سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۵

امروز که نوبت جواني من است


اولين تجربه!
اولين پيروزي يا اولين شکست!
اولين تلنگر و يا .....
اوليشه ميشه، يا آخريش!
در مورد چي دارم حرف مي زنم؟ در مورد اولين تجربه!
اولين تجربه تو چه زمينه اي؟ توي هر زمينه اي ولي مشخصا روابط و رفع نيازهاي آدم!
شايد اين شعر، گوياترين شرح حال دل جوونا باشه! جوونايي که سعي مي کنن بيشتر عقلشون راهشون ببره تا احساساتشون!
حامد.
امروز که نوبت جواني من است
مي نوشم از آن که کامراني من است
عيبم نکنيد گرچه تلخ است خوش است
تلخ است از آن که زندگاني من است
----------------------------
شادي بطلب که حاصل عمر دمي است
هر ذره ز خاک کيقبادي و جمي است
احوال جهان و اصل اين عمر که هست
خوابي و خيالي و فريبي و دمي است
اين کهنه رباط را که عالم نام است
آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمي است که وامانده صد جمشيد است
گوريست که خوابگاه صد بهرام است
آن قصر که بهرام درو جام گرفت
آهو بچه کرد و رو به آرام رفت
بهرام که گور مي گرفتي همه عمر
ديدي که چگونه گور بهرام گرفت؟
هر ذره که بر روي زميني بوده است
خورشيد رخي زهره جبيني بوده است
گـرد از رخ آستين بـه آزرم افشان
کـان هم رخ خوب نازنيني بـوده است
امروز که نوبت جواني من است
مي نوشم از آن که کامراني من است
عيبم نکنيد گرچه تلخ است خوش است
تلخ است از آن که زندگاني من است
بسيار بگشتيم به گرد در و دشت
اندر همه آفاق بگشتيم بگشت
کس را نشنيديم که آمد زين راه
راهي که برفت ، راهرو باز نگشت
اي بي خبران شکل مجسم هيچ است
وين طارم نه سپهر ارقم هيچ است
خوش باش که در نشيمن کون و فساد
وابسته يک دميم و آن هم هيچ است
دنيا ديدي و هر چه ديدي هيچ است
و آن نيز که گفتي و شنيدي هيچ است
سـرتاسـر آفـاق دويـدي هيـچ است
و آن نيز که در خانه خزيدي هيچ است
چون نيست ز هر چه هست جز بـاد بدست
چون هست ز هر چـه هست نقصان و شکست
انـگار که هســت هـر چه در عـالم نيست
پندار کــه نـيست هــر چـه در عـالم هــست

۲ نظر: