پنجشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۷

کاش

از يک حامد ديگه مطلب مي گذارم اينجا. چون هم اسميم شايد هم حس و حال هم باشيم:
كاش ميشد برم سفر
تا نباشه از من هيچ خبر

كاش ميشد تنها برم
به شهر روياها برم

كاش ميشد حرف نزنيم
خنجر رو از پشت نزنيم

كاش ميشد دريا بشيم
از خستگي خسته بشيم

كاش ميشد بگيم يه بار
تا ديگه نگيم چندين بار

كاش ميشد رو راستيمون قسم و آيه نبود
تا كه نيازي به سين جيم كردن هم نبود

همش ميگيم كاش كاش كاش...

حالا كه وقتمون ديگه تموم شده
نوبت بالا كردن برگه ها شده

برگه ها رو بياريد ميخوام نمره بدم
به اوني كه كمتر نوشته بيست بدم
============================
ناشناس جان! از اينکه شب جمعه خوب و دلپذيري را براي پسري مهيا کرديد خوشحالم. با ما آشنا شويد شايد خودمان شما را متحول تر کنيم. فقط ندانستم که کجاي آن نوشته، شما را آنچنان به وجد آورده است که شيره جان پسرک را کشيده ايد!! باشد تا جمعه به جمعه، سر و گوشتان بجنبد و تفريحات سالم، شما را تا نيمه هاي شب بيدار نگه دارد و کامي از اين موهبت الهي بگيريد. اون ولي نوشتن ها، هر پسر پشم اصلاح کرده اي را خواهد چلاند. مستدام باشي

چهارشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۷

آب را ....

آب را گل نکن پدر سگ!

سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۷

کللللللنکن

در کل خوب بودند کارهایی که دیدم. همه چیز به زمان بستگی دارد و احتمالا شانس و یا همون قسمت که تقدیر، من رو کجا بخاط پرت کنه.
امروز هم یک کار خوب و نون و آب دار رفتم دیدم و یک کمی توش مشغول شدم. البته قبلا هم توش کار کرده بودم. اونم کار آشپزی و سرو غذا بود. بله! آشپزخانه دایی هادي اينا بود. اینم عکسی که با پرسنل صمیمیش انداختم. من، ميثم و علي (پسر دایی). چه ناهار توپی خوردم ساعت 4. بعدشم یک ساعتی خواب با حداقل لباس جلوی کولر. و بعدشم چایی مشت و واااای!!! مزه داد. چاییه با آدم زنا می کرد!
پيغام های محبت آمیز مبني بر تبریک عيد مبعث و پايان دوران خدمت، من رو مشعوف کرده است خفن ناک. يادم باشه که بگم.

یکشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۷

زیرپوش


این هم پروژه درس تربيت بدنی (یا شایدم بي تربیيت بدني) میثم. بجای قرار پيتزا و ژامبون تنوري، دو عدد زیر پوش رکابي جيگري و سفيد رنگ و يک آیس پک در شمال تحويل گرفته شد. از اين معامله طرفين راضي هستند. اگر ميثم دختر بود، ازدواج مي کرديم. آدم چرا راه دور بره آخه. حيف که پسره و زشت!! البته بهتر یجورايي 2 . دی!
(فایل پاورپوینت 2007 می باشد. در حجم 470 کیلو بایت)

بعدا نوشت: راستی؟!؟!؟ راستی؟!؟!؟ راستی؟!؟!؟ مي دونستید چجوری ميشه ID اکانت ياهو رو کلا پاک يا حذف کرد؟؟ من اين کار رو براي يکي از بچه ها پريشب کردم. حالا اين رو نوشتم که هر کي خواست بدونه که ميشه يا نه، بدونه که ميشه! براي اينکه نامردي نشه، لينک به صفحه راهنماش رو ميزارم اينجا. بايد بريد صفحه Account Deletion.
بعدتر نوشت: حالا من چیزي نميگم، دلیل نمیشه که خبری نباشه. رزومم رو براي هر جا گير بیاد دارم ايميل مي کنم. در همين حد اينجا ميگم که قراره افرادي مثل دکتر جلالي و جاهايي مثل خيلي جاها رو برم حضوری. فردا يکيشونه. کلا از ايام بايد بهينه بهره برم.
بعديش: اين PICLENS رو هم به فايرفاکستون اضافه کنيد تا لذت ببريد از دنياي عکس. من که يک ماهي هست باهاش مشغولم.

فکر

به فکرم زده چیزی به اسم وبلاگ نداشته باشم. نوشته هام رو روی کاغذ بنویسم. ارتباطم هم که با بقیه توی گوگل ریدر برقراره! هوم؟

ما قرار بود توی این ایام 2 تا عروسی داشته باشیم. یکیش به علت فوت غم انگیز عموی همسر امیر حسین، زهرا خانوم، نشد، آن دیگری هم به علت ذائقه طرفین. در کل از این تبدیل شادی به غم، و ... خوشم نیومد اصلا. ضد حال بدی بود!

نمی دونم این دماغه کی دماغ میشه برای من؟ چقدر شکل عوض می کنه لامصب؟!؟!؟ دیروز که رفتم دماغمو به دکی نشون بدم، یکی از مریضاش می گفت شبیه ژاپنی ها شدی!؟!؟! چه ربطی داره آخه!

خوب از امروز هم پادگان نمی رم تا 2.6.87 بروم به دنبال کارهای کارت و تصفیه. دیروز بسیار خوب بودم و به بچه ها یک 10 تایی بستنی دادم. یکی از سربازا هم با پژوش با اون رانندگی دیوانه وارش منو رسوند تا سر کوچه! عالی هست این حس.

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۷

شهروند امروز


معنای توقف و پیروزی هم از نظر این خبرگزاری یکسان است!!!!!
يادم رفت بگم. اینقدر که پادگان حالم رو گرفت این یک ماهه اخیر.
خوندن شهروند امروز قدغنه در پادگان. من هفته پیش برای یکی از بچه های خوابگاهی خریدم بردم توی پادگان. توی نایلون پستم بود که ملافه میزارم توش. چون پایه هستم و اول صف وای میستم، دادمش به پسره تا نگهش داره. بعد که صبحگاه تموم شد دیدم یک سرهنگ رسمی مجله من دستشه و داره از صبحگاه میره بیرون. جویا شدم دیدم بببببببببببببببعععله! دوست ما نایلون رو گذاشته روی زمین، اونورتر خودش، آقاهه اومده این مجله رو دیده و برداشته رفته. من که راضی نیستم! اما در کل بخیر گذشت. اون پسر هم KJ بوده، وگرنه اصلا مجله به دست اون بابا نمیفتاد.
این سایت پويشگر نمامتن هم مرجع خوبی برای مجلات و نشریات هست، فقط حیف که تست کردن نداره و پولکی هست.
امروز ویندوز باهوش داشت 5 ساعت درایوهام (که 3 عدد می باشد را) چک دیسک می کرد. شاید چون زیادی مورد داره توش، طول کشید. گشت ارشاد رو نکنه آوردن ویروسشووووووو!!!! من هم ویندوز رو عوض کردم تا مدتی از دست گشت ارشاد خلاص شم. 2 . دی

* معنای KJ معنای پیچیده ای است. تنها سربازان دانند که چیست

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

انشا الله


از مباني جديد مهندسي نرم افزار مي باشد.

چهارشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۷

اينگيلارسي!

اون مادر مرده اي كه انگليسي زبان هست، و از همراه اول استفاده مي كنه بايد اينجوري اس ام اس بده به تماس هاش: (بگذريم كه اول بايد فارسي ياد بگيره)
هلو هاني. از يو نو، آي يوز ايرانيان تكنولوژي اند آي شوود رايت ماي مسجز، اين پرشين. دن پليز ليرن فارسي فرست، اند دن ريد ماي مسجز. آي ويل كوب ماي هد تو وال از سون از پاسيبل! بست ويشز فور يو هاني اند دونت ووري. كيس.
اين اس ام اس در مياد 8 تومان براي شما. مي بيني چه خوبه؟ اينجوري مجبور كرديم بقيه رو كه فارسي ياد بگيرند. به اين تكنولوژي هم ميشه گفت: اينگيلارسي!

نبود؟

نبود دو روز ديگه؟
يارو راننده هه امروز چرت و پرت گفت و اوقات خوش من رو براي مدتي ناخوش كرد. اما من هم كوبنده و بدون پروا جواب هاي درخوري به اراجيفي كه مي گفت دادم. سنش 50 رو مي زد اما حرف زدنش نه.
نبود دو روز ديگه؟

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۷

بازي بازي

برنامه سين

برنامه سين امروز من:
ساعت 11 الي 16 - خواب
16 الي 17 - نماز و ناهار
17 الي 20:30 - خواب
نمي دونم تا كي بيدار بمونم
مات ماتي شدم :(

تموم شو، اي ضد حال اجباري

اومدم خونه مامان رو ديدم و احوالپرسي كردم. بعدش يك دوش حموم گرفتم. بعد يك فقره نيمرو كوفت كردم و سر حال اومدم. از كجاي اردو بگم؟ خسته كننده تر و كلافه كننده تر از 1000 تا آموزشي اين آخر خدمتيه!! غذاهاش خوب بود اما برنامه رزم در شبش كه يك پياده رويه 2 ساعته بود (حدودا) و هي بايد مي خيزيديم روي زمين!!! جالب نبود. خواب رو هم كه ديگه نگو اصلا! سمت چپي قشنگ دستش رو انداخته بود دور گردنم و توي دهنم نفس مي كشيد كثافت، سمت راستي هم در گوشم يا خر و پف مي كرد، يا مي چوسيد كثافت!!!‌بوي گندش هنوز توي دماغمه!‌ منم بعد از كلنجار فراوان، سر و ته خوابيدم و با پا، اونا رو كنار زدم و تونستم ساعاتي چند بخوابم.
اي خدا! به هيچ زبوني نمي تونم، ظلم سربازي رو بيان كنم. به هيچ زبوني. به چه اميدي درس مي خوني. به چه اميدي ميري خدمت و مي بوسي همه چيو و ميذاري كنار. از اين لجم ميگيره ادعاي اين رو مي كنند كه من آينده ساز هستم. نمي دونم با خيز چند ثانيه و 1000 تا كار بيهوده ديگه، من آيا اينجا ميمونم كه بخوام آينده اي اينجا بسازم؟؟ احترام محترام بخوره تو سر من!
يكي از بچه هاي پر رو هم به سرهنگه بي ادبي كرد و فرستادنش دادسرا بدبخت بيچاره رو!! همه جا ساكت بود، سرهنگ داشت با سربازا حرف ميزد، اينم برگشت يك حرف مفتي زد كه حقش بود بره قضايي!! بچه پر رو!!
=> آلبوم جديد سياوش قميشي به نام رگبار، قشنگه. بخصوص اوليش!

جمعه، تیر ۲۸، ۱۳۸۷

قاتل اضافه بر حال و حول


مهدي نمي خواست بكشتش. خودش پريد جلو. اما وقتي خورد به ماشين، مهدي واي نستاد و گازشو گرفت رفت. ما هم هيچكدوممون هيچي نگفتيم. اون بيچاره هم جنازه نحيفش همينجوري افتاده بود. آخه چرا اومد جلوي ماشين. خوب پرنده بيچاره اين همه جا. از يك ور ديگه مي رفتي.
سفر بسيار خوبي بود. عالي و به ياد ماندني. حدود 390 تا عكس گرفتيم.
اين سفر با چهره جديدي از دماغ صورت گرفت. بدون چسب :)
بعدش من رو با شورتك توي بازار چين راه ندادند. اونوخت!! چي بگم. عوضش من هم همه جا رو با شورتك رفتم گشتم. از بعضي هاشون هم پرسيدم مورد داره، گفتند نه بابا!! با ركابي و شورت (به معناي واقعييه كلمه SHORT) ميان و ميرن ملت؛ اينكه چيزي نيست. سيگار و آيس پك رو هم به حال و حوووول 3 روزه اضافه مي كنم. هواي خنك جواهرده و كلا عالي بود.
خريد از حاجي ارزوني كه به نيت يك نيش ترمز صورت گرفت و تبديل به خريد مفصلي شد رو هم به حال و حول اضافه مي كنم.
از فوت خسرو شكيبايي عزيز ناراحت شدم. مدرسه كه بوديم (سوم دبيرستان) نزديك مدرسه ما داشت يك سريال با فاطمه معتمد آريا بازي مي كرد. اكثر بچه ها بخصوص محمد ابراهيمي اونجا پلاس بودند. محمد عاشق خسرو بود. حرف زدنش شبيه اون بود. حتي نوشتنش. متنهايي كه مي نوشت براي انشا و مثل خسرو اجرا مي كرد سر كلاس، بدون استثنا مورد توجه همه بود. خسرو شكيبايي دوست داشتني بود. حيف بود.

دوشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۷

اعداد

اين روزها وقتي مي چرخم تو وب، اعداد و ارتباطات رو زيادي ريز ميشم روشون. اينكه مطلبي چه تايمي فرستاده شده، و من چه زماني دارم مي خونمش. از اين گوه گيجه گرفتم كه الان مطلبي رو دارم مي خونم كه تاريخش براي فردا يا چند ساعت ديگه هستش. اين خوب مشكل نرم افزاري و طراحي سايت هست ديگه. گوگول خودم اگه مطلبي رو براي آينده ارسال كني، نشونش نميده تا سر همون موقع نشونش بده. پيرو مطلب قبل، فرق كنيم پس!

اينجا


اينجا اينطوريه كه كسي كار نمي كنه.
و هر كي كاري كنه، ميشه وظيفش.
و هر كي درست كار كنه، يا بهتر بگم، زيادي درست كار كنه، ميشه آدم بده.
چون زير آب بقيه مي خوره.
چون اونا درست كار نمي كنند.
و خوب، كار نكني
و اداي كار كردن دربياري،
ميشي خوب.
اينجايي كه ميگم مي دونيد كجاست ديگه لابد!

فرق كنيم

فيلم سنتوري رو همه ملت ديدند.
اندام قلمبه و سلمبه ي دخملان رو همه مي بينند چهار چشمي.
قيافه پسرهايي كه انگار موهاشون، از آهن هستند، و آهن ربايي رو سرشون گرفتي رو همه مي بينند.
ازدحام ماشين ها براي سوار كردن دافي ها را همه مبينند.
خوب پس چرا همه، از هم قايم مي كنيم، افكار و ديده هامون رو؟؟
بروز يك امر، پديده، شخص، حالت، موقعيت، وضعيت، روحيه، قانون، شايعه، و از اين دست اراجيف، مورد توجه همه قرار ميگيره.
دارم زور مي زنم كه اينو بگم بابا: اگر يك فيلمي بده و توقيف ميشه، مثل سنتوري. خوب مي بيني كل ملت ديدند و ميگن بده. راستش ديگه الان به بچه راهنمايي هم نميشه گفت بچه. فرق كرده حساب كتاباي قديم. گويش قديم. خوب و بد قديم فرق كرده.
فرق كرده. پس فرق كنيم؟
پس نوشت: اطلاعات عمومي در مورد مواد مخدري از نوع شيشه و كراك و هروئين و شكش (6 six) و رشوه و اختلاس و از اين دست اقلام رو هم بهش اضافه مي كنم.

مادربزرگ - اميد به خدا


اين بنده خدا، پيرترين وبلاگ نويس استراليايي فوت كرده. بنده خدا. چه دوست داشتنيه. مادربزرگ وبلاگ نويسها بوده حتما.
بعد هم فردا ميريم سفر، اميد به خدا. يك شمال 4 نفره اي با خاله و مهدي و ميثم ميريم. سفر لازم بودم و هستم خداييش.
جمعه هم كار موهوممممي دارم تهرون كه تا اون موقع بر مي گرديم، اميد به خدا.
هواي تهرون، فقط يك درجه از بندر عباس كمتره. كلا هوا پسه!

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۷

خدا كنه

بعد از اينكه ديشب برق رفت، كولر يك كمي روشن بود و بعدش بوش در اومد. فكر كنم نيم سوز شد بدبخت بيچاره. خدا كنه فردا درست شه. گرمه خدا!!
كجايي ننه سرما! بيا كه اين گرما خوار و مادر ملت رو بهم صيغه كرده!

شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۷

اعمال درد

براي بعضي ها 3 روز طول مي كشه. براي برخي، 2 ماه. براي برخي 9 ماه. براي اون يكي 20 ماه. براي فردي يك عمر. بحث استقامت ما تحت رو ميگم.
مهدي را امروز بغل كردم در خانه. عينك شيكم را گرفتم. چسب بيني را تعويض كردم. اينبار كه چسب شل بشه خودم مي كنمش (از ريشه كندن) و 2 هفته ديگر ميروم نزد دكتر جونم.

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷

اين حق من نيست

شايد دنياي ما، دنياي قصه هاست!
زندگي گلادياتوري در ايران، براي من. براي تو. براي ما. براي مهدي. حكم جلبشو گرفتند. و الان ..... آش نخورده و دهن سوخته. مي خواستم مطلب آخري توي اين جا بنويسم مبني بر پايان انديشه آزاد. كدوم آزادي. كدوم انديشه. خسته كوفته از جايي مي آي كه آخرين پستت رو دادي. از جايي كه از 4 شنبه يك جنگ رواني مبني بر آماده باش و اردوي آزمايشي 24 ساعت در محلي. اين آخر خدمتي، مثل اول خدمت بگايي شده برام. از در اومدي سراغ داداشت رو ميگيري و ميگن ...
اونوقت انتظار دارند كه به ازدواج هم فكر كني. يعني آلت تناسلي متبادر ميشه به ذهنم. چيزي غير از اون نه! فقط و فقط آلت تناسلي.
چقدر كنترل كنم كه اينجا مودب بنويسم؟ كاف سين كش عوضي حروم زاده. فقط زمان! بگذر!
من نمي گم دنيا رو مي خوام
امروز رو دارم فردا رو مي خوام
من نميگم هر چي هست مال ماستو حساب و كتاب ما از دنيا جداستو
من فقط ميگم اين حق من نيست
حق من رفتن و گم شدن نيست
حق من زندگي بي ملاله
يك سقف و يك لقمه نون حلاله

شايد دنياي ما، دنياي قصه هاست!
غصه از ما جدا نيست - ما تنها شديم
- بد دهن نوشت: اصلا منظورم از آلت تناسلي، شومبول، دول و دودول نيستش!

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

بشمور 8

  1. امروز رفتم عينك دادم به خانم دوكي تا 5 شنبه چشم دار بشم من
  2. شنبه ميرم چسب دماغ رو براي هميشه بر ميدارم
  3. فردا آخرين پست پادگان را مي دهم
  4. خدا بخواهد 2 هفته ديگر ميروم پايان دوره و دنبال يك سري امور خوب خوب و موههههوم
  5. كار تايپ ميثم نصف شده. تموم بشه پاورپوينتش رو درست مي كنم و پيتزا و ژامبون رو مي لومبونيم
  6. يك سينما هم بعد از عينكي شدن ميريم
  7. هوا خيلي گرمه. زيادي. 5:30 صبح هم كه آفتاب نيست عرق ميريزم
  8. تصميم هايي گرفته ام. براي دست به برنامه نويسي شدن و اين صوحبت ها

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

جديد

جالب نيست. حقيقتي است. بدون آق حامد كه:
هر كه را اسرار حق آموختند - مهر كردند و دهانش دوختند

و ليكن عدم ... به خاطر خودت مي باشد. تو مشكلي داري؟ اگر نداري پس به زندگيت برس بذار مردم هم به زندگيشون برسند د د د د د د دددددد!

پ.ن. 1. شكم داداشم كار كرد
پ.ن. 2. يك متني ميثم كه از مشهد اومده داره، 26 صفحه. قرار شد 2 تا پيتزا بده براش تايپش كنم. فعلا در حال حرف زدنيم تا ببينم تضميم مي گيره يا نع؟ D:


عشق و حال نوشت: يك ژامبون تنوري + يك عدد پيتزا براي تايپ و طراحي پاورپوينت. خوب ميثم ترم آخرشه و 3 ساله اين رشته كتابداري و اطلاع رسانيش رو در دانشگام امام رضاي مشهد داره تموم مي كنه. اين رشته، انتخاب 100 ميثم بوده و بگذريم كه توي امتحاناي آخر قلمچي، رتبه 200 مياورد، اما بعد از كنكور، حتي مجاز به انتخاب رشته هم نشد يك سال!! حرف آيس پك هم بود كه من زير بار نرفتم. به اين ميگن زورگويي به دانشجو و البته يك اسمال بيزنس براي من :)


اين شعر رو هم الان هوس كردم يافتم خوندم لذت بردم گذاشتم اينجا:
https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgfMCtBX0ADbo0t9ubvWlGC47bX0OL5bXYGo3-oDAurGoF3Et6BgrfjBn5Z_nhSPuclv3qX77WozaroLvvAV1mUnK9KWtY91fQblXx06cbbIasIwdW-k11vB3_X81kaPwiMBT_uWA/s1600-h/eshghe-omoomi.gif

نكني

بعضي وقت ها هم بهترين كار اينه كه تصميمي نگيري! كاري نكني. چيزي نگي. نگاهي نكني. و كلا كاري نكني!
عصر پنج شنبه دلگير اينجوري مي گذره. هر چند تازه از دماوند و آب و هواي توپش برگشته باشي.

ساعت چيه الان شلمن


دلم براي بامزي تنگ شده!! به قرآن ميگم!! اينا رو با حسرت دارم نگاه مي كنم نصفه شبيه!
اگه بود، ساعت به وقت آخر شب جمعه ها نزديك مي شد،‌دوست دارم مي ديدم چي كار مي كنه؟؟‌ D:
يا اصلا .شيئ وشسيش سيننتنمسن نسيب س؟؟ خث0رس ع32948 9 89 9شس مشنسي شني‌مي نشس يks dajds ad سمني كمي شميس مشن ص؟ خوب آره ديگه!
===============================================
جدا شد يكى چشمه از كوهسار
به ره گشت ناگه به سنگى دچار
به نرمى چنين گفت‏با سنگ سخت
كرم كرده راهى ده‏اى نيك‏بخت
گران سنگ تيره دل سخت‏سر
زدش سيلى و گفت دور اى پسر!
نجنبيدم از سيل زورآزماى
كه‏اى تو كه پيش تو جنبم ز جاى؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد
به كندن در استاد و ابرام كرد
بسى كند و كاويد و كوشش نمود
كز آن سنگ خارا رهى بر گشود
ز كوشش به هر چيز خواهى رسيد
به هر چيز خواهى كماهى رسيد
برو كارگر باش و اميدوار
كه از ياس جز مرگ نايد به‏بار
گرت پايدارى است در كارها
شود سهل پيش تو دشوارها

چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۷

اميد

از اينجا
به آنچه اميدى بدان ندارى، اميدوارتر باش. همانا برادرم موسى به‏سوى آتش رفت، اما خداوند با او سخن گفت. (پيامبر اكرم - كنزالعمال)

انسان اين توانايي را دارد كه هميشه به سازندگي فكر كند. (اميركبير)

بين دو نفس، اين فقط اميد است كه اجازه ي نفس كشيدن را دارد (مثل انگليسى)

”ديو چو بيرون رود، فرشته درآيد“. خيلي شگفت انگيز است كه مولانا به ما يادآوري مي كند كه براي پاك بودن، كافيست ناپاك نباشي. (دكتر وين داير)

على (ع) يكى را ديد نوميد، گفت: « نوميد مباش كه رحمت خدا از تصورات تو عظيم‏تر است».

اى بسا كارها كه اول صعب گشت
بعد از آن بگشاده شد، سختى گذشت

بعد نوميدى بسى اميدهاست
از پس ِ ظلمت بسى خورشيدهاست

هيچ ما را با قبولى كار نيست
كار ما تسليم و فرمان كردنى است (مولوى)

اى پيامبر، به بندگانم بگو، اى بندگانى كه بر نفس خود، ستم روا داشته‏ايد، از رحمت خدا نااميد باشيد. او همه اشتباهاتتان را مى‏بخشد و بسيار آمرزنده و مهربان است. (زمر53)

بيخودى مى‏گفت در پيش خداى،
«كاى خدا آخر درى بر من گشاى!»
رابعه آن‏جا مگر بنشسته بود،
گفت: «اى غافل، كى اين در بسته بود؟!» (عطار)

اميد مانندِ رحمت خدا براى امت من است. اگر اميد نبود، مادرى فرزند خويش را شير نمى‏داد و كسى درختى نمى‏كاشت.
پيامبر اكرم. نهج‏الفصاحة

سايه حق بر سر هر بنده بود
عاقبت، جوينده يابنده بود

گفت پيغمبر كه چون كوبى درى
عاقبت، زان در برون آيد سرى

چون بنشينى سر كوى كسى
عاقبت، بينى تو هم روىِ كسى

چون زچاهى مى‏كـَنى هر روز خاك
عاقبت، اندر رسى در آب پاك (مولانا)

در نوميدى بسى اميد است
پايان شب سيه سپيد است (نظامى)
---------------------------------------------------------------------
و آنگاه من سرباز نمونه شدم

تكمه

ياهو مسنجر رو باز كردم، زده 200 تا ايميل ناخوانده! يعني كي؟ چي؟ مي تونه باشه؟
تكمه پيرهنم كنده شده. بايد دوخته بشه. براي همين،‌ همين!

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷

ميشم

اين دخترها (يا همون لبنيات قديم) باور ندارند كه سرباز هم مي تونه دماغشو عمل كنه! خيلي براشون جالبه! من كه عينك ندارم و واكنششون رو نمي دونم واضح چيه؛ اما محمود ميگه كه اينقدر جالب نگات مي كنند كه نگو!؟ از يكيشون هم شنيدم كه گفت: دماغتو بخورم!!!‌ واي منم حسسساسسسسصثصثص!!! جوابشو دادم البته. محترمانه و جهت جلب رضايت مشتري D:
داستاني داريم با هم در مترو. سوار شدن. پياده شدن. همشهريان. سربازان مشغول خدمت در جاهاي مختلف.
بالاخره دست به كار مي شم.