سلام
امروز مرخصي گرفتم و ...
رفتم بيرون. (ها ها)
به علي رضا زنگيدم و حرفيدم. البته ديشب هم باهاش حرف زدم. مي گفت وبلاگمو مي خونه. اگه مي خونه بهش ميگم خيلي اوسگولي! خودت مي دوني چرا!
يک کار مفيد کردم (به ظنّ خودم)
توي مترو بودم. زنگ زدم مامان ببينم مياد بريم بازار يا نع؟ اومد گلوبندک و رفتيم داخل بازار. اين خانما عجب بلدنا اين بازارو؟؟!! تازه مامان مي گه خاله مولود مثل کف دست، هم جاي بازار رو بلده. البته زنداداشم هم دست کمي نداره. يک ساعت خريدم (ساعت دارم. اما صفحش سياهه. تو پادگان نيگاهش مي کنم يکجوري مشمئز مي شم. اصلا اين ساعت سياهه، کند مي گذرونه خدمت رو برام. آره. دليل خريد ساعت همين بود!) 4 تا تي شرت گرفتم. که 3 تاش سفيد هست و يکيش سورمه اي. بعله. نونوار شدم. به مامان گفتم ر فت تا بعد از خدمت بخوام البسه اي، چيزي بخرم.
بازار بودم از پادگان زنگ زدند سئوال کامپيوتري پرسيدند.
(بذار اين ثبت نام اينترنتي گزينه دو رو فعال کنم.)
همين ثبت نام اينترنتييه رو کار کردم.
10 تا تخم مرغ خريدم.
ماء الشعير خريدم.
يک دبه سرکه خريدم.
مهدي فيلم گرفت و نون خريد.
بابا آمد.
ريدريدم.
جمعه منزل داداش رضا افطار دعوتيم.
راستي مامانجونو ميثم و خاله جمعه ايه رفتند مشهد. جاشون خيلي خاليه. ما بعد از عيد فطر ميريم. يک 4-5 روزي بريم يک حالي ببريم.
راستي تر اينکه عمو ها و عمه و پسرعمو اومدند منزلمون توي اين يک هفته هه. هم عيادت بابا و هم ديدار بعد از افطاري که خيلي خيلي براي بابا و خودمون خوب بود. ما هم دوست داريم بريم خونشون، اما بابا با پاش اذيت ميشه. اينه که همينه که هست.
شنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۶
قبل از افطارا
شوخ طبعي از گوشزد
صدای او را درست نمیشنیدم فقط همهمه بیماران و شلوغی سالن انتظار در گوشم بود و مردک همچنان داشت راجع به اینکه ابوعلی سینا حکیم بوده است و همزمان به مداروی روح و جسم میپرداخته مزخرفاتی سر هم میکرد که گوشی تلفن را برداشتم و تلفن زنم را گرفتم و گوشی تلفن را به طرف او گرفتم و گفتم: بگیر!
نطقش کور شد و پرسید: این چیه؟
با عصبانیت گفتم زن من پشت خطه...لطفا یک کلمه بهش بگو الهی بمیری تا بیحساب بشیم!!!
اطلاعات لطفا از فلفل کوچکولوي خودمون، سانيمحمولا (و نه معمولا) قبل از افطار رو با فيلم هايي که از کلوپ ميگيريم ميگذرونيم. ديگه نمي خوابم. مگر اينکه خيلي ديگه خواب لازم باشم. چند وقتي هم هست که ريدرمو مي خونم. اينا هم چون جالب بودند گذاشتم.
زنان و ثکث از مزيدي
ويلوس
چيزی که توی مملکت اصيل و با فرهنگ ما زياده، چيزی نيست جز عشق و عاشقی.
هرکسی با يه نگاه، يا صدا عاشق ميشه و يا بلعکس متنفر ميشه!
اصولا گيرندههای رمانتيک قلب ما ايرونيا خيلی آنتن دهيش قويه و اتومات و فوری جواب میده.
اونچيزی که اينروزا ما اسمشو گذاشتيم عشق چيزی جز يه ويروس نيست.
ويروسی که از طريق چشم ها، آهنگ صدا، نوشته ها و تصاوير، اصطکاکات و... منتقل ميشه و فوقالعاده خطرناکه....
وقتی اين ويروس خوشگله وارد تن آدم ميشه يه سری اتفاقاتی به شرح زير صورت ميگيره:
1- بالا رفتن دمای بدن (يه چيزی تو مايههای تب)
2- افزايش ضربان قلب و اضطراب و هيجان.
3- کم اشتهايي و يا بلعکس.
4- بی تفاوتی نسبت به همه چيز غير از عامل انتقال دهنده ويروس.
5- بیخوابی و آبريزش از چشم و گاهی بينی و بعضی موارد از دهان.
6- سردرد، گلو درد، دل درد، درد مواضع ماهيچهای گردن و ستون فقرات و کمر و اجزای وابسته.
7- فلج موضعی مغز و عدم قدرت تصميمگيری عقلانی.
8- تمايل شديد به شمارهگيری تلفنی.
9- تزلزل شخصيتی و افت قدرت اعتماد به نفس و تمايل به مرگ.
10- تمايل به خنديدن يا گريه شديد.
11- افزايش شديد ميل خودکشی.
12- ضعف شديد و کلی دستگاه عمومی بدن.
13- تمايل شديد به خواندن شعر، شنيدن ترانه و دراز کشيدن روی تخت.
14- فوران آههای متمادی از ته دل.
15- گيجی، منگی، قاط زدن و ميل زياد به پياده روی.
16- اعتياد به سيگار، ترياک، هرويين، مرفين، کوکايين، کافئين، وازلين، استالين و ...ـئين.
17- فعاليت فوقالعاده سلولهای تصوير سازی و تخيل مغز.
18- قاطی کردن شب و روز و ماه و سال و پارکينسون موضعی مخ.
19- نياز شديد به محبت و آب يخ و چای و آب قند.
20- توجه بيشتر به آيينه و وسواس شديد صورتی.
21- تمايل بیاندازه به تکيه کردن به يک شخص يا پشتی محکم.
22- خواب روزانه و تغيير هويت شخصی از آدم به جغد و گاهی شغال.
23- مبتلا شدن به بيماريهايي از قبيل مازوخيسم، قانقاريا، کمحرفيسم، ورميسم چشمی، کوتاهی قد و وبا!
24- افسردگی و ... مرگ.
همونطور که مشاهده كرديد، اين ويروس شهرام پهرام حاليش نيست. بیرحم و نامرده و توی تن هرکی بيفته فيتيله پيچش ميکنه.
جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶
عند تسک
دم افطاري داشتم قطع مي کردم که ديدم ريدرم چشمک زد. رفتم ديدم اميرحسين آپ کرده.
ميثم ولايي فوت کرده. قبلنا که دفتر بودم هر از چند گاهي ميديدمش. يک سرچي هم الان کردم ببينم توي نت ردي ازش ميشه پيدا کرد يا نع که ديدم جز قربانيان حادثه سقوط هوايي تايلند بوده خدابيامرز. خدابيامرزتش. طفلي با زنش بوده و هر دو فوت شدند.
خدايا! بازم بايد cpu usage بره بالا؟ خداييش داغم شد وقتي خوندم. داغ!
پسر مخي بود. روحش شاد.
از حافظه چوب - وبلاگ پسرعمو
هنوز چهلم مرتضا پهلوان نشده، خبر فوت میثم ولایی را آوردند. ما موندیم و کلی خاطره از این دو.
چقدر خوبه که آدم تو ذهن بقیه تا میشه، خاطرهی مثبت و خوب داشته باشه.
آخرین باری که باهاش در تماس بودم، سر همان پیام بود که: «سلام، من هم زن گرفتم؛ یه هم زن خارجی!» از عمد براش فرستادم. چون اخیراً هربار که همو میدیدیم، میگفت: «زن نمیگیری؟!» خلاصه پیگیر بود. باید لحن حرف زدنشو میدیدین تا جوابش رو بهتر لمس کنین: «مردهشورتو ببرن! زن بگیر دیگه باباجون!»
از جمله
- مجموعه داستان هاي انگليسي به صورت MP3 از جمله شرلوک هلمز
جريان اينه که فکر مي کني توي خدمت مي توني کار کني، قيمت برا خودت ميدي! اونم ميليوني. قول ميدي سيستمي رو در بياري! اما نمي توني! مي فهمي؟ نمي توني. يقه ي کيو بايد بگيري؟
اين واي مسنجرم قاط زده. لاگين مي کني ميگه 28 تا ايميل نخونده داري. ميري چکشون مي کني باز به واي مسنجر لاگين مي کني، باز ميگه 28 تا ميل نخونده داري. قاطي!!!
جريان اينه که فکر مي کني توي خدمت مي توني کار کني، قيمت برا خودت ميدي! اونم ميليوني. قول ميدي سيستمي رو در بياري! اما نمي توني! مي فهمي؟ نمي توني. يقه ي کيو بايد بگيري؟
اين واي مسنجرم قاط زده. لاگين مي کني ميگه 28 تا ايميل نخونده داري. ميري چکشون مي کني باز به واي مسنجر لاگين مي کني، باز ميگه 28 تا ميل نخونده داري. قاطي!!!
پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶
نمره هشت
زپلشک آيد و زن زايد و مهمان ز در آيد. چي رو ميگم؟ بگو چي رو نميگم! اينو.
پارادوکس يعني اين. اين که آدما با وجود اينکه همه کس و فاميل و ... دور و برشون و دم دستشون دارند، اما باز احساس تنهايي و غم و غصه مي کنند. در اوج شادي هم باور کنيد آدما تنهان. اون معناي شادي واقعي رو به هر زبوني هم که به اطرافيانتون بگيد باز حس واقعيتون منتقل نخواهد شد. اگرم منتقل بشه (بعد از کلي حرف زدن) به آدم نمي چسبه. غم و غصه و درد دل که جاي خودش رو داره.
اما بعد اينکه:
توي نرم افزار، بروز رساني و Synchronize کردن، کار پيش پا افتاده ايه. يعني مرسوم و عاديه. اينکه ويندوزت رو آپديت کني. نرم افزار خاصي مثل کتابخانه آنتي ويروست رو به روز کني. اين اصطلاح براي بلاگ ها هم وجود داره. هر کي آپ مي کنه تا قبل از اين PING مي کرد. الان هم که به لطف ريدر، همه رو مي توني داشته باشي. به لطف تکنولوژي، تا يک مشکلت حل ميشه، طمعت عود مي کنه و بجاي 10 تا سايت، 100 تا سايت رو به جرگه علاقه منديهات اضافه مي کني. حالا به اينجا رسيدم که همه ي همه ي مطالب رو هم نميشه خوند. حالا مي دوني چي دوست دارم؟ قبلن هم گفتم. دوست دارم، هر کي آپ شد، هر سايت علمي و شخصي و عکس و ... که آپ شد، بصورت يک ماژول بجاي اينکه بياد بره تو جايي مثل ريدر، يا گوشي موبايل، يا inbox ايميل يا ... بياد بصورت يک ماژول، يکجا و ييهو بره تو مموري آدم. چيز عجيب و غريب و دور از دسترسي نيست. شک ندارم که عمو بيل گيتس داره روش کار مي کنه. بودجه هايي که براي بخش ميکروبيولوژي هزينه مي کنه بي دليل نيست.
دوست دارم، وقتي x و y و هر کي توي ريدر دارم، مطلبشو، حسشو، خبرشو، عکسشو، بد و بيراهشو، شعرشو و ... آپ مي کنه، توي اتوبوسم که نشستم بياد برام. خيلي توقعه زياديه. اما ميشه. (مي دونم که با gprs ميشه. راستش اينه که با گوشي ميثم (پي نهصد و جواد p990) 2-3 باري با ايرانسل گوگول ريدرمو خوندم و ذوق مرگ شدم. اينه که اين غلطاي زيادي بسرم زده!)
مطلب دکتر مزيدي رو خونديد؟ فهميدي چي گفته؟ بابا آخه راسته ديگه. گناه ما چيه؟ يعني شما باور مي کنيد که نگاه به سپاه مثل سابقه؟ معلومه که نع! خدا آخر و عاقبتمون رو ختم به خير کنه.
چقدر فکر مي کنيد؟
چقدر فکر مي کنيد که فکر مي کنيد؟
چقدر فکر مي کنيد که درست فکر مي کنيد؟
هر چي بيشتر فکر کنيد به نفع خودتونه. چيزي ازش (فکر و مغزتون رو ميگم!) کم نميشه که بهش اضافه ميشه.
موهايم رو زدم. با نمره 8. چرا که دژباناي سرباز با شعور، ديروز دوست فوق ليسانسم رو بخاطر موهاي نسبتا بلندش، مورد (توبيخ + مهر قرمز در برگه تردد) کردند. ترسيدم شنبه به من گير بدند. اصلا ارزششو نداره.
به قول دوستان تولد خدا مبارکه! گوگل (ع)
ای بنده من،
آنگاه که به تو به نماز میایستی،
من آنچنان به سخنانت گوش میدهم،
که گویی همین یک بنده را دارم؛
تو آنچنان از من غافلی،
گویی چند خدا داری.
از here
سهشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۶
سرد شده ها
نمي دونم چرا ناف من رو با اين مسئول شب قشنگ بريدن؟ آخه اينم شانسه؟ بابا ...
غذاهاشون خوب بود به نسبت پست هاي ديگه. پستش هم خوب بود. بعد از سحر که نزديک بود نخوريم (چون مسئول آشپزخونه خواب مونده بود و ما سحري رو توي 10 دقيقه خورديم) خوابيـــــــــــــــــــــدم تا ساعت 8. بعدشم رفتيم فلان جا که براي روز سرباز کوته مراسمي گرفته بودند. يک جا مسابقه بود توي برنامه. يارو مي خواست اسم سرباز رو بپرسه. نمي شنيد. گفت: مشفق؟ طرف يک چيزي جواب داد. مجري پرسيد: خوش فکر؟ در اين بين من گفتم نــــه بوش فک. پسر، يکي از سربازا که با هم پست داشتيم بلند داد زد: بوش فک. ته سالن نشسته بوديم و صدامون به جلو نرسيد اما مسئوليني که پشت سر ما بودند شنيدند و شانس آورديم که روزه بودند و حال و نا نداشتند که بيان و اذيت کنند. حالا قراره بعد از ماه رمضون طي يک مراسم مفصل به صرف کيک و شيريني، سرباز نمونه ها رو هم معرفي کنند. (منو ميگه ها!)
خوش به حال خودم که در جريان اين صحبت ها و اين که جلسه هيات دولت در آمريکا برگزار ميشه نيستم. (نيستم؟ حالا فرضا بودم. چي؟)
يک حقيقت. درس واقعي اي که از پست دادن يا به اصطلاح اسکان مي گيرم. به معناي واقعيه کلمه. معناي هيچ و پوچ رو مي فهمم. معناي پوچي. هيچي. واقعان ميگم. بدون اينکه از روي عصبانيت يا حس مغرضانه بگم. همه مي تونن اين کار رو بکنن. چطوري؟ برنامه رو بهتون ميگم. بعد از کار روزانه که مي ريد خونه. از ساعت 5:30 کارتون شروع ميشه. ساعت 5:30 لباس بپوشيد (کامل و ساده) بريد سر کوچه وايسيد. به هيچ کس توجه نکنيد. موبايل نبايد ببريد. ساعت 8 برگرديد. فقط مي تونيد تلويزيون ببينيد، شام بخوريد و استراحت کنيد. کسي نمي ذاره شما بخوابيد چه برسه به اينکه شما مطالعه داشته باشيد. دوباره ساعت 30 دقيقه بامداد تا 2:30 بامداد اين کار رو بايد بکنيد. اين کاريه که سربازا مي کنن و من به عنوان پاسبخش بايد بيدارشون کنم که برن سر پستشون (سر خيابون مثال). حالا سر و کله زدن با سربازايي که بيدار نميشن و دهن به دهن گذاشتن با اونا و مسئول شب قشنگ رو هم بهش اضافه کنيد. اين کار هيچ سود و فايده اي ندارد. هيچ. هيچ. هيچ. هيچ.
هان؟ آره ديگه.
11 ماه از خدمتم مونده. اين 6 ماهه ي دوم که اصولا زود ميگذره برام. چون زمستونه و راه هاي پيچ پادگان زياده. پيچه پيچ که نع. اينکه بارون بياد و خيلي چيزا تق و لق بشه.
سرد شده ها. خودمونيم.
فعلا بس تا بعد.
یکشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۶
اوس كريم
عجيب دنيايي است.
نمي دونم بايد آدم ها رو، حتي خدا رو سنگدل بدونم. سنگدل كه نه! مرگ حقه. خودش گفته كه هر كي يكبار طعم مرگ رو مي چشه. اما چجوريش خيلييه. پسر عمم. نيره خدا بيامرز. در اوج جواني و عزيز بودنشون رفتند. اونم خيلي بد. اون تصادف كرد با ماشين و با ماشينش سوخت. طفلي سعيد (داداشش) رفته بوده سردخونه براي تشخيصش از شدت سوختگي مثل چي مي خنديد و مي گفت اين حميده! داداشم؟ (باور نكردني بوده صحنه اي كه ديده!) يا نيره كه ديگه داغ حميد رو هم براي هممون تازه كرد.
حالا بگيم ما به كنار. داغ بچه براي مادر و برعكس خيلي درد داره. خيلي. موندم دو تا عمه هام، چطوري و بعد از چه مدت جاي خالي بچشون رو هضم كردند؟ نمي خوام ريز كارشون رو بدونم. بيشتر فكرم طرف همون اوس كريمه. موندم والا. چجوري دغدغه و دل مشغولي براشون ايجاد كرد تا دردشون يادشون بره؟ محاله اين كار از دست بشر بر بياد. محاله.
از اونجايي هم كه گفته شده به مرگ و البته به تولد نوزاد زياد فكر كنيد، من تا كسي ميره يا مياد، فكرم درگير ميشه. به قولي BUSY ميشه. CPU USAGE مغزم ميره بالا.
چندي پيش روزانا، دختر خشگله اين خانوم به دنيا اومد. اخيران هم اين مادر رفت. خداجون! اوس كريم! قربان! اعلي حضرتا! به اين ما رمضونت. به جلال و جبروتت! به اسما الحسنات! و به شباي قدرت! اين غم رفتن مادر رو براي بچش، خونوادش و دوستاش خفيف كن. ديگه سفارش نمي كنم بهت. خودت واردي!
--------------------
فردا پادگان پست دارم. اما عادت كردم و اصلا فكرش اذيتم نمي كنه. از اين بابت خوشحالم.
نمي دونم بايد آدم ها رو، حتي خدا رو سنگدل بدونم. سنگدل كه نه! مرگ حقه. خودش گفته كه هر كي يكبار طعم مرگ رو مي چشه. اما چجوريش خيلييه. پسر عمم. نيره خدا بيامرز. در اوج جواني و عزيز بودنشون رفتند. اونم خيلي بد. اون تصادف كرد با ماشين و با ماشينش سوخت. طفلي سعيد (داداشش) رفته بوده سردخونه براي تشخيصش از شدت سوختگي مثل چي مي خنديد و مي گفت اين حميده! داداشم؟ (باور نكردني بوده صحنه اي كه ديده!) يا نيره كه ديگه داغ حميد رو هم براي هممون تازه كرد.
حالا بگيم ما به كنار. داغ بچه براي مادر و برعكس خيلي درد داره. خيلي. موندم دو تا عمه هام، چطوري و بعد از چه مدت جاي خالي بچشون رو هضم كردند؟ نمي خوام ريز كارشون رو بدونم. بيشتر فكرم طرف همون اوس كريمه. موندم والا. چجوري دغدغه و دل مشغولي براشون ايجاد كرد تا دردشون يادشون بره؟ محاله اين كار از دست بشر بر بياد. محاله.
از اونجايي هم كه گفته شده به مرگ و البته به تولد نوزاد زياد فكر كنيد، من تا كسي ميره يا مياد، فكرم درگير ميشه. به قولي BUSY ميشه. CPU USAGE مغزم ميره بالا.
چندي پيش روزانا، دختر خشگله اين خانوم به دنيا اومد. اخيران هم اين مادر رفت. خداجون! اوس كريم! قربان! اعلي حضرتا! به اين ما رمضونت. به جلال و جبروتت! به اسما الحسنات! و به شباي قدرت! اين غم رفتن مادر رو براي بچش، خونوادش و دوستاش خفيف كن. ديگه سفارش نمي كنم بهت. خودت واردي!
--------------------
فردا پادگان پست دارم. اما عادت كردم و اصلا فكرش اذيتم نمي كنه. از اين بابت خوشحالم.
بني آدم
بني آدم اعضاي يکديگرند | که در آفرينش ز يک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار | دگر عضو ها را نماند قرار
چو عضوي بدرد آورد روزگار | دگر عضو ها را نماند قرار
اين خانوم فوت كرده. مامان و گلك وبلاگش بوده. گلك هم اسم مستعار دخترش بوده انگار. اسمش شهرزاد بوده.
اينم وبلاگ ساني.
نمي دونم چرا يه جوري شدم. زياد نمي شناختمش اما خيلي ناراحت شدم. اي بابا!!
صبر خدا رو شكر
جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶
بعضي ها
بعضي ها هستند، بعضي ها نيستند
پريروز پاي بابا مو برداشته، ديروز رفته گچش گرفته. به همين راحتي.
ديروز پادگان درس بهداشت داشتيم. ياد دادند که چجوري ايدز نگيريم. من که اصلا بلد نبودم.
گشنمه! من گشنمه.
بدجوري از خوندن ريدرم عقبم.
پريروز پاي بابا مو برداشته، ديروز رفته گچش گرفته. به همين راحتي.
ديروز پادگان درس بهداشت داشتيم. ياد دادند که چجوري ايدز نگيريم. من که اصلا بلد نبودم.
گشنمه! من گشنمه.
بدجوري از خوندن ريدرم عقبم.
10 All Natural Ways to Stop Feeling Depressed
چهارشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۶
سنگ رو شکم
1. اینه که بعضی ها نمی دونن کدوم PM سند تو آله، کدوم PM شخصي و منحصرا ارسال شده. حالا نمي دونم بايد روي حساب جنبه طرف گذاشت، رو حساب ناآگاهي گذاشت يا روي حساب بي شعوري خودم تا حواسم رو جمع کنم. نمي دونم!
2. اينه که شده که بارها از ذوق خوشمزگي يک خوردني، ذوق کرديد. صداي ذوق کردن خوراکي در نبود اون رو مي تونيد بگيد چيه؟ صداش رو در بياريد... من اينجوري مي نويسمش. لييشسشسشسشسيييييييخسخسخس.
3. اينه که ضرب المثلي هست که ميگه از گشنگي سنگ رو شکمش ميذاره طرف. شده کار امروز من که شايد بازم تکرارش کنم. بالش را چلمبه کرده و با شکم بر روي آن خوابيدم. خوب! کمي کمک کرد تا راحت بخوابم و گرسنگي رو تحمل کنم. سنگ دم دستم نبود وگرنه ...
4. اينه که: یک زوج بوسنیایی بعد از اینکه فهمیدند مخفیانه با هم چت می کردن از هم جدا شدن. جناب آقای ادنان و سرکار خانم سانا مدتی بود که دل و قلوه رد و بدل می کردند، زمانی که قرار شد هر یک با گل رز قرمزی در دست با هم دیدار کنند. این دیدار البته شوکه کننده بود. حالا البته هردو درخواست طلاق کردند. سانا احساس می کنه شوهرش بهش خیانت کرده “من فکر می کردم عشقم رو پیدا کردم”. ادنان هم البته شاکیه که زنش حرفهای قشنگی که پشت چت می گفته هرگز در واقعیت بهش نگفته. اینجاست که میگن همیشه فرض کن همسرت هنوز رفیقته. البته شاعر نمی گه. بنده میگم. { از کمانگير – منبع خبر }
5. چهارمين آگهي استخدامي مناسب رو در روزنامه مي بينم و حال مي کنم. يعني خداجون بعدان چي ميشه؟ اين مال وزارت کشور بود. يک شرکت نفت و بانک و يه جا ديگه هم قبلا ديدم.
6. کرانچي بفرما
ببين!کسي منو به بازي دعوت نکرده. بازي! وطن يعني جايي که دلت اونجاست.
من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خيانت بیادعا خبر دارم
بدون حرف برو ، واژهها خطرناكند
تمام رخت و لباست درون آن ساکاند
بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف، رجز، تسليت به من، كفتار!
ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
دروغ پشت دروغ، به خدا خبر دارم
ببين تمام تنم مثل بيد میلرزد
لبم كه اسم تو را سر بريد میلرزد
حوالی نفسم انتقام زندانیست
و حكم تبرئهاش یک هوای طوفانیست
ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من كه عاشقت بودم
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم
اگر كه ثانيه يخ بسته بود میگفتی
به درز فاجعه نخ بسته بود میگفتی
منی كه لهجه افكار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم
بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف، رجز، تسليت به من، كفتار!
بدون حرف برو، بحث ما خود آزاریست
تمام شد به خدا ، اين غرور كفتاریست
ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خيانت بیادعا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من كه عاشقت بودم
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم
منی كه لهجه افكار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم
بدون حرف برو واژهها خطرناكند
پر از دروغ و سرابند و گاه غمناكند
اندیشه فولادوند
دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶
خوشحاليم
باز هم خوشحاليم از اينکه توي دهن گوگل هم مي تونيم بزنيم. ياهو و ميکروسافت حواسشونو جمع کنند. اينجا (وبلاگ گوگلي) اعلام کرده. اين گوگل ريدر سمت راست بلاگ هم خوندنيه ها! محض قيافه نيستش. گفتم که خودم بدونم. بعضي وقتا ازش غافل ميشم.
اين رضا بابک هست؟ توي يک وجب خاک هم داره بازي مي کنه؟ من هر وقت صداش رو مي شنوم، ياد مخمل توي خونه مادربزرگه ميوفتم. خيلي دوستش دارم. همه شخصيت هاي اون داستان رو دوست دارم. همه رو.
اگه مي خواين تو تي وي نشونتون بدن، يک سال وقت داريد تا مسلمون شيد، بعد ماه رمضونا بيارنتون توي تي وي.
یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶
شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶
جمعه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۶
انديشه آزاد
آزادي انديشه، لينک، فيد، مطلب، دانش، محتوا، مطلب. همه و همه در اين زاييده بني بشر هست. بعد از ريدر چشمم به جمال اين بابا روشنا شده.
Yahoo Pipes
Yahoo pipes
ناصر
داشتم يک مصاحبه از يکتا ناصر مي خوندم، بعد اونجايي که نقل قولش رو نشون ميداد نوشته بود ناصر: .... موندم ناصر کيه؟
صبح ها 6-7 بايد ورود کنيم. اينه که مثل 5 شنبه ديگه خواب نمي مونم و مي تونم يک کمکي بخوابم.
صبح ها 6-7 بايد ورود کنيم. اينه که مثل 5 شنبه ديگه خواب نمي مونم و مي تونم يک کمکي بخوابم.
چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶
کرخت
سلام.
کرختي روزه! آره ديگه ماه رمضونه. کمي بهم فوشار مياد اما کمه. به لذتش ميارزه. توي اين ماه رمضونيه بلکه اين شکم رو لاغر کنم. اما بايد اعتراف کنم که نهار ماه رمضون يک چيز ديگست. خونه و خونه دارهاي عزيز، خواهشان غذاهاي خوشمزه بار بذاريد تا من به اميد افطار باشم. واي که چقدر بوي غذاها از خونه ها، امروز بيشتر به دماغم مي خورد.
ماه رمضون رو به خاطر دم افطار و صداي شجريان دوست دارم. خيلي نوستالژيکه. حتي اونايي که روزه نمي گيرن دقت کردم عاشق ربناي دم افطارشن.
استخر هم پيشنهاد خوبيه که بعد از افطار شايد رفتم.
صفي آموزشيش تموم شده. زنگ زده ميگه باسه تو چطور 8 ماهش گذشته؟ برا من که 5 سال طول مي کشه تا 3 ماهش بگذره. سخته ديگه. اونم عين من اولين پستش جمعه هستش. از لباس هم بدش مياد که اونم نميشه کاريش کرد.
تو ماه رمضون و محرم، دقت کردم شيطون بيشترين تلاش رو مي کنه (يا طرف بيشترين کم حواسي رو مي کنه) تا دست به گول آدم بزنه. مواظب خودتون باشيد.
هوا هم که قربونش برم داره خونوک ميشه. خدا کنه ساعت ورود و خروجمون به پادگان مشخص بشه تا ببينيم مي تونيم صبح ها توي پادگان يک کمي خواب جا بياريم يا نع؟
کرختي روزه! آره ديگه ماه رمضونه. کمي بهم فوشار مياد اما کمه. به لذتش ميارزه. توي اين ماه رمضونيه بلکه اين شکم رو لاغر کنم. اما بايد اعتراف کنم که نهار ماه رمضون يک چيز ديگست. خونه و خونه دارهاي عزيز، خواهشان غذاهاي خوشمزه بار بذاريد تا من به اميد افطار باشم. واي که چقدر بوي غذاها از خونه ها، امروز بيشتر به دماغم مي خورد.
ماه رمضون رو به خاطر دم افطار و صداي شجريان دوست دارم. خيلي نوستالژيکه. حتي اونايي که روزه نمي گيرن دقت کردم عاشق ربناي دم افطارشن.
استخر هم پيشنهاد خوبيه که بعد از افطار شايد رفتم.
صفي آموزشيش تموم شده. زنگ زده ميگه باسه تو چطور 8 ماهش گذشته؟ برا من که 5 سال طول مي کشه تا 3 ماهش بگذره. سخته ديگه. اونم عين من اولين پستش جمعه هستش. از لباس هم بدش مياد که اونم نميشه کاريش کرد.
تو ماه رمضون و محرم، دقت کردم شيطون بيشترين تلاش رو مي کنه (يا طرف بيشترين کم حواسي رو مي کنه) تا دست به گول آدم بزنه. مواظب خودتون باشيد.
هوا هم که قربونش برم داره خونوک ميشه. خدا کنه ساعت ورود و خروجمون به پادگان مشخص بشه تا ببينيم مي تونيم صبح ها توي پادگان يک کمي خواب جا بياريم يا نع؟
به يارو يک علامت تعجب داخل پرانتز (مثل تابلوي راهنمايي رانندگي - (!)) نشون ميدن ميگن اين چيه؟ ميگه اين تابلو ميگه شاشيدن ممنوع! حتي يک قطره
سهشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۶
دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۶
بهانه
سلام
بهانه جمع شدن اينبار ما عروسي دختر عمو بود. اصولتان ما کم همديگر را مي بينيم. چندي پيش به غير طبيعي بودن اين موضوع مي انديشيدم که ديدم چندان هم غير طبيعي نيست. تا بوده همين بوده. حالا اينکه صحيح است يا خير؟ نمي دانم.
دوست دارم عکساي عروسي با دوربين فوق العاده عمو مجتبي به دستم برسه تا بذارمش اين طرفا!
بنازم اين تواضع و خشوع حاج عمو دکتر رو!! خدا ايشالله حفظش کنه و يه همتي بده منرا تا سايتي درخور اين مرد از خودم در کنم!! انگار نه انگار دکتره! به قول بچه ها گفتني، هر چي درخت پر بار تر، افتاده تر!! يک نمونش اينه که هر کسي از پسر عمو، پسر عمه و ما که اومديم، بنده خدا اومد به استقالمون و احوالپرسي کرد. اميد که ازش درس بگيرم. البته بچه هاش هم عين خودش هستند. مثل حاج پسر عمو علي و ابراهيم که نبودش و خيلي جاش خالي بود.
عمه اشرف و آقاي لعلي منزل ما بودند. کلي هم باهاشون حاليديم. ريش آقا رو من اصلاح کردم قبل از عروسي. چقدر بنده خدا خوش تيپ شد. عمه جان هم بنده خدا توي آشپزخونه يک زمين خوردني کرد که نگو!! خيلي خدا رحم کرد. بخير گذشت. مامان هم تا حالا 2 بار زمين خورده توي آشپزخونه که هر بار يادم ميوفته موهام به تنم سيخ ميشن. مال عمه اشي هم خيلي بد بود. خود من هم يک بار از پادگان اومده بودم، رفته بودم روم به ديوال، دست به آب. تا اومدم بيرون پام ليز خورد، با باسن يک زمين خوردني کردم که اهل پايين هم شنيدند.بعدا ازمون پرسيدند صداي چي بوده؟! يک ما تحت درد و آرنج دردي هم گرفتم که اصلا نگو و نگو! آرنجمم آخه خورد به پله دستشويي!!
فردا 11 سپتامبره. چه بي مزه وار! البته مزه خاک و ويراني و آوار و بن لادن داره ديگه.
يک حرکاتي دارم مي کنم. با کمک و معرفي دو تا از بر و بچز رسمي پادگان. امروز جهت توجيه و پرزنت رفته بودم. بي ربط به کامپيوتر نيست. بهش اميد دارم. چون خيلي صادق و بي ريا باهام برخورد شد. حالا نتيجش يحتمل بايد در آخر خدمت مشخص بشه. البت که اميد به خدا!
دانشگاه هم شکر خدا که فک و فاميل و دور بريا قبول شدند. از کارداني به ليسانس بگير که ابوالفضل از پادگان قبول شد، تا مونا و علي قادري و چند تا فاميل اينوري (فاميل خاله منصور، پسرش با 12000 آي تيه خواجه نصير قبول شده!!!!) در کنکور امسال قبول شدند و هم چونين خواهر زنداداش و رامين بابايي که فوقش ليسانس (ارشد) آزاد قبول شدند. بنده هم که در خوش خيالي بسر مي برم. بسيار بسيار خوش خيال!!
خدا شاهده که ديدنه محيط جديد، خيلي خوبه برام. از يکطرف لجم ميگيره که چرا پادگانم و نمي تونم مثل بقيه استفاده کنم از فرصت ها، از طرفي اعتماد به نفس پيدا مي کنم که نع! هنوز جاي اميدي هست که بتوني بعد از خدمت يک غلطايي بکني.
پس از مدتي، به اين نتيجه رسيدم. رسيدم که رسيدم. به من و شما چه. بد حرف مي زنم؟ خوب به نتيجه اي نرسيدم. حله؟
جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶
پنجشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۶
تيغ زني
سلام.
دو سال گذشت. از دو سال پيش تا حالا دو سال گذشته ديگه :)
منظور؟ آره. امروز سال نيره! (خدا بيامرز) البت که من نرفتم همدان. چون نمي تونستم مرخصي بگيرم. چون دو هفته پيش همدان بوديم. و هم چون شنبه عروسي داريم! واي عروسي! عروسي! منم پس از يکسال امروز عصر به فيض تيغ زني نايل آمدم. واي چه حالي داد بهم. من از شنبه تا سه شنبه تعطيلم. چه حالي! همايش سرداران سپاه هست و ما رو تعطيل کردند. تعطيل که چه عرض کنم! مرخصي اجباري برامون رد کردند. اما خوب مزه ميده ديگه. به همين دليله که تيغ زدم. فردا و پس فردا هم مي زنم. خودم رو خالي مي کنم اصلا! آره. خوب شد؟ ;)
اين مطلب آقا الفه خوندنيه. به همراه نظراتش و دو تا پستي که بعدش گذاشته.
دقت کردم به امور و کارايي که توي پادگان مي کنم کمتر مي پردازم. ولو نوشتنش توي اينجا باشه. بنظرم خيلي آروم تر ميشم اينجوري.
ميثم از مشهد اومده. دو سه روزي ميشه. کلي با هم شوخي مي کنيم. امروز اومده بود چند تا تکنولوژي وب رو (از جمله اين ريدر رو) بهش نشون دادم و چند تا سايت با هم چک کرديم.
فکر مي کنيد اگه از اين گوگلي ها، يا اونوري ها که موفق هستند، يک مصاحبه بشه، و سئوال کليشه ايه راز موفقيت شما چي هست؟ رو بپرسند چي جواب مي دند؟؟؟ حتما ميگن: توکل به خدا و دعاي خير پدر و مادر! جدي بهش فکر کرديد. نمي دونم ما با هم فرق فرهنگي داريم، يا فقر فرهنگي! فرق ما از کجاست تا کجا؟ فقرمون چطور؟ هي. ما درگيرودار چي هستيم؟ موفقيت چي هست اصلا؟ فکر کج انديش اين شکليه ( \ ) يا اين شکلي ( / )؟ راست انديش اين شکليه ( | ) يا اين شکلي ( - )؟ همين ديگه. فکرشون مثبته. ربطي به پدر و مادر و خدا هم نداره. اينجا فکرها محدود نيستند. در محدوديت هستند.
اصولا من با اين جمله بندي ها هم حال نمي کنم. تصادفان بعضان قافيه هم پيدا مي کنند اما چه فايده؟ چي ميشه کرد. اصولا از بيان يک معضل بدون راه حل خوشم نمياد. چون عموما معضل، مشکل، درد، غم و از اين قسم درک و فهمشون زياد سخت نيست. راه حل اين صحبت ها هم مشخصه. بعثي ها کجاييد تا با هم بعث سياسي کنيم!! (ديالوگي از اخراجي ها)
خداييش چه خوشگل شدم امشب!! يک سال ديگه مونده. تحملش زياد درد نداره! کمتر از 12 ماه. اين نيز بگذرد.
دو سال گذشت. از دو سال پيش تا حالا دو سال گذشته ديگه :)
منظور؟ آره. امروز سال نيره! (خدا بيامرز) البت که من نرفتم همدان. چون نمي تونستم مرخصي بگيرم. چون دو هفته پيش همدان بوديم. و هم چون شنبه عروسي داريم! واي عروسي! عروسي! منم پس از يکسال امروز عصر به فيض تيغ زني نايل آمدم. واي چه حالي داد بهم. من از شنبه تا سه شنبه تعطيلم. چه حالي! همايش سرداران سپاه هست و ما رو تعطيل کردند. تعطيل که چه عرض کنم! مرخصي اجباري برامون رد کردند. اما خوب مزه ميده ديگه. به همين دليله که تيغ زدم. فردا و پس فردا هم مي زنم. خودم رو خالي مي کنم اصلا! آره. خوب شد؟ ;)
اين مطلب آقا الفه خوندنيه. به همراه نظراتش و دو تا پستي که بعدش گذاشته.
دقت کردم به امور و کارايي که توي پادگان مي کنم کمتر مي پردازم. ولو نوشتنش توي اينجا باشه. بنظرم خيلي آروم تر ميشم اينجوري.
ميثم از مشهد اومده. دو سه روزي ميشه. کلي با هم شوخي مي کنيم. امروز اومده بود چند تا تکنولوژي وب رو (از جمله اين ريدر رو) بهش نشون دادم و چند تا سايت با هم چک کرديم.
فکر مي کنيد اگه از اين گوگلي ها، يا اونوري ها که موفق هستند، يک مصاحبه بشه، و سئوال کليشه ايه راز موفقيت شما چي هست؟ رو بپرسند چي جواب مي دند؟؟؟ حتما ميگن: توکل به خدا و دعاي خير پدر و مادر! جدي بهش فکر کرديد. نمي دونم ما با هم فرق فرهنگي داريم، يا فقر فرهنگي! فرق ما از کجاست تا کجا؟ فقرمون چطور؟ هي. ما درگيرودار چي هستيم؟ موفقيت چي هست اصلا؟ فکر کج انديش اين شکليه ( \ ) يا اين شکلي ( / )؟ راست انديش اين شکليه ( | ) يا اين شکلي ( - )؟ همين ديگه. فکرشون مثبته. ربطي به پدر و مادر و خدا هم نداره. اينجا فکرها محدود نيستند. در محدوديت هستند.
اصولا من با اين جمله بندي ها هم حال نمي کنم. تصادفان بعضان قافيه هم پيدا مي کنند اما چه فايده؟ چي ميشه کرد. اصولا از بيان يک معضل بدون راه حل خوشم نمياد. چون عموما معضل، مشکل، درد، غم و از اين قسم درک و فهمشون زياد سخت نيست. راه حل اين صحبت ها هم مشخصه. بعثي ها کجاييد تا با هم بعث سياسي کنيم!! (ديالوگي از اخراجي ها)
خداييش چه خوشگل شدم امشب!! يک سال ديگه مونده. تحملش زياد درد نداره! کمتر از 12 ماه. اين نيز بگذرد.
چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶
گوگل ريدر، مي ريند! عاليه! در حد محشر
- به خدا اگر یه روز بفهمم وقتی توی بغل منی، به یک زن دیگه فکر میکنی، چشمهات رو در میارم میگذارم کف دستت، گفته باشم عزیزم...
- ا... این چه حرفیه عزیزم. من حتی وقتی توی بغل زنهای دیگه هم هستم، مدام به تو فکر میکنم، به خدا... کور شم اگه دروغ بگم عزیزم... (اينجا)
سهشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶
اره آجر
مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان کم رفت و آمدي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتو مبيل پارک شده در کنار خيابان يک پسر بچه آجري به سمت او پرتاب کرد.
پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد.مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد که اتومبيلش صدمه زيادي ديده است.
به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو،جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخ دار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور مي کند.برادر بزرگم از روي صندلي چرخ دارش به زمين افتاد و من زور کافي براي بلند کردنش ندارم.براي اينکه شما را متوقف کنم،ناچار شدم از پاره آجر استفاده کنم.
مرد بسيار متاثر شد و از پسر عذرخواهي کرد؛برادر پسرک را بلند کرد و روي صندلي نشاند و سوار اتومبيل گرانقيمتش شد و به آرامي به راهش ادامه داد.
در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به سويتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه مي کند و با قلب ما حرف مي زند،اما بعضي وقت ها،زمانيکه ما وقت نداريم گوش کنيم،او مجبور مي شود پاره آجري به سوي ما پرتاب کند.اين انتخاب خودمان است که گوش کنيم يانه.
ناگهان از بين دو اتو مبيل پارک شده در کنار خيابان يک پسر بچه آجري به سمت او پرتاب کرد.
پاره آجر به اتومبيل او برخورد کرد.مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد که اتومبيلش صدمه زيادي ديده است.
به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو،جايي که برادر فلجش از روي صندلي چرخ دار به زمين افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت: اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت کسي از آن عبور مي کند.برادر بزرگم از روي صندلي چرخ دارش به زمين افتاد و من زور کافي براي بلند کردنش ندارم.براي اينکه شما را متوقف کنم،ناچار شدم از پاره آجر استفاده کنم.
مرد بسيار متاثر شد و از پسر عذرخواهي کرد؛برادر پسرک را بلند کرد و روي صندلي نشاند و سوار اتومبيل گرانقيمتش شد و به آرامي به راهش ادامه داد.
در زندگي چنان با سرعت حرکت نکنيد که ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به سويتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه مي کند و با قلب ما حرف مي زند،اما بعضي وقت ها،زمانيکه ما وقت نداريم گوش کنيم،او مجبور مي شود پاره آجري به سوي ما پرتاب کند.اين انتخاب خودمان است که گوش کنيم يانه.
دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶
شما خوب
سلام
ساعت 14 امروز، که خيلي هم گرمه. چون 2 تا گروهان، صبحگاه بد بدو رو رفته و ضرب 4 زدند، ما هم که خوب زديم بايد ظلل آفتاب ساعت 2 بمونيم و ضرب 4 بريم. دايره واژگان ناسزاهامونو اينجور وقتا حسابي بروز مي کنيم. خيلي اعصابم خورد بود. خيلي فحش دادم. خدا لعنتتون کنه. بابا آدم دردش مياد خوب. فقط افسرا رو هم نگه داشتند. يعني چي آخه. بابا پدرا مادرا! بدونيد و آگاه باشيد پسر بدبختتون بايد بره سربازي! ايران نمونيد! اگرم مي مونيد يک کاري کنيد نره! کدوم سازندگي! کي ميگه بري خدمت ساخته ميشي؟؟ بله. فحش ياد مي گيره. لبش به سيگار و کونش به ... خداييش نمي فهميد چي ميگم؟ نع؟ چطوره که اينجور وقتا مي گيد به خدا توکل کن! چمي دونم صبر پيشه کن! و از اين خزعبلات. چطور تا گيس يک دختر، يا قوس کمرش ميزنه بيرون في الفورت شهوتتون درد مي گيره. ما با اين همه ظلم نمي تونه عقلمون، شعورمون درد بگيره!! هر کي من رو خر فرض کنه خر خودشه. من اصلا آخر بي شعور! شما همه خوب! اينقدر بد و بيراه گفتم که اومدم خونه غسل کردم. من براي شخص بي شخصيت خودم تکي نمي گم. من تازه اسمان توي جايي خدمت مي کنم که آسون تره! اون بندگان خدايي که تو نيروي انتظامي، يا لب مرز ميوفتند چي کار مي کنند بنده خداها!!؟؟ خود پسر عموم ابراهيم مگه نبود. دکتر بود! فرستادنش چابهار!! عه عه عه!! توي آموزشي يک دکتري رو از تبريز فرستاده بودند سيستان بلوچستان!! داشت ديوونه ميشد. با خودش حرف ميزد و هي راه مي رفت. باز هم حرف حساب فهم نشود. شما خـــــــــــــــــــــــوب!!
اصولا بگم که آدماي بي شعور توي اين محيط ها يافت مي شوند. (حالا با اندکي اغماز با شعور هم دارند. مثل سرداري که امروز ما رو با ماشينش سوار کرد، وقتي خودش زودتر پياده شد به سربازش گفت آقايون رو تا جايي که مي خوان برسون برگرد!) چرا که اگه سر سوزن شعوري بود، ... خوب درد داره ديگه.
اينا همه به کنار. من از اين سايت 3-4 سالي هست بهره مي برم. به اسم snapsoid. بايد بشناسيدش. اگر نمي شناسيد بريد ازش لذت ببريد. به درد اونايي مي خوره که عکس جمع مي کنن رو گوشي هاشون و بلوتوث بازند. لينک هاي مختلفي داره. از موضوعات مختلفي هم داره. وقتي شيطون ميرفت تو جلدم به بخش پلاس هجدهش هم سرکي مي زدم. الان که فيلتره و من پسر خوبي شدم. بعضي از عکس هاش واقعان فاني هستند.
اين مطلب با عنوان یادم هست...یادت هست؟ هم جالبه. بخونيدش. هرچند نه! نمي خواد بخونيد. دردتون تازه ميشه!
يک اصطلاحي اين سربازا دارند تو اسکان. ميگن چي کاشتي که برداشت کني؟ براي موقعي هم ميگن که قبل تر از اسکان، چند ماه قبلش تا حتي توي روز خود اسکان، کاري، فعاليتي، چيزي انجام بدند که باعت بشه پستشون لغو بشه يا به اصطلاح بلامانع بشه. اولا تو نخش نبودم اما کم کم ديدم چه جمله قشنگ تکراري ايه که از بچگي مي شنيدم. اينکه چي کاشتي که مي خواي برداشت کني!؟ به اين مورد زياد فکر ميکنم بلکه از اين سختي ها و اجباري حداقل درسي گرفته باشم.
بريد اينجا هم بخنديد
ساعت 14 امروز، که خيلي هم گرمه. چون 2 تا گروهان، صبحگاه بد بدو رو رفته و ضرب 4 زدند، ما هم که خوب زديم بايد ظلل آفتاب ساعت 2 بمونيم و ضرب 4 بريم. دايره واژگان ناسزاهامونو اينجور وقتا حسابي بروز مي کنيم. خيلي اعصابم خورد بود. خيلي فحش دادم. خدا لعنتتون کنه. بابا آدم دردش مياد خوب. فقط افسرا رو هم نگه داشتند. يعني چي آخه. بابا پدرا مادرا! بدونيد و آگاه باشيد پسر بدبختتون بايد بره سربازي! ايران نمونيد! اگرم مي مونيد يک کاري کنيد نره! کدوم سازندگي! کي ميگه بري خدمت ساخته ميشي؟؟ بله. فحش ياد مي گيره. لبش به سيگار و کونش به ... خداييش نمي فهميد چي ميگم؟ نع؟ چطوره که اينجور وقتا مي گيد به خدا توکل کن! چمي دونم صبر پيشه کن! و از اين خزعبلات. چطور تا گيس يک دختر، يا قوس کمرش ميزنه بيرون في الفورت شهوتتون درد مي گيره. ما با اين همه ظلم نمي تونه عقلمون، شعورمون درد بگيره!! هر کي من رو خر فرض کنه خر خودشه. من اصلا آخر بي شعور! شما همه خوب! اينقدر بد و بيراه گفتم که اومدم خونه غسل کردم. من براي شخص بي شخصيت خودم تکي نمي گم. من تازه اسمان توي جايي خدمت مي کنم که آسون تره! اون بندگان خدايي که تو نيروي انتظامي، يا لب مرز ميوفتند چي کار مي کنند بنده خداها!!؟؟ خود پسر عموم ابراهيم مگه نبود. دکتر بود! فرستادنش چابهار!! عه عه عه!! توي آموزشي يک دکتري رو از تبريز فرستاده بودند سيستان بلوچستان!! داشت ديوونه ميشد. با خودش حرف ميزد و هي راه مي رفت. باز هم حرف حساب فهم نشود. شما خـــــــــــــــــــــــوب!!
اصولا بگم که آدماي بي شعور توي اين محيط ها يافت مي شوند. (حالا با اندکي اغماز با شعور هم دارند. مثل سرداري که امروز ما رو با ماشينش سوار کرد، وقتي خودش زودتر پياده شد به سربازش گفت آقايون رو تا جايي که مي خوان برسون برگرد!) چرا که اگه سر سوزن شعوري بود، ... خوب درد داره ديگه.
اينا همه به کنار. من از اين سايت 3-4 سالي هست بهره مي برم. به اسم snapsoid. بايد بشناسيدش. اگر نمي شناسيد بريد ازش لذت ببريد. به درد اونايي مي خوره که عکس جمع مي کنن رو گوشي هاشون و بلوتوث بازند. لينک هاي مختلفي داره. از موضوعات مختلفي هم داره. وقتي شيطون ميرفت تو جلدم به بخش پلاس هجدهش هم سرکي مي زدم. الان که فيلتره و من پسر خوبي شدم. بعضي از عکس هاش واقعان فاني هستند.
اين مطلب با عنوان یادم هست...یادت هست؟ هم جالبه. بخونيدش. هرچند نه! نمي خواد بخونيد. دردتون تازه ميشه!
يک اصطلاحي اين سربازا دارند تو اسکان. ميگن چي کاشتي که برداشت کني؟ براي موقعي هم ميگن که قبل تر از اسکان، چند ماه قبلش تا حتي توي روز خود اسکان، کاري، فعاليتي، چيزي انجام بدند که باعت بشه پستشون لغو بشه يا به اصطلاح بلامانع بشه. اولا تو نخش نبودم اما کم کم ديدم چه جمله قشنگ تکراري ايه که از بچگي مي شنيدم. اينکه چي کاشتي که مي خواي برداشت کني!؟ به اين مورد زياد فکر ميکنم بلکه از اين سختي ها و اجباري حداقل درسي گرفته باشم.
بريد اينجا هم بخنديد
آدم
هميشه يك دفتر يادداشت و مداد كنار دستت داشته باش.
ايده هاي ميليون دلاري گاهي در ساعت سه صبح
به ذهن آدم خطور مي كند
محمدرضا فروتن در راديو قصه مى گويد
یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶
نميـــــــدمــــــــش
سلام.
اسکان جمعه اسکان خوبي بود. اول از مهدي کلي تشکر کردم که صبح رسوندم پادگان. اصلا ماتم گرفته بودم چطوري کله سحر صبج جمعه خودم رو برسونم اونجا. هر چند مسئول شب قشنگ و با شعوري داشتيم (افعال معکوس بودند اين يک تيکه) اما خوب بود. در مجموع شايد سر پستم يک ساعت رفتم بيرون وايسادم. ديگه بعد از 8 ماه بايدم راه هاي پيچ رو ياد گرفت. مردک شاسگول يک چيزي بهش گفتم، ميگه تو 14 سال درس خوندي. بايد حرف منو بگيري. منم بهش گفتم محيطي که توش درس خوندم با محيطي که شما توش فرمان ميدي زمين تا آسمون فرق مي کنه. يک 4 5 تا گربه مردني هم دم آسايشگاه مي تولکيدند که حسابي چندشم مي شد. ننه نداشتند از خواهرشون شير مي خوردند! باورتون ميشه؟ لاغر لاغر! واي که چقدر چندش بودند. من از گربه پيس حالم بهم مي خوره. در هر حال دومين اسکان جمعه هم تموم رفت. رفت تا دي ماه.
شنبه هم عروسي دختر عمو متينه. چه شود. بين خودمون بمونه، يک سالي ميشه که تيغ نزدم. اما شنبه مي زنم. آره. چون احتمال فراوان يک شنبه تا سه شنبه چون همايش سرداران سپاه هست، پادگان تعطيله. حالا اينکه مرخصي استحقاقي برامون بزنن يا تشويقي، نمي دونم. اگه استحقاقي زدند که پسه يقشون چون رفته پاچمون، در غير اينصورت بازم پسه يقشون چون دلم مي خواد.
حالا بي خود دور بر نداريد. رييس مستقيم ما که نبوده رحيم. داداش عزيز اومده جاش. امروز بچه ها مي گفتند حتما فردا مياد صبحگاه مشترک. منم گفتم نخيرم. 100 جاي ديگه بايد بره فعلا. شايد تا آخر سال اومد صبحگاه مشترک ما.
اون سناتوره که توي دستشويي اقدام به مزاحمت جنسي کرده بودم، استعفا داد.
اين شبکه اينترنت افق واقعا محشره. عکس سايت هاي معروف رو فيلتر مي کنه، بعدش تبليغ خودش رو ميندازه جاش. واقعان تکنولوژيه پيشرفته ايه!
دوست داشتن كسی كه لایق دوست داشتن نیست، اسراف محبت است - دكتر علی شریعتی
به همت دوست و هم خدمتيه عزيزم، محمود ع.ب.ا.س.ي (ستوان يکم – فوق ليسانس متالوژي از خواجه نصير) اين فايل در اختيار من قرار داده شده. جالب و قشنگه. خوندنش رو به همه بيکاران توصيه مي کنم. هم چنين يک سري نکات به همراه چند تايي داستان کوتاه آموزنده و جالب هم دارم که به هيچ کس نميدمش.
اشتراک در:
پستها (Atom)