چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۶

دل درد

عجب دل درد خري گرفتم. تا من باشم بندري نخورم پادگان! و حالا تو دلم داره بندري مي زنه!
تنها وقتي روبه روي آينه واي ميسم، عقربه هاي ساعتم به عقب بر مي گردند.
عمه اكرم و دختر عمه شهلا اومدند بازديد مكشون رو پس بدند. برامون هم سوغاتي آوردند. دستشون درد نكنه.
ولي هنوز دلم درد مي كنه.
اين دو تا وروجك، من رو ياد جكي و جيل (بچه هاي كوه تاراك) ميندازه! بخوريمشون؟
2 3 تا موزيك دارند با من ظنا مي كنند. يكيش سلطان و شبانه!

۲ نظر:

  1. این سلطان و شبانِ چقدر خاطره است... مرسی.

    پاسخحذف
  2. hezar bar goftam ghazaye masmoom nakhor! hala del dard begir! ey baba! :(
    saate ghashang bood vali un ye chize digast!

    پاسخحذف