چه كنم با دل تنها
كنم با غم دل
كنم با اين درد
دل من اي دل من
من بالاخره مي تونم. حالا مي بيني!!!
دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۷
پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۷
من مي خوام
ديشب، پست جالبي نبود در پادگان. از شروعش كه با درآوردن پوتين و گشت دژباني شروع شد، تا خروجش! اما فكر كردم. شب ساعت 3:15 خوابيدم. خيلي هوا خوب بود. فكرهام هم عالي بودند. سنگ هام رو با خودم وا كردم.
بعدشم ديروز عمو مجتبي اينا اومده بودند منزلمون ديدار عيد،من هم نبودم. امروز تا رسيدم و شنيدم كه اومده بودند و من نبودم، لباس در تن وا رفتم. علي رغم كمي خواب، سرحالم. خوابم هم نمياد اصلا. عصري هم رفتيم منزل آقاي طاهري و عمو مجتبي ديدار عيد.
مهدي هم دم خونه عمو مجتبي توي پارك مهر، قصد داشت روي يك بچه فوفول قرتي كه داشت با دوست دخترش قليون مي كشيد رو كم كنه، كه، نمي تونم دقيقا بگم به كي خدا رحم كرد.
اصولا سال جديد رو سال خوبي مي دونم كه تلاش بسيار همي خواهم كرد. قبلا اگر ساعت 8 من مي شد، ساعت 9 يا 9:30، بهم بر نمي خورد (قبلا منظورم پاره اي از سال 86 است)، مي خوام ميزان اين بي تفاوتي به ربع ساعت برسد! مي رسد. چون مي خوام!!
بعدشم ديروز عمو مجتبي اينا اومده بودند منزلمون ديدار عيد،من هم نبودم. امروز تا رسيدم و شنيدم كه اومده بودند و من نبودم، لباس در تن وا رفتم. علي رغم كمي خواب، سرحالم. خوابم هم نمياد اصلا. عصري هم رفتيم منزل آقاي طاهري و عمو مجتبي ديدار عيد.
مهدي هم دم خونه عمو مجتبي توي پارك مهر، قصد داشت روي يك بچه فوفول قرتي كه داشت با دوست دخترش قليون مي كشيد رو كم كنه، كه، نمي تونم دقيقا بگم به كي خدا رحم كرد.
اصولا سال جديد رو سال خوبي مي دونم كه تلاش بسيار همي خواهم كرد. قبلا اگر ساعت 8 من مي شد، ساعت 9 يا 9:30، بهم بر نمي خورد (قبلا منظورم پاره اي از سال 86 است)، مي خوام ميزان اين بي تفاوتي به ربع ساعت برسد! مي رسد. چون مي خوام!!
دوشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۷
سياه
الان كه داشتم دي وي دي فيلم راز رو ميديدم، متوجه شدم صدا و سيما، تصوير يك زني رو نشون ميداده كه توي فيلم، توي اون لحظه اصلا حرف نزده و كس ديگه به جاش حرف ميزده.
اون زني كه سانسور شده، LISA NICHOLAS! ظاهر بدي هم نداره فقط سياهه!همين! نويسنده هم هست!
اون زني كه سانسور شده، LISA NICHOLAS! ظاهر بدي هم نداره فقط سياهه!همين! نويسنده هم هست!
خالي از ...
ديروز رفتيم فيلم مجنون ليلي! اين چه فيلميه آخه كه گلزار براي حضور 20 الي 30 دقيقه اي درش، ميگن 60 ميليون گرفته؟ اه اه!! فيلم نامه هم نداشت. واااااااااااااااي! اي كاش مي رفتيم دايره زنگي. ميريم دايره زنگي :)
به نظر شخص شخيص بنده، جناب محمد رضاي گلزار دوست داشتني، خودشون رو در فيلم آتش بس خالي كرده اند، و به غير از زبان و ظاهر، چيزي براي ارائه در بازي هاشون ندارند. و متاسفانه نمي دونم چرا تهيه كنندگان، صرفا براي اينكه فيلم نامه اي تبديل به فيلم بشه، پول خرج مي كنند تا بازيگري در اون حضور داشته باشه. خود بازيگر رو هم نمي دونم چرا همچين فيلم چيپي رو بازي مي كنه؟ فرض كن فلان قدر پول گرفتي، اما از چشم خيلي ها خواهي افتاد. از چشم من كه خيلي وقت پيش افتاده بود رو دماغم. الان افتاد پايين تر. ديگه نميگم كجا D:
به نظر شخص شخيص بنده، جناب محمد رضاي گلزار دوست داشتني، خودشون رو در فيلم آتش بس خالي كرده اند، و به غير از زبان و ظاهر، چيزي براي ارائه در بازي هاشون ندارند. و متاسفانه نمي دونم چرا تهيه كنندگان، صرفا براي اينكه فيلم نامه اي تبديل به فيلم بشه، پول خرج مي كنند تا بازيگري در اون حضور داشته باشه. خود بازيگر رو هم نمي دونم چرا همچين فيلم چيپي رو بازي مي كنه؟ فرض كن فلان قدر پول گرفتي، اما از چشم خيلي ها خواهي افتاد. از چشم من كه خيلي وقت پيش افتاده بود رو دماغم. الان افتاد پايين تر. ديگه نميگم كجا D:
شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۷
پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۷
عدد بده
خوششششششششششششششگله! (فايل صوتي) (از اينجا آوردمش)
بین دیازپام ده خوراندهاند
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
از سهراه آذری گذر
از حدود سروری گذر
از پیاز و جعفری گذر
از شراب خانگی گذر
از سهراه آذری گذر
ز کار و بار و یار و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و دلبر گذر
دود سیگار را بگیر به عرش رو
فرش زیر پای را فروش
ز سر ز همسر گذر، ز مادر گذر
ز ما، ز ما، ز مادر گذر
دود سیگار را ببین برو بمیر
زیر پای را ببین، ز جان گذر
ز جان، ز خانمان گذر
عر بزن،
کوبهی سفالیات بر در بزن
گشوده شد چو در، ز در گذر
ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر
جسم خود سهراه آذری ببر برون نیا
شمال شهر را بکش، بکش به دشت آمپول و ساقیان و در گذر
ز سر، ز همسر زمادر گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ز جان گذر، زجان، ز خانمان
ز جان، ز جان
ز خانمان گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
ببین چگونه جان مشوش است، عدد بده
ببین شهید شد برادرت، عدد بده
ببین که نیستی عدد، نود بده
ز صد گذر
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
دلت به انتظار چشمهاست، عدد بده
دلت به انتظار چشمهاست...
ببین جهان چگونه کرده است، راست
نرو به زیر کار و بار دلبران، گران
نرو نرو نرو، نرو به زیر کار و بار دلبران گران
خزان شدی و سست و زرد
از کران تا کران
دلت چه شد، دلت چه شد
به باد رفت
تمام ایدهها و آرزو، ز یاد رفت
چست و چابکی چنین که خشم دردهی
ز جان گذر
ز جان ز خانمان گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
برو ونک به گوشهای نشین و ساز زن
برو چنان به زیر آواز زن
دد بشو، بشو تهمتن و ز هفتخوان گذر
دد بشو، دد بشو، دد بشو
بشو بشو تهمتن و ز هفتخوان گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین دیازپام ده خوراندهاند خلق را
ببین چگونه کردهاند مد ریای دلق را
ببین چگونه بشکنند جای شیشه طلق را
ببین چگونه پول میدهیم، نفت و آب و برق را
ببین احاطه کرده است عدد
فکر خلق را
مچاله شو به جوی آب شو روان، عدد بده
زباله شو به گوشهای غمین هزار ساله شو، عدد بده
این قرار عاشقانه را، عدد بده
شور و حال عارفانه را، عدد بده
رو جهان بیکرانه را سند بزن
روی رود، روی رود، روی رود، روی رودِ تشنگیت، سد بزن
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
چه ماندهاست در برت فقط ندای ماندولین
چه ماندهاست در کفات، فقط سرنگ انسولین
انسولین و واسکازین و وازلین و واجبین و ژاولین و زاغلین و صاحبین و مومنین و ...
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
آی مرد سامری خفن شدی
در سهراه آذری کفن شدی
ای نماد بیکسی ز پیچ و تاب این زمانه
چون چلاندهاند و تو رسن شدی
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
( ترانه و آهنگ از نامجو)
بین دیازپام ده خوراندهاند
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
از سهراه آذری گذر
از حدود سروری گذر
از پیاز و جعفری گذر
از شراب خانگی گذر
از سهراه آذری گذر
ز کار و بار و یار و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و دلبر گذر
دود سیگار را بگیر به عرش رو
فرش زیر پای را فروش
ز سر ز همسر گذر، ز مادر گذر
ز ما، ز ما، ز مادر گذر
دود سیگار را ببین برو بمیر
زیر پای را ببین، ز جان گذر
ز جان، ز خانمان گذر
عر بزن،
کوبهی سفالیات بر در بزن
گشوده شد چو در، ز در گذر
ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر
ز کار و بار و یار و حال و فال و دلبر گذر
جسم خود سهراه آذری ببر برون نیا
شمال شهر را بکش، بکش به دشت آمپول و ساقیان و در گذر
ز سر، ز همسر زمادر گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ز جان گذر، زجان، ز خانمان
ز جان، ز جان
ز خانمان گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
ببین چگونه جان مشوش است، عدد بده
ببین شهید شد برادرت، عدد بده
ببین که نیستی عدد، نود بده
ز صد گذر
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
دلت به انتظار چشمهاست، عدد بده
دلت به انتظار چشمهاست...
ببین جهان چگونه کرده است، راست
نرو به زیر کار و بار دلبران، گران
نرو نرو نرو، نرو به زیر کار و بار دلبران گران
خزان شدی و سست و زرد
از کران تا کران
دلت چه شد، دلت چه شد
به باد رفت
تمام ایدهها و آرزو، ز یاد رفت
چست و چابکی چنین که خشم دردهی
ز جان گذر
ز جان ز خانمان گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
برو ونک به گوشهای نشین و ساز زن
برو چنان به زیر آواز زن
دد بشو، بشو تهمتن و ز هفتخوان گذر
دد بشو، دد بشو، دد بشو
بشو بشو تهمتن و ز هفتخوان گذر
تیغ و رگ ز جمجمه تپانچه بگذران
بر آزردگی خود کمانچه بگذران
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین ببین ببین ببین ببین ببین
ببین دیازپام ده خوراندهاند خلق را
ببین چگونه کردهاند مد ریای دلق را
ببین چگونه بشکنند جای شیشه طلق را
ببین چگونه پول میدهیم، نفت و آب و برق را
ببین احاطه کرده است عدد
فکر خلق را
مچاله شو به جوی آب شو روان، عدد بده
زباله شو به گوشهای غمین هزار ساله شو، عدد بده
این قرار عاشقانه را، عدد بده
شور و حال عارفانه را، عدد بده
رو جهان بیکرانه را سند بزن
روی رود، روی رود، روی رود، روی رودِ تشنگیت، سد بزن
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
عدد عدد عدد عدد عدد عدد بده
چه ماندهاست در برت فقط ندای ماندولین
چه ماندهاست در کفات، فقط سرنگ انسولین
انسولین و واسکازین و وازلین و واجبین و ژاولین و زاغلین و صاحبین و مومنین و ...
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
آی مرد سامری خفن شدی
در سهراه آذری کفن شدی
ای نماد بیکسی ز پیچ و تاب این زمانه
چون چلاندهاند و تو رسن شدی
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
گذر گذر گذر گذر گذر گذر گذر
( ترانه و آهنگ از نامجو)
چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۶
تنها ترين سال هچل هفت
اصلا ته و انتها به غير از مرگ چه معنايي داره؟ يعني چي آخرين ... سال 86؟ 85. 84. 83. 82. 81. 80. 79. 78. 77. 76. 75. 74. 73. 72. 71. 70. 69. 68. 67. 66. 65. 64. 63. 62. 61. 60. 59. مي دونيد؟ تك تك اين اعداد رو كه تايپ مي كردم، به حالت ها و اتفاقاتي كه توي اون سال فكر مي كردم. مرورشون مي كردم. چيزايي كه البته يادم مياد رو. بمونم سر خودم تا تعطيلاتي به اسم نوروز بياد؟ ساعت به جلو كشيده بشه؟ بعد از چند روز تعطيلي، تغييراتي كلي و جزيي در آدم ها و اجتماع و ... ببينم؟ اين يعني سال جديد؟ پس معني روز جديد، لحظه جديد، تصميم جديد چي هستند؟
سالي كه عنوانش 86 بود، براي من سال خوبي بود. خيلي درگيري فكري داشتم. خيلي زياد. از نظر مالي، به ظاهر حساب بانكيم، نصفش خالي شده، اما سال بعد پرش مي كنم. وضع ظاهرم، يك لباس خاكي بود، كه اصلا اذيتم نكرد و نمي كنه. اما خسته هستم. زيادي خستم. بله البته. خسته نباشم. خستگيم فكر مي كنم به بي حوصلگيم انجاميده. اما حقيقت اينه كه تنهام. چيزي كه بهش اصلا فكر نكرده بودم و اشتباه مي كردم فكر نمي كردم و اشتباه مي كنم فكر نمي كنم. لزوم بيرون اومدن از تنهايي ازدواج نيست. طرز فكر غلطي داشتم. داشتم. داشتم. دارم!! ساكت مي شم من.
اين اواخر، يك دوست خوب دستش توي دستمه. اسمش كتابه. اولا باهاش لاس مي زدم، اما جديدا باهاش زندگي مي كنم. گوگل ريدر رو كمرنگ كردم. خيلي زياد.
براي عمري كه ازم گذشته تنها مي تونم بگم حيف. آقاي قاضي نور (مسئول هاست ترنج) مي گفت بهم اين دو سال جزو عمرت نيست. اونجا هم بهت پيشنهاد استخدام دادند، نرو. به حرفاش رسيدم من. واي كه حال امسالم اصلا با پارسال يكي نيست. در حاليكه هنوز از خدمت اجباريم مونده اما خيلي اميد دارم. بهتر بگم. انگيزه دارم. به جرات ميگم براي تجربه هاي جديد. اشتباهات جديد. يادگيري.
زيباترين عكسي كه ديدم، عكس خودم بود.
بهترين كسي كه از دست دادم، خودم بود.
بهترين كسي كه باهاش آشنا شدم، خودم بود.
بدترين صحنه اي كه ديدم، صحنه اي از خودم بود.
بيشترين چيزي كه از دست دادم، زمان بود.
بهترين دوستم تنهايي؟ كتاب؟ اين يك تيكش خيلي منفيه. ازش اسكيپ مي كنم.
اين چند روز، خيلي لج دارم. حرس (حرص؟) مي خورم.
دوست دارم سال هچل هفتي نباشه سال 87.
پس و پيش 1: چون آدم بي جنبه اي هستم همون بهتر كه نرم بيرون خريد اين شب آخري. يك ريقه رفتم بيرون، طرف كفشاش رو حراج كرده بود. مي خواستم 3 جفت كفش بردارم، 22 تومان، يكيش رو برداشتم، 7 تومان. كتوني بود. همون بهتر. وگرنه ورشكسته مي شدم.
پس و پيش 2: سرباز نمونه كه شدم، قراره يك چند روزي شيرين تشويقي بگيرم. از اين بابت خوش به حالم شده.
پس و پيش 3: به تفكر اين روزهام ادامه مي دم. به نتايج خوبي رسيدم كه بايد روي خودم كار كنم و به قول يكي از سرهنگاي پادگان عملياتيش كنم.
پس و پيش 4: آقاي امام دادي كه از هند اومدند، به من سلام رسوندند. سلامت باشند.
پس و پيش 5: بذار اين 11 تا فيلمي كه سفارش دام به دستم برسند. نه!بذار!!
پس و پيش 6: زيباترين اس ام اسي كه دريافت كردم، اوني بود كه دوستم برام نفرستاد. اون بالا بايد مي گفتم، اينجا گفتم. شوخي كردم. اوني بود كه دوستم مشخصا براي من تايپ كرده بود. فقط و فقط براي من. از اونايي نبود كه سند تو عال بود.
پس و پيش 7: چه خوبه كه فردا صبح سال تحويل ميشه.
پس و پيش 8: روي يك فايل دارم كار مي كنم.
پس و پيش 9: حس مي كردم كه بعضي آدم ها ازم دوري مي كنند. نيازي نمي بينم اصلا بهش فكر كنم. چون به من ربطي نداره اصلا! :) بي خيالي رو حال مي كني؟
پس و پيش 10: يك 40 50 دقيقه اي از علي سنتوري رو ديدم. خوب هر فيلمي كه واقعي باشه، در مورد ايران هم باشه، چرا تلخه؟ مثل آدم برفي. مثل سگ كشي. مثل پرسپوليس. مثل علي سنتوري. حقيقت مثل كون خيار تلخه. چه بازيي قشنگي داشت.
سالي كه عنوانش 86 بود، براي من سال خوبي بود. خيلي درگيري فكري داشتم. خيلي زياد. از نظر مالي، به ظاهر حساب بانكيم، نصفش خالي شده، اما سال بعد پرش مي كنم. وضع ظاهرم، يك لباس خاكي بود، كه اصلا اذيتم نكرد و نمي كنه. اما خسته هستم. زيادي خستم. بله البته. خسته نباشم. خستگيم فكر مي كنم به بي حوصلگيم انجاميده. اما حقيقت اينه كه تنهام. چيزي كه بهش اصلا فكر نكرده بودم و اشتباه مي كردم فكر نمي كردم و اشتباه مي كنم فكر نمي كنم. لزوم بيرون اومدن از تنهايي ازدواج نيست. طرز فكر غلطي داشتم. داشتم. داشتم. دارم!! ساكت مي شم من.
اين اواخر، يك دوست خوب دستش توي دستمه. اسمش كتابه. اولا باهاش لاس مي زدم، اما جديدا باهاش زندگي مي كنم. گوگل ريدر رو كمرنگ كردم. خيلي زياد.
براي عمري كه ازم گذشته تنها مي تونم بگم حيف. آقاي قاضي نور (مسئول هاست ترنج) مي گفت بهم اين دو سال جزو عمرت نيست. اونجا هم بهت پيشنهاد استخدام دادند، نرو. به حرفاش رسيدم من. واي كه حال امسالم اصلا با پارسال يكي نيست. در حاليكه هنوز از خدمت اجباريم مونده اما خيلي اميد دارم. بهتر بگم. انگيزه دارم. به جرات ميگم براي تجربه هاي جديد. اشتباهات جديد. يادگيري.
زيباترين عكسي كه ديدم، عكس خودم بود.
بهترين كسي كه از دست دادم، خودم بود.
بهترين كسي كه باهاش آشنا شدم، خودم بود.
بدترين صحنه اي كه ديدم، صحنه اي از خودم بود.
بيشترين چيزي كه از دست دادم، زمان بود.
بهترين دوستم تنهايي؟ كتاب؟ اين يك تيكش خيلي منفيه. ازش اسكيپ مي كنم.
اين چند روز، خيلي لج دارم. حرس (حرص؟) مي خورم.
دوست دارم سال هچل هفتي نباشه سال 87.
پس و پيش 1: چون آدم بي جنبه اي هستم همون بهتر كه نرم بيرون خريد اين شب آخري. يك ريقه رفتم بيرون، طرف كفشاش رو حراج كرده بود. مي خواستم 3 جفت كفش بردارم، 22 تومان، يكيش رو برداشتم، 7 تومان. كتوني بود. همون بهتر. وگرنه ورشكسته مي شدم.
پس و پيش 2: سرباز نمونه كه شدم، قراره يك چند روزي شيرين تشويقي بگيرم. از اين بابت خوش به حالم شده.
پس و پيش 3: به تفكر اين روزهام ادامه مي دم. به نتايج خوبي رسيدم كه بايد روي خودم كار كنم و به قول يكي از سرهنگاي پادگان عملياتيش كنم.
پس و پيش 4: آقاي امام دادي كه از هند اومدند، به من سلام رسوندند. سلامت باشند.
پس و پيش 5: بذار اين 11 تا فيلمي كه سفارش دام به دستم برسند. نه!بذار!!
پس و پيش 6: زيباترين اس ام اسي كه دريافت كردم، اوني بود كه دوستم برام نفرستاد. اون بالا بايد مي گفتم، اينجا گفتم. شوخي كردم. اوني بود كه دوستم مشخصا براي من تايپ كرده بود. فقط و فقط براي من. از اونايي نبود كه سند تو عال بود.
پس و پيش 7: چه خوبه كه فردا صبح سال تحويل ميشه.
پس و پيش 8: روي يك فايل دارم كار مي كنم.
پس و پيش 9: حس مي كردم كه بعضي آدم ها ازم دوري مي كنند. نيازي نمي بينم اصلا بهش فكر كنم. چون به من ربطي نداره اصلا! :) بي خيالي رو حال مي كني؟
پس و پيش 10: يك 40 50 دقيقه اي از علي سنتوري رو ديدم. خوب هر فيلمي كه واقعي باشه، در مورد ايران هم باشه، چرا تلخه؟ مثل آدم برفي. مثل سگ كشي. مثل پرسپوليس. مثل علي سنتوري. حقيقت مثل كون خيار تلخه. چه بازيي قشنگي داشت.
عيد و حال و حوصله
+ عيد خونه ايم. حال و حوصله بچه ندارم. صبا و زينب دارند بازي بازي مي كنند و من يكي دوباز ازشون خواستم بس كنند.
+ ديشب فيلم پرسپوليس رو ديدم. يك داستان و حقيقت واقعي رو خيلي قشنگ به تصوير كشيده بود. اگر كسي نمي دونست، فكر مي كردند چه فيلم توپي رو دارم مي بينم. اما يك كارتون، يك انيمشين! چه مادربزرك باحالي داشت ولي!
+ اين يعني سال نو مبارك. به ژاپني البته.
+ مي مطالعه ايم!
+ ديشب فيلم پرسپوليس رو ديدم. يك داستان و حقيقت واقعي رو خيلي قشنگ به تصوير كشيده بود. اگر كسي نمي دونست، فكر مي كردند چه فيلم توپي رو دارم مي بينم. اما يك كارتون، يك انيمشين! چه مادربزرك باحالي داشت ولي!
+ اين يعني سال نو مبارك. به ژاپني البته.
+ مي مطالعه ايم!
دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶
شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶
جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۶
راز
و من هم راي دادم. فيلم راز هم كه محصول 2006 استراليا است، اينو ميگه. جالبه كه امروز اين صحبت رو ازش شنيدم كه به درد انتخابات هم مي خورد. تازشم! ليستي كه من تهيه كردم و دست نويس از روي اينترنت فهرست اسامي نامزدهاي حزب مطبوعم رو نوشتم، دادم به 4 نفر ديگه و نوشتند. يكيشون كسي بود كه تو حوزه راي نشسته بود، همينجوري گفت من ليست غيراصولي ها رو پيدا نكردم، شما داري؟ گفتم آره دارم مي نويسمش. و :)
عين عبارت فيلم كه هيل دوسكين (نويسنده) ميگه: اگر شما مخالف يك سياستمدار خاص هستيد، از رقيبش حمايت كنيد، خيلي وقتها راي گيريها به نفع كساني به پايان ميرسه كه مردم واقعا مخالفشون هستند. به خاطر اينكه اونا دارند تمام انرژي و تمركز رو دريافت مي كنند!
مي دوني
در اين 3 4 تا پست پادگان اخير، بدون استثنا مريض شدم بعدش. از پريروز بي حال بودم، ديروز سرما خوردم و تب كردم و الان كمي بي ترم!
اينطور كه واضح و مبرهن است، اينجا دارم كم ميام. اصلا كم ميام اينترنت و از اين بابت خورسندم.
اتفاقات، مي افتند. حتي اينكه يك موتور سوار موقع رفتن به سمت درب خروج پادگان، من رو سوار كنه، برام يك پالس مثبت، يك اتفاق خوب هستند. و!
به شدت احساس خستگي مي كنم. اميد كه در تعطيلات چند روزه استراحت كنم!
اينطور كه واضح و مبرهن است، اينجا دارم كم ميام. اصلا كم ميام اينترنت و از اين بابت خورسندم.
اتفاقات، مي افتند. حتي اينكه يك موتور سوار موقع رفتن به سمت درب خروج پادگان، من رو سوار كنه، برام يك پالس مثبت، يك اتفاق خوب هستند. و!
به شدت احساس خستگي مي كنم. اميد كه در تعطيلات چند روزه استراحت كنم!
دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۶
و اينك اهم اخبار
اهم كار سرمايه گذاري در كار عمو مجتبي با مرخصي اي كه گرفتم و حضور در دفترخانه انجاميده شد. تجديد ديداري شد در دفترخانه و همسر امير حسين - زهرا خانوم - رو هم ديديم. مباركشان باشد!
حالا مانده پست دادن ما فردا در پادگان!
امروز بعد از فكر كنم مدت زيادي، صبح رفتم حموم،بعد زدم بيرون از خونه. عجيب چشمام باز بود. روز، روز ديگري بود. هوا شفاف بود. حالا بگذريم كه كلا هوا آلودست و خيابونا شلوخه. ناهار هم بيرون خوردم و دير خوردم. بعدشم كه اومدم خونه فكر كنم 40 50 دقيقه اي خوابيدم. چه مزه اي داد. صحبت با دوستان هم آدم را سر حال مي آورد. چه برسد به ديدارشان!
فردا پست مي دهيييييييييييييم!
(معنا و مفهوم عكس اين است كه ريدنمان نمي آيد!! اگر گوگل بداند ما اين سرويس هايش را چطور استعمال مي كنيم در بيان، حتما اسم ديگري برايش مي گزيند يا ما را ادب مي كند و دسترسي را براي ايران و ايراني ملقي مي كند. لابد!)
حالا مانده پست دادن ما فردا در پادگان!
امروز بعد از فكر كنم مدت زيادي، صبح رفتم حموم،بعد زدم بيرون از خونه. عجيب چشمام باز بود. روز، روز ديگري بود. هوا شفاف بود. حالا بگذريم كه كلا هوا آلودست و خيابونا شلوخه. ناهار هم بيرون خوردم و دير خوردم. بعدشم كه اومدم خونه فكر كنم 40 50 دقيقه اي خوابيدم. چه مزه اي داد. صحبت با دوستان هم آدم را سر حال مي آورد. چه برسد به ديدارشان!
فردا پست مي دهيييييييييييييم!
(معنا و مفهوم عكس اين است كه ريدنمان نمي آيد!! اگر گوگل بداند ما اين سرويس هايش را چطور استعمال مي كنيم در بيان، حتما اسم ديگري برايش مي گزيند يا ما را ادب مي كند و دسترسي را براي ايران و ايراني ملقي مي كند. لابد!)
یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۶
عجيب
از شمال پريروز برگشتما! عجيب موقع برگشتن هم رفتم در فكر. والا!
زيبايي هاي زيادي داشت. سيرموني هم آدم نداره كه! با مهدي و عمو مجتبي بوديم و لذت برديم. جاي دوستداراش خالي!
من سه شنبه پست دارم. 7 فروردين هم پست دارم. 16 فروردين هم كه جمعه هست پست دارم. اونوقت حالت چطوره؟
من يك جام مي لنگه! خودم متوجهم. بايد لنگيشو بگيرم. مي گيرم! اينجوري نمي مونم. بازم والا!
زيبايي هاي زيادي داشت. سيرموني هم آدم نداره كه! با مهدي و عمو مجتبي بوديم و لذت برديم. جاي دوستداراش خالي!
من سه شنبه پست دارم. 7 فروردين هم پست دارم. 16 فروردين هم كه جمعه هست پست دارم. اونوقت حالت چطوره؟
من يك جام مي لنگه! خودم متوجهم. بايد لنگيشو بگيرم. مي گيرم! اينجوري نمي مونم. بازم والا!
دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۶
بزن بريم از تهرون
در راستاي رفع خستگي، به حول و قوي الهي فردا براي 4 و 5 شنبه مرخصي گرفته و راهي شمال مي شويم. به همراه عمو و داداشيم!
اينا رو شنيديد:
پس به جاي واژهي زشت و نامأنوس اينترنت، معادل فارسي آن ، فيلترنت را به كار ببريد!
پنج فحش عمده ترك ها : از جلوي چشمام خفه شو!! 2- فكر كردي فقط خودت خري؟!-3- صداتو واسه من داد نزن!! 4- كسي با تو زر نزد!! 5- وقتي با من صحبت مي كني دهنتو ببند
اينا رو شنيديد:
پس به جاي واژهي زشت و نامأنوس اينترنت، معادل فارسي آن ، فيلترنت را به كار ببريد!
پنج فحش عمده ترك ها : از جلوي چشمام خفه شو!! 2- فكر كردي فقط خودت خري؟!-3- صداتو واسه من داد نزن!! 4- كسي با تو زر نزد!! 5- وقتي با من صحبت مي كني دهنتو ببند
یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۶
مرد گنده
امروز، صبحي، احساس كردم سرما خوردم. چونكه آب دهنم رو قورت مي دادم گلوم يكجوري ميشد. از ظهري هم احساس كسلي و سرماخوردگي داشتم. تا اومدم خونه بعد از ناهار با لباس خدمت خوابيدم. 2 ساعتي شد. حالا غروبي مامان و خاله ميگن تو خواب چي مي ديدي عين بچه ها مي خنديدي؟؟ منم گفتم خواب ممه مي ديدم! چي بگم آخه؟ يادم نمياد چي مي ديدم! ميگن خنده هاي شيريني بوده!! حالا منم يادم نمياد ديگه!
نمي دونم چرا sweet sleep رو سرچ كردم فيلتر بود؟
نمي دونم چرا sweet sleep رو سرچ كردم فيلتر بود؟
HERE: As of 3/2/2008 2:31:37 PM EST:
You are 27 years old.
You are 324 months old.
You are 1,409 weeks old.
You are 9,862 days old.
You are 236,702 hours old.
You are 14,202,151 minutes old.
You are 852,129,097 seconds old.
You are 27 years old.
You are 324 months old.
You are 1,409 weeks old.
You are 9,862 days old.
You are 236,702 hours old.
You are 14,202,151 minutes old.
You are 852,129,097 seconds old.
شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶
حامدي رو به جلو
كي، از دنيا اومدنش پشيمونه؟؟ اين چه سئواليه؟ سئواله ديگه! خوب نه كه پشيمونم. در مورد چيزي حرف مي زني كه هيچ اختياري در حادث شدنش نداشتم. اما بنظر ميرسه، مختارم تا كسي رو وارد اين دنيا كنم. البته نه من. جنس مخالفي. همونطور كه مردي خواست تا با زني من وارد اين دنيا بشم، بشم بچه سومشون. اسمم رو باباي بابام بذاره اسماعيل و مادرم بگه حامد. 99 درصد هم حامد صدا زده بشم و اون يك درصد هم در شناسنامه بمونه.
اين روزها دمق هستم. ناپرهيزي كردم و سرم مجددا اقدام به جوش زدن كرده. ايام نه به كام نيست، نه به كام هست. بينابينه. مثل اره اي كه در ...
من امروز، دنيا رو خيلي بزرگ و در عين حال كوچك مي بينم. آدم ها رو خوب و در عين حال غير خوب مي دونم. مي دونم كه به عقب برنمي گردم. پس جوابي براي اين سئوال كه اگه برگردي عقب همين مسيري كه اومدي رو طي مي كني، ندارم. به خاطر كارهايي كه كردم راضي ام اما به خاطر كارايي كه نكردم از خودم رضايت ندارم. ندارم؟ چرا دارم. به اين عقيده مندم كه اشتباهي نيست مگر يادگيري و قطعا باور دارم كه تعصب مانع پيشرفته. از وقت گذروندن در وب، رضايت نسبي اي دارم و گاها وقت رو ناديده گرفتم و زياده روي كردم. وبلاگ به دادم رسيد. در ايامي كه فكرم بسته بود، انديشه آزاد به ذهنم رسيد. دوست دارم بهش برسم. تمرين مي كنم تا درگير واژه ها، افراد، طرزفكرها، منش ها و از اين دست اراجيف نشم. اگه بشه به ملت نشون بدم كه از چه آدم هايي درس گرفتم، كسي شايد من رو محل سگ هم نذاره! آره! پست تر از سگ. با آدم هايي حرف زدم و ازشون درس گرفتم (نه اينكه طرف آگاهانه بخواد به من درس زندگي بده. ياد بده جچوري حرف بزنم و ...) كه نگو و نپرس! قضيه همون لقمان و ادب آموختنه ديگه. مردايي در نزديكان دارم كه جلوي خانوماشون من شرمنده هستم. من كه مسئوليتي ندارم در قبالشون اما اون مردا، آبروي هر چي مرد هست رو بردن. سگ! بعضي خانوما، خيلي ستم كش و جور كش هستند. و من از اونها هم درس مي گيرم. در اوج سختي و مشقت تو زندگي شخصي شون، به بچه داريشون عالي مي رسن. بچه هاشون رو مثل گل تر گل ورگل مي كنند. و من ازشون به معناي واقعي كلمه درس مي گيرم. من مثل اون مردا نمي خوام باشم. دوست ندارم كسي من رو سگ ببينه. اما خانومي بوده تو زندگيمون كه زندگي رو به كام داداشم تلخ كرد، خدا ازش نگذره. روزي تو همينجا گفتم خواهر دوممه، اما حالا خدا رو شكر مي كنم كه لياقت اون احساس برادري رو نداره. و لياقت احساساي داداشم رو نداره. دعا مي كنم كه داداشم زودتر ازش خلاص بشه و يك زندگي قشنگ رو بچشه. شايد اين مطالب، قسمتي از مطالبي باشه كه بايد اول سال ديگه بنويسم، اما اكنون هوس كردم بنويسم.
يكي از افرادي كه رو فكر مي كردم از دستش دادم، از جرگه دوستان گذشتم، امسال سال موفقي داشته. خيلي خوشحالم و دعاش مي كنم چون برام يك آدم ويژه و منحصر به فرد هست. اين فرد اولين نفري بود كه تولدم رو تبريك گفت و خيلي خوشحاليزه كرد من رو!
از نظر مالي، داشته 2-3 سال كارمو گذاشتم بانك پارسيان تا ماهيانه مبلغي برام داشته باشه و منم با خيال راحت و كون گشادي مطلق بخورم و بخوابم. اما بعد از 3 ماه از بانك در آوردمش و نصفش رو جايي سرمايه گذاري كردم، قدريش رو چند كالاي ارزنده خريدم و بقيش رو هم ظرف اين هفته براي كار عمو مجتبي سرمايه گذاري مي كنم. با خودم كه فكر مي كنم، و حساب و كتاب، چيزي عايدي نداشتم، اما همين نفس عملم فكر مي كنم خيلي ارزش داره. اگه قسمتي از اين سرمايه گذاري ها هم بهم بر نگرده، ناراحت نميشم. (نه اينقدر بي خيال ديگه البته!)
اجباريم داره تموم ميشه. پارسال اين موقع ها پيش خودم مي گفتم من بايد 18 ماه؟!؟!؟!؟! حالا 5-6 ماهش مونده و حامدي رو به جلو! رو! به! جلو!
اون زن در زندگي داداشم، كه 7 فروردين رخ داد و فوت نيره بدترين اتفاقات امسال بود. و سرمايه گذاريهام، عروسي متين، عقد امير، دانشگاه مونا، ماشين داداش رضا و مهدي فعلا بهترين اتفاقاتي هستند كه ياد دارم.
يك دوست رو بعد از 3 سال ديدم كه از بابت اون هم خداييش خوشحالم. دوست ديگري رو هم شايد امسال ديدم و گل از گلم شكفته شد.
سرم درد مي كند ولي كمتر از يك ساعت پيش! كافيست براي اين لحظه! بلند شم برم براي تولدم يك چيزي بخرم خونواده دور هم بخوريم! :)
اين كيك تولد واقعا بالاي هجده ساليه! متوجهيد كه!
خانوماي اتاق هم براي يكيشون كه تولدش پريروز بوده شيريني گرفته بودند. خوب يك قاچ هم به ما دادند. ما هم خودمون رو تحويل گرفتيم و گفتيم بخاطر ماست! كسي صداش رو در نياره!
اين روزها دمق هستم. ناپرهيزي كردم و سرم مجددا اقدام به جوش زدن كرده. ايام نه به كام نيست، نه به كام هست. بينابينه. مثل اره اي كه در ...
من امروز، دنيا رو خيلي بزرگ و در عين حال كوچك مي بينم. آدم ها رو خوب و در عين حال غير خوب مي دونم. مي دونم كه به عقب برنمي گردم. پس جوابي براي اين سئوال كه اگه برگردي عقب همين مسيري كه اومدي رو طي مي كني، ندارم. به خاطر كارهايي كه كردم راضي ام اما به خاطر كارايي كه نكردم از خودم رضايت ندارم. ندارم؟ چرا دارم. به اين عقيده مندم كه اشتباهي نيست مگر يادگيري و قطعا باور دارم كه تعصب مانع پيشرفته. از وقت گذروندن در وب، رضايت نسبي اي دارم و گاها وقت رو ناديده گرفتم و زياده روي كردم. وبلاگ به دادم رسيد. در ايامي كه فكرم بسته بود، انديشه آزاد به ذهنم رسيد. دوست دارم بهش برسم. تمرين مي كنم تا درگير واژه ها، افراد، طرزفكرها، منش ها و از اين دست اراجيف نشم. اگه بشه به ملت نشون بدم كه از چه آدم هايي درس گرفتم، كسي شايد من رو محل سگ هم نذاره! آره! پست تر از سگ. با آدم هايي حرف زدم و ازشون درس گرفتم (نه اينكه طرف آگاهانه بخواد به من درس زندگي بده. ياد بده جچوري حرف بزنم و ...) كه نگو و نپرس! قضيه همون لقمان و ادب آموختنه ديگه. مردايي در نزديكان دارم كه جلوي خانوماشون من شرمنده هستم. من كه مسئوليتي ندارم در قبالشون اما اون مردا، آبروي هر چي مرد هست رو بردن. سگ! بعضي خانوما، خيلي ستم كش و جور كش هستند. و من از اونها هم درس مي گيرم. در اوج سختي و مشقت تو زندگي شخصي شون، به بچه داريشون عالي مي رسن. بچه هاشون رو مثل گل تر گل ورگل مي كنند. و من ازشون به معناي واقعي كلمه درس مي گيرم. من مثل اون مردا نمي خوام باشم. دوست ندارم كسي من رو سگ ببينه. اما خانومي بوده تو زندگيمون كه زندگي رو به كام داداشم تلخ كرد، خدا ازش نگذره. روزي تو همينجا گفتم خواهر دوممه، اما حالا خدا رو شكر مي كنم كه لياقت اون احساس برادري رو نداره. و لياقت احساساي داداشم رو نداره. دعا مي كنم كه داداشم زودتر ازش خلاص بشه و يك زندگي قشنگ رو بچشه. شايد اين مطالب، قسمتي از مطالبي باشه كه بايد اول سال ديگه بنويسم، اما اكنون هوس كردم بنويسم.
يكي از افرادي كه رو فكر مي كردم از دستش دادم، از جرگه دوستان گذشتم، امسال سال موفقي داشته. خيلي خوشحالم و دعاش مي كنم چون برام يك آدم ويژه و منحصر به فرد هست. اين فرد اولين نفري بود كه تولدم رو تبريك گفت و خيلي خوشحاليزه كرد من رو!
از نظر مالي، داشته 2-3 سال كارمو گذاشتم بانك پارسيان تا ماهيانه مبلغي برام داشته باشه و منم با خيال راحت و كون گشادي مطلق بخورم و بخوابم. اما بعد از 3 ماه از بانك در آوردمش و نصفش رو جايي سرمايه گذاري كردم، قدريش رو چند كالاي ارزنده خريدم و بقيش رو هم ظرف اين هفته براي كار عمو مجتبي سرمايه گذاري مي كنم. با خودم كه فكر مي كنم، و حساب و كتاب، چيزي عايدي نداشتم، اما همين نفس عملم فكر مي كنم خيلي ارزش داره. اگه قسمتي از اين سرمايه گذاري ها هم بهم بر نگرده، ناراحت نميشم. (نه اينقدر بي خيال ديگه البته!)
اجباريم داره تموم ميشه. پارسال اين موقع ها پيش خودم مي گفتم من بايد 18 ماه؟!؟!؟!؟! حالا 5-6 ماهش مونده و حامدي رو به جلو! رو! به! جلو!
اون زن در زندگي داداشم، كه 7 فروردين رخ داد و فوت نيره بدترين اتفاقات امسال بود. و سرمايه گذاريهام، عروسي متين، عقد امير، دانشگاه مونا، ماشين داداش رضا و مهدي فعلا بهترين اتفاقاتي هستند كه ياد دارم.
يك دوست رو بعد از 3 سال ديدم كه از بابت اون هم خداييش خوشحالم. دوست ديگري رو هم شايد امسال ديدم و گل از گلم شكفته شد.
سرم درد مي كند ولي كمتر از يك ساعت پيش! كافيست براي اين لحظه! بلند شم برم براي تولدم يك چيزي بخرم خونواده دور هم بخوريم! :)
اين كيك تولد واقعا بالاي هجده ساليه! متوجهيد كه!
خانوماي اتاق هم براي يكيشون كه تولدش پريروز بوده شيريني گرفته بودند. خوب يك قاچ هم به ما دادند. ما هم خودمون رو تحويل گرفتيم و گفتيم بخاطر ماست! كسي صداش رو در نياره!
اشتراک در:
پستها (Atom)