چهارشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۶

شيرو


سلام
اون يک ذره عقلي هم که بنظر مي رسيد دارم، ديگه ندارم. دندان عقلي کشيده ام که مپرس. خيلي باحال شد. ديگه فشاري به دندونام نمياد. يک کمي فقط اون سمتي که جراحي شده، آبسه کرده.

من بچه بودم (بچه تر از الان. حدود دبستان) شير مي خوردم مثل چي. بهم مي گفتند شيرو. اون شيشه شيرها بود، شيشه اي بود، با حال بود؛ شبيه گلابي بود. در یخچال رو باز مي کردم، اونا رو مثل آب مي کشيدم سرم. همش رو مي خوردم. بعدشم خالي مي ذاشتمش تو يخچال. مامان ميومد مي گفت اين شيرو باز همه شيرا رو خورده. خيلي شير دوست داشتم. مخصوصا خنکش رو. از اين رو گوش شيطون کر دندوناي سفت و محکم و خوبي دارم. دبيرستان بودم، يکي از دندونايي که بايد ميفتاد، شل شده بود. يک ماه گذشت اما نميفتاد. رفتم يک درمانگاهي، خانم دکتره يک زوري زد ديد نميشه. بي حسش کرد بعد با انبر کشيدش بيرون. تعجب کرده بود که دندوني که بايد بيفته، نمي کنه. ازم پرسيد شير زياد مي خورم، منم نيشم باز شد و سرم رو تکون دادم که آره آره.

لمسم امروز خيلي. اصلا رمق ندارم. مهدي مي گه تازه لاغرم ميشي. دم مهدي گرم خداييش. منشي دکتره مي گفت داداشتون خيلي هواتونو داره. زنگ زده بود، خيلي سفارشتون رو مي کرد. منم گفتم دم داداشم گرم. خيلي داداش خوبيه.

داداش رضا اينا هفته پيش رفته بودند شمال. دلمون براشون تنگ شده. فردا احتمالا با مهدي بريم صبا رو زودتر بياريم خونمون. يک گاز و آغوش و بوسي ازش بگيريم.

امروز و فردا رو مرخصي گرفتم. از اين رو کوه فردا هم پيچيده شد. خوشحالم.

شنيدم ابراهيم ميخواد دو هفته اي بياد ايرون. ايشالله بياد و ببينيمش.

اين طرح هديه ايرانسل رو امروز رفتم پست که بگيرم. نمي دونيد چه خبر بود. قرار بود نامردا بفرستند در خونمون. نمي دونيد چه دعوا و گيس و گيس کشي اي بود. من توصيه مي کنم توي طرح روز پدرش شرکت نکنيد. اشتباه نکنيد. لااقل توي تهران نکنيد. ميل خودتونه. (در نهايت هم اسمم نبود و برگشتم خونه!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر