه هاي طولاني موجب افزايش خرد است
تاخير در انجام كاري كه بايد صورت گيرد، به مراتب وحشتناك تر از انجام خود آن كار است
بارها هم خودم اين حس رو داشتم و هم از هر شخصي كه شنيدم،‌ تاييدش كردم.
در مورد مواقعي حرف مي زنم كه از اينكه افرادي كه كارشناس نيستند،‌در مورد موارد كارشناسي، نظر مي دهند، آنهم بسيار عاميانه و ناشيانه.
از اقتصاد و ورزش و سياستمداري تا همسر داري و بچه داري و راه رفتن و حرف زدن و غذا خوردن.
و بسيار جالب و تامل برانگير است كه شخص شخيص بنده بارها شده است در مواردي همين ناشي گري را منظور نكرده و دهن به اعتراض و شكايت گشوده ام.
همين پريروز بود. چهارشنبه روزي كه تيم ملي ايران با كره جنوبي بازي داشت (همان بازي اي كه باختيم!!) در مسير رسيدن به منزل جهت رويت مسابقه، سر چهار راه ولي عصر خودمون، اغراق نگم 30 دقيقه پشت چراغ مانديم در اتوبوس شركت واحد. به قرآن راست ميگم. شاهد هم داشتم. باور نمي كنيد؟ كل اتوبوسها و ماشين ها و عابران پياده و فروشندگان بازار رضا و دو پليس جواني كه عمده كارشان جريمه كردن بود و در آن هاگير واگير فقط چهار گوشه چهار راه را قدم مي گرفتند، شاهدند. دو پليسي كه من خيلي دلم برايشان سوخت. شايد بيشتر براي خواهر و مادرشان!
در آن 30 دقيقه من و آنها جامعه اي بوديم كه همه همديگر را مي ديديم و تربيت مي شديم و اذيت مي شديم و به بطالت مي رفتيم. بچه هاي كوچك هم تربيت مي شدند. بعضي ها هم بي تربيت!
در آنجا از ريز و درشت به نقد همه چيز مي پرداختند. انتخابات يكيش بود. رهبري و بسيجي و دانشجو و پليس و آن دو سرباز هم در بحث ها بودند. آنجا به خودم اومدم ديدم كه (يعني متوجه شدم) بابا اينا و ما در كمال اشراف به اين موضوع كه حق نداريم در مورد مواردي كه بهمون مربوط نميشه، حرف بزنيم، داريم در مورد هر چي دلمون مي خواد فكر مي كنيم و حرف مي زنيم! گيريم كه در مورد خطوط قهوه اي حرف نبايد حرف بزنيم، ‌حق داريم كه در مورد حقمون حرف بزنيم؟ حق نداريم؟
من توضيح لازم دارم!‌ من تا زماني كه دليل قانع كننده اي نداشته باشم مجازم به اين فهم كه در همين 30 دقيقه اي كه گذشت، چه ها كه بر اون جامعه نگذشته است. هي! براي اين 30 سال ...



دوستان دوست داشتني اي كه اين متن رو مي خونند، به اونهايي كه نمي خونند بگن حتما. ياهو يك غلطي كرده و اين خاصيت پنهان نمايي در زمان ورود رو به مسنجرش اضافه كرده. اين ابزار (اين از همه شان دقيق تر و سرپاتر است) و ابزارهاي مشابهش ريده اند به جمال ياهو. و البته با كمال تاسف و شرمندگي بايد بگم جمال برخي از ID‌ هاي دوستي و كاري را هم بي نصيب نگذاشته است. ياهو حساب آبروي خودش را نمي كند، حساب ‌آبروي كاربرش را هم نمي كند. ذاتا وجود اين حالت را براي اين نرم افزار افتضاح مي دونم. وقتي براي ID كاري متن مي زني و جوابي نميده، بعد تلفن مي زني و ميگه به اينترنت دسترسي ندارم، بعد در اين ابزار چكش مي كني مي بيني هست، ‌چه مي كني؟ من براش يك متن نوشتم كه طرف آب شد و مجبور شد جوابمو بده. (به چيزي بين پاهاش اشاره كردم. طرف مرد بود!!) يا آن ID‌ دوست به بهانه خستگي و كار و .... از تو خدانگهداري مي كند و بعد از يكساعت كه در اين ابزار چكش مي كني، مي بيني آنلاين است كماكان!! دروغ!!! مرده شورت را ببرد اي دروغ!! اي ياهو! اي بي ناموس!
از من گفتن بود. وقتي برايتان پيش آمد، خودتان متوجه مي شويد. اول آنكه مي تونيد اعلام كنيد كه مشغول هستيد. دومندش مي تونيد خيلي راحت اعلام كنيد كه بايد به كاراتون برسيد. سومندش هم كه اصلا به بهشت!



همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.
سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان
باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.

در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...
« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .
- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !
- من فقط مقدار کمی گرفتم .
در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشکّرم!
- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول.
- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.
بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

آش ماش بیرون باش

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری، همانند سیبی باش تا با خوردنت، اندیشه ای را بالا ببری!

دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۷

سخن

در مورد کاندیداتوری سید ممد خاتمی جان صحبت آقا حامد قدووسی رو انتخاب می کنم.
پ.ن: این نوشته سید آبرام نبوی عزیز هم هست هان!

شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۷

گونی

زمین گرد است!!
 این یاهوی بچه گونی رسما دهنه منو زده! آخه بچه یادت باشه قطره چشمت بچه کونی!!!
حالیت نمیشه صفحه لاگینت مشکل داره؟ تا کامل لود نشه نمیشه توش چیزی نوشت. من 3 بار هواسم نبود شروع کردم به وارد کردن اطلاعات یهو دیدم کرزر داره جلوی ID ی من چشمک می زنه و کل پسوردم هم نوشته شده!!!!! دیگه می ترسم بهت لاگین کنم. از 3 جای مختلف هم این مشکل رو دیدم. یه بار میشه یه بار نمیشه!
آخه تکنولوژي! واگذار شو به مایکروسافت دیگه!

پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۷

ارسالي

اين كليپ ارسالي هم از دوستم فريد، در مورد مادرشووووورر!!
رامين نوشت: رامين عزيز نظري داد من هم سريع جامه ي عمل پوشاندم. اين هم لينك دوم. مرسي رامين!

چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷

گفته باشم! چرا صفر شدی؟

با کمی ملاحظه به تنهایی و با دوستانتان گوش کنید.

سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

هر هر

خودم رومی ذارم جای پسر چشم و گوش بسته ای که می خواد لینوکس یاد بگیره و یا حداقل از این فروم استفاده کنه. بعد می مونم که با خوندن این مطلب، فکرش از کجا، به کجا که نمیره!! حتما برای این هم می خواید معادل فارسی بذارید؟ همینجوریه که خودتون ملت رو به همه چیز آگاه می کنید. عدو شود سبب خیر هزار دو نقطه دی!

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۷

جون من

تاحالا هر کی زیر ما خوابیده ناراضی بلند نشده
روابط عمومی پتوی گلبافت

دوشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۷

کدام یک؟


من الان اینجوریم! حالا نمی دونم بگم دپرسم؟ فکرم درگیره؟ واقعا کدومم؟

یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷

آمپول

دكتر سيد احمد سيادتي مرحوم شد. بچه كه بودم يك آمپولي برام نسخه كرد كه هنوز كه هنوزه، يادمه چجوري از شدت درد، غش و ريسه مي رفتم. بدمصب ظرف شيشه اي آمپولش از دو طرف زده بيرون و قيافه ي خفني داشت! از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تا بچگي هي بد و بيراه بهش مي گفتم. بچه بودم ديگه!! جاهل و كم عقل! اما انصافا آدم (يعني همون دكتر!) حاذقي بود. خدا بيامرزتش!!
دکتر سیداحمد سیادتی از پیشکسوتان طب اطفال کشور، استاد و صاحب کرسی طب عفونی اطفال دانشگاه علوم پزشکی تهران و رئیس شورای عالی نظام بزشکی و از شاگردان مرحوم دکتر محمد قریب پس از مدتها بیماری دار فانی را وداع گفت.
دکتر احمد سیادتی در سال 1313 در شهرستان سبزوار متولد شده و در سال 1332 تحصیلات عالی خود را در رشته پزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران آغاز کرد. وی در سال 1338 به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل شد و در سال 1341 موفق به اخذ درجه تخصص در رشته کودکان شد. وی تحصیلات خود را در رشته فوق تخصصی عفونی اطفال در دانشگاههای تهران و تگزاس آمریکا ادامه داد.
وی استاد گروه کودکان دانشگاه علوم پزشکی تهران و از دانشجویان استاد فقید دکتر محمد قریب بود. وی در سال های دهه 60 شمسی پس از تحقیق در زمینه ویروس شناسی درمورد سرخک و آبله مرغان، به یادگیری تکنیکهای آزمایشگاهی مختلف همت گمارد. وی روش جدیدی برای بررسی سریع و با مقدار بسیار کم برای تشخیص آنتی بادی ویروس "واریسلازوستر" به دست آورده بود.
دکتر سیادتی در سال 1365 با کمک دکتر علیرضا مرندی وزیر بهداری وقت، 9 رشته فوق تخصصی در رشته بیماریهای کودکان در کشور را پایه گذاری کرد. وی همچنین از سال 1360 تاکنون دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی بورد رشته تخصصی کودکان و همچنین رشته فوق تخصصی عفونی کودکان بوده و در سامان دهی امتحانات تخصصی نقش موثری ایفا کرده است.
دکتر سیادتی علاوه بر تدریس 31 تحقیق در رشته عفونی اطفال، به نوشتن و راهنمایی 65 مقاله و رساله پزشکی همت گماشت. تهیه و تألیف 18 کتاب پزشکی، سخنرانی در 85 کنگره داخلی و خارجی و تلاش های بسیار در بهداشت و درمان کشور به خصوص در بخشهایی مانند پیشگیری تب رماتیسمی با تشخیص و درمان گلودرد استرپتوکوکی درسراسر کشور با کمک معاونت پژوهشی وزارت بهداشت، بیماریابی سل و واکسیناسیون در منطقه ورامین، برنامه ریشه کنی فلج اطفال و عضویت در کمیته های مبارزه با بیماریهای تنفسی حاد، سل، بیماریهای واگیر بخشی از تلاشهای علمی و درمانی این استاد است.
وی عضو آکادمی اطفال آمریکا و انجمن پزشکان کودکان ایران بود و چندی پیش کرسی مرکز تحقیقات عفونی اطفال دانشگاه علوم پزشکی تهران به نام دکتر "سید احمد سیادتی" نامگذاری شد.

چهارشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۷

خبر تلخ

حقیقتا خبر تلخیه!! خدا اون روز رو نیاره!
نه جک! تو این کار رو نمی کنی!

سه‌شنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۷

ضمينه


شما در چه زمينه اي تبليغ مي دهيد؟

در باب برنامه نود -90- همين بس كه كسي نمي گويد علت اين برخوردن ها دولتي بودن ورزش است. وگرنه آقايان به جاي پاسخ به سئوالات و دغدغه ها و هدر ندادن بودجه ها و فرصت ها و خيلي اموري كه به من ربطي نداره، به حاشيه نميرند. به من چه رو هم گفتم كه خيالم راحت شه.

جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۷

بريم گمشيم

از مهمترين اتفاقات بعد از خدمت اگر بخوام چرت نگم، تموم كردن سريال لاست - LOST - بوده كه امشب به پايان رسيد.
بواقع از ديدن پشت صحنه هاش لذت بردم. اي كاش سينما ماورا راه بيفته و اين سريال رو با تمام صحنه هاي معاشقه اش نقد كنند. اونم فقط نقد دكتر فاطمي!!
فقط توصيه اينه كه قبل از اينكه صدا و سيما برينه به فيلم و بخواد پخشش كنه ببينيدش!

چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۷

ناشي

حالا اين ياهو ناشي گري كرده يا مرام گذاشته كه سئوال مي كنه مهم نيست. نفس عمل مهمه!!!

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۷

اين تصميم

خوب اعتراف مي كنم - يعني بايد بكنم - كه از اين تصميم، علي رغم فنداسيون خوب اوليه، استفاده نكردم متاسفانه. از اين رو مجددا با خودم در اين مطلب بيعت مي كنم.

دوشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۷

وايييي ووااي واييييي!!!

اگر كشتند چرا آبت ندادند!!‌ وايييي ووااي واييييي!!!
اگر كشتند چرا خاكت نكردند! وايييي ووااي واييييي!!!
كفن بر جسم 100 چاكت نكردند! وايييي ووااي واييييي!!!

گلي گم كرده ام مي جويم او را!
... شنيدم كام عطشان جان سپردي!

مادر برات بميره!‌ وايييي ووااي واييييي!!!

یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷

يكجا

اين مردمان را چه مي شود؟؟؟‌ freegate را پولكي كرده اند. حالا همان با مرام ها و لوتي هاي گذشته و يا اين بي معرفت هاي امروز. پولي شده است ديگه!‌ خوش دارم از تكنولو‍ژي و مخ خودم (و خودمون) كه در طرفه العيني غلط خودمون رو مي كنيم/مي ريزيم! خدا رو شكر از اين همه نعمت.
به قول ياسين مرادآبادي، بچه تريپ باز بالا شهر هم خدمتي: چطور اين همه مخ، در تو يكجا جمع شده!! (البته اون اينو نمي گفت. مي گفت: من موندم اين همه دانش چطور در تو يكجا جمع شده. شده بود تيكه كلاممون به اين و اون مي گفتيم: چطور اين همه شعور در تو يكجا جمع شده!!)

جمعه، دی ۱۳، ۱۳۸۷

چشم! من ميرم!

هيچ رقمه با آقاي دكتر ازغندي حال نمي كنم. ميگه كه ما خيلي چيزاي به درد نخوره اونور رو مي دونيم، اما خيلي چيزاي خوبه مربوط به تاريخ و فرهنگ خودمون رو نمي دونيم. ايشون نمي دونند اصولا ما اينا رو چطور شده كه مي دونيم و اونا رو چطور شده كه نمي دونيم؟ من دنبال دانستن اين مطالب نرفتم، خودشون از وب و دوست و آشنا و ايميل، ‌با رنگ و لعاب جالبي به دست من رسيدند. ايشون و امثال ايشون و مديراني با مدرك ايشون و كلا جريان فكري ايشون، با داشتن مسئوليت و دريافت حقوق بابت فرهنگ سازي، چه كاري در اين زمينه كردند؟ اسمش اطلاع رساني است يا فناوري و يا جنبش نرم افزاري! هر چه هست. شما بفرمائيد كه چه كرديد؟
در اين زمينه دو خاطره دارم:
1. سال 3 دانشگاه استاد رياضيات گسسته كه فاميليش يادم نمياد، دو سال بعد از انتخابات خاتمي، مطرح كرد كه اصولا هنر مديران سطح بالا، در تعطيل كردن مكان، و باز كردن مسجد نيست. منظورش هم از مكان اون مكان نبود. منظورش تعطيلي و برخورد با هر پديده اي بود اصولا. و گفت اگر من بودم، مسجد و دانشگاه و .... باز مي كردم، آن طرف تر هم كاواره و ديسكو و ... باز مي كردم. هنر من آن است كه خوبي هاي آن و بدي هاي اين را بقدري خوب به خلق الله منتقل كنم كه خودشان انتخاب كنند. بنظرم اين است پديده جبر و اختيار. جالب است كه سن استاد، آن زمان به زور به 30 مي رسيد.
2. يكي از اقوام با سن و سال بالا و ريش سفيد در هر زمينه اي، و بسيار معتقد، از سفري كه به مراكز مذهبي مالزي و ديگر كشورها داشت مي گفت. گفت نرم افزارهاي دقيق و كاملي طراحي كردند كه نتايج جستجوي يك كلمه ساده آنها، در منابع زيادي در زمان كمي و با كيفيت مناسبي در اختيار قرار مي گيرد. و خوب ظاهران كلي دردش اومده و تا اومده ايران رفته قم و بازديد كرده و به تعبير خودش: به ريششون خنديدم كه اين همه پول و بودجه و نيروي انساني صرف چه كرديد؟ خريد كامپيوتر با LCD و تهيه ساختمان هاي نوساز و شيك و نصب بردهاي تبليغاتي و تهيه نرم افزاري كه در چند منبع محدود، كاربر را دق مي دهد تا نتايج نه چندان به دردبخوري نشان دهد؟!؟ و ... (خيلي چيزاي ديگه گفت. من سانسورش مي كنم)

آره. واقعا آقاي دكتر نمي دونند ما از چه كانالي اينا رو مي دونيم؟ در خيل ايميل هاي روزانه من، كي و كي و كي و كي ايميل مي زنند از نحوه افزايش طول ... گرفته تا آخرين باري كه جنيفر و آنجليا و بريتني خدمت آقاي زارعي رسيدند و يا حاج آقا تويسركاني و دانشگاه زنجان و ...
امشب اين آقاي دكتر داشت مي گفت به شنونده ها و بيننده ها كه بريد دنبال تاريخ و فرهنگ و چيزاي خوب. چشم! من ميرم!

داستان

داستان به اين ترتيب شده كه فضاي ديسك سختم كمتر از 10 گيگ هست (مجموع = 60 گيگ) و من براي سه ماه 15 گيگ پهناي باند دارم. خوب خودم هم مي دونم كه بسياري از مواردي كه مياد رو سيستم كاملا موقتي هست و پاكشون مي كنم. چيزي كه بر اثر كمي مكث فقط به ذهنم زد اينه كه ببين (از روي تعجب و حيرت مثلا) چقدر .........
ديتا توي اين اينترنت هست،
كجاها ذخيره ميشند،
چه فايده اي دارند،
من كدوماشونو بايد داشته باشم.
علي ايهالحالن كه در عرض كمتر از يك هفته، حدود 2 گيگ خوردم.
الكي نيست شكمم زده بيرون دوبل كون مورچه (نقطه) دي