شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۷

عطسه

از خودم بدم مي آيد. به دلايل کاملا ...
لهذا نميگم چي کار مي خوام بکنم. اصلا .... عطسه!!

سر انجام پيداش مي کنم. اين يک بايد است!
هم نگراني، هم ترديد، هم ... همه اينها باعث شده شبها بد بخوابم! گندت بزنن اي اين دوران! بگذر تا راحت شيم بابا!!
چقدر کار بايد بکنم!!! خيلي زياده! اما کميت اون کارا بهم انرژي ميده که با کيفيت انجامشون بدم!
خوب حق دارند مردم!!
اون اصلا به من ربط نداره! به من چه!!
آره ديدي تو هم چي گفت؟؟
اون موفق ميشه!
کي لپتو مک زده؟؟
چاق شدي؟ شکم آوردي؟؟
عينکت کو؟
کي ميري اونجا؟
کي زن ميگيري؟
اول زن ميگيري بعد ميري؟؟
اصلا نرو!
اونجا رو پيگيري کردي؟
حيفه موقعيت خوبيه ها!
چقدر تنبل شدي.
بالاخره بايد يک کاري بکني!!
عطسه عطسه عطسه عطسه شات آپ پليز يو آلل!!!
خودمو عشقه! :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر