جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۵

مرغ خوشخوان


يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور - کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمديده حالت به شود دل بد مکن - وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن - چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت - دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نوميد چون واقف نه‌ای از سر غيب - باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور
ای دل ار سيل فنا بنياد هستی برکند - چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور
در بيابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم - سرزنش‌ها گر کند خار مغيلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد - هيچ راهی نيست کان را نيست پايان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب - جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار - تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

زمستان


ای کاش زمستون بود
من عاشق زمستونم
چون میتونی لباسی بپوشی که گرمت بشه

یکشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۵

بسم الله الرحمن الرحيم


به نام خداوند جان و خرد - کزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند بخشنده دستگير - کريم خطا بخش پوزش پذير
عزيزي که هرکز درش سربتافت - بهر در که شد هيچ عزت نيافت
سر پادشاهان گردنفراز - بدرگاه او بر زمين نياز
نه گردنکشان را بگيرد بفور - نه عذر آوران را براند زجور

وگر خشم گيرد زکردار زشت - چو باز آمدي ماجرا در نوشت
اگر با پدر جنگ جويد کسي - پدر بيگمان خشم گيرد بسي
وگر خويش راضي نباشد زخويش - چوبيگانش براند ز پيش
وگر بنده چابک نباشد ز کار - عزيزش ندارد خداوندگار
وگر بر رفيقان نباشي شفيق - بفرسنگ بگريزد از تو رفيق

وگر ترک خدمت کند لشکري - شود شاه لشکر کش از وي بري
وليکن خداوند بالا و پست - بعصيان در رزق بر کس نبست
دو کونش يکي قطره از بحر علم - گنه بيند و پرده پوشد بحلم
اديم زمين سفره عام اوست - برين خوان يغما چه دشمن چه دوست
اگر بر جفا پيشه بشتافتي - که از دست قهرش امان يافتي ؟

بري ذاتش از تهمت ضد و جنس - غني ملکش از طاعت جن و انس
پرستار امرش همه چيز و کس - بني آدم و مرغ و مور و مگس
چنان پهن خوان کرم گسترد - که سيمرغ در قاف قسمت خورد
لطيف کرم گستر کارساز - که داراي خلقست و داناي راز
مرو را رسد کبريا و مني - که ملکش قديمست و ذاتش غني

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵

به چه بازار خرندم


چه کسم من چه کسم من ؟که بسی وسوسه مندم

گه از آن سوی کشندم ، گه از ین سوی کشندم

نفسی آتش سوزان ، نفسی سیل گریزان

ز چه اصلم ز چه فصلم ؟ به چه بازار خرندم ؟

نفسی همره ما ، هم نفسی مست الهم

نفسی یوسف چاهم ، نفسی جمله گزندم

نفسی رهزن و غولم ، نفسی تند و ملولم

نفسی زین دو برونم ، که بر آن بام بلندم...

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

اهل دانشگاهم


اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم
خرده عقلي
سر سوزن شوقي


اهل دانشگاهم
پيشه ام گپ زدن است
سرگرميموبلاگ زدن است


من در اينجا
سياه مي كنم خانه ها را
تا بسپارند به ماشين
تا به يك نمره ناقابل بيست
كه در آن زندانيست
دلمان زنده شود


چه خيالي چه خيالي مي دانم
گپ زدن بيهوده است
خوب مي دانم دانشم بيهوده است


اوستاد از من پرسيد
چقدر نمره ز من مي خواهي
من به او گفتم: ميان ترم مي خواهم
من از او پرسيدم: دل خوش سيري چند


اهل دانشگاهم
قبله ام راه دور
جانمازم كتاب قطور
مشق از پنجره ها مي گيرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است


درسهايم را وقتي مي خوانم
كه خروس مي كشد خميازه
مرغ و ماهي خواب است


خوب يادم هست
مدرسه باغ آزادي بود
درس بي كرنش مي خوانديم
نمره بي خواهش مي آورديم
تا معلم پارازيت مي انداخت
همه غش مي كرديم
كلاس چقدر زيبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آنروز
مثل يك بازي بود
كم كمك دور شدم از آنجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم به دانشگاه
به نور آموزش
و به پيام نور سرايت كردم


رفتم از پله راه دور، بالا
چيزها ديدم در دانشگاه
من گدايي ديدم در آخر ترم
در به در مي گشت
يك نمره قبولي مي خواست
من كسي را ديدم
از ديدن يك نمره ده
دم دانشگاه پشتك مي زد
شاعري ديدم
هنگام خطابه
به خرچنگ مي گفت ستاره
و اسيد نيتريك را جاي مي مي نوشيد


همه جا پيدا بود
همه جا را ديدم
بارش اشك از نمره تك
جنگ آموزش با دانشجو
آموزش از راه دور
مديريت از راه دور
همه دوُر و همه دور
حذف يك درس به فرماندهي كامپيوتر
فتح يك ترم به دست تقدير
قتل يك لبخند در آخر ترم
همه را من ديدم


من در اين دانشگاه در به در و ويرانم
من به يك نمره نا قابل ده خشنودم
من به ليسانس قناعت دارم
من نمي خندم اگر دوست من مي افتد
من نمي خندم اگر نرخ شهريه را دو سه برابر بكنند
و نمي خندم اگر موي سرم مي ريزد
من در اين دانشگاه
در سراشيب كسالت هستم


خوب مي دانم:
استاد كي مي آيد
او نمي آيد، او نمي خواهد كه بيايد
برگه حذف كجاست
مثلا سايت و رايانه آن مال من است
مثلا بوفه، نقليه و دانشگاه از آن من است
ما مي دانيم اگر سلف نباشد
همگي مي ميريم
و اگر حذف نباشد
همگي مشروطيم
..............................
نپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبود
كار ما نيست شناسايي مسئول غذا
كار ما نيست شناسايي بي نظمي ها
كار ما شايد اينست كه:
لب فرو بنديم و دم نزنيم!

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵

جز من


كسي جز من نمي تواند مرا دوست بدارد

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

دوکاره



یه بنده خدایی می گفت دوتا کار بده که انجامش خیلی مزه داره... یکی غرزدن و دیگری غیبت کردن... می دونید چرا؟ سریعترین و کم هزینه ترین وسیله تخلیه هیجان منفی حرف زدنه...حرف زدن تو موقع ناراحتی و عصبانیت اغلب به غر زدن تشبیه می شه... وحرف زدن موقع دلخوری از فردی نزد شخص ثالث می شه غیبت ...باید موقع عصبانیت دنبال راههای تخلیه ی بهتری بگردیم

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵

اخبار



به مشروح اخبار توجه فرمائيد:
حامدي سید اسماعیل حسینی - دانشجوی دیروز - در حال گذراندن امور اداری فارغ التحصیلی می باشد. (اين شخص هيچ نسبتی با شیخ حسن نصرالله ندارد)
بنابر اخبار موثق وی مسیر شهرک غرب و خيابان اسکندر شمالی را از حفظ شده است.
وی در همین راستا علاقه خاصی به خواهر و مادر و برخی روسای دانشگاه آزاد اسلامي پيدا کرده است.


برادر حامد (داداش بزرگه ي حامد) - سيد محد مهدي - پريروز عقد کرد يا شد يا داشت مي شد که شد که شد!
سرکار خانم زهرا عابديني هم شدند عروس مامان و بابام و خواهر من. خوش باشند زير سايه بزرگتراشون ايشالله!

پسر عموي گرامم - دکتر سيد ابراهيم حسيني به همراه خانومشون - سرکار خانوم طيبه فخر - هم عازم ملبورن استراليا شدند. خدا به همراهشون باشه ايشاالله!

اخبار ايران رو نمي دونم از کجا مي تونيد پي گيري کنيد، اما اخبار لبنان رو از صدا و سيماي ايران پيگيري کنيد.
حامد

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵

سپنتا


اينترنت
سپنتا خوبه
افرانت بهتره فکر کنم

مدیریت عالیه
پول داریم
اینترنت نداریم
مغزامون در زندان ها و امور اداری تلف می شن
نخاله هامون در راس امور بقیه رو تلف می کنن