سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵

قصد مقامت مي کنم!!


اي با من و پنهان شده،از دل سلامت مي کنم
تو کعبه اي هر جا روم قصد مقامت مي کنم
هر جا که هستي حاضري، از دور بر ما ناظري
شب خانه روشن مي شود چون ياد نامت مي کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر مي زنم
گه چون کبوتر پر زنان آهنگ بامت مي کنم
گر غايبي هر دم چرا آسيب بر دل مي زني؟
گر حاضري پس من چرا در سينه دامت مي کنم؟
دوري به تن ليک از دلم اندر دل تو روزني است
زان روزن دزديه من چون مه بيانت مي کنم
اي چاره بر من چاره گر ،حيران شو و نظاره گر
بنگر کزين جمله صُور ايندم کدامت مي کنم
................................

اي با من و پنهان شده،از دل سلامت مي کنم
تو کعبه اي هر جا روم قصد مقامت مي کنم

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵

پرواني آبي


سلام
شما سينماي ماورا مي بينيد؟ سينما يک - سينما چهار ؟ اينا رو هم مي بينيد؟
من بحث هاي بعد يا قبل از فيلم اينا رو 4-5 بار ديدم. ديشب هم دوست خوبم دکتر سيد محسن فاطمي - استاد دانشگاه کانادا و ... به همراه اون يکي دوست خوبم دکتر اکبر عالمي (مجري) رو ديدم.
ديشب پروانه آبي رو سينماي ماورا از شبکه 4 گذاشته بود.
ما برق نداشتيم که بتونم فيلمو ببينم، اما بحثو از اول شانس داشتم که ديدم.
و چه درس هايي که من از صحبت هاي اين دو دوست، تا حالا نگرفتم.
چند تا لينک از مقالات دکتر فاطمي به انگليسي ميگذارم اينجا!
توي گوگل، فارسي هم بگوگليد مي يابید. چرا که يابنده روزي جوينده بوده است!
بگم که هر چه از نديدن فيلم ناراحت بودم، از گوشيدن به بحث دو دوست ايراني خودم، کلي مشعوف ناکم!
--------------------------------------------------------------------------
دكتر سيد محسن فاطمي داراي دكتراي آموزش زبان انگليسي از دانشگاه بريتيش كلمبياي كانادا و دكتراي روان شناسي از دانشگاه كاليفرنيا امريكا است. وي در زمينه هاي زبان و ارتباطات، روان شناسي، روان شناسي رسانه، زبان و آموزش، هرمينوتيك، خلاقيت و گفتمان و روان شناسي عمومي، روش تحقيق (كمي و كيفي)، در دانشگاه هاي بريتيش كلمبيا، آتاباسكا، آپرآيووا، ان واي تي نيويورك تدريس كرده است. از سال 2000 تا كنون، حداقل 17 مقاله در كنفرانس هاي داخل امريكاي شمالي و اروپا ارائه داده است. سال 2002 ديدگاه نويني را در زمينه فيلم، زبان و آموزش در دانشگاه پنسيلوانياي امريكا ارائه داده است. وي كه در حال حاضر مشغول تدريس در دانشگاه بريتيش كلمبيا، دانشگاه آپرايووا و دانشگاه فنيكس و سي تي يونيورسيتي مي باشد عضو انجمن مطالعات آموزشي كانادا و انجمن روان شناسي امريكا و انجمن امريكايي تحقيقات آموزشي امريكا مي باشد. از آثار مكتوب اخير وي مي توان به مبحث روايت شناسي و زبان چاپ دانشگاه سنت توماس كانادا و دانشگاه استراليا و مقاله خلاقيت، هوشياري و زبان در انجمن بين المللي آموزش در استراليا و لندن اشاره كرد. وي سمينارهايي را در حوزه هاي «هوش هيجاني»، «مهارت هاي مذاكره»، « مهارت هاي ارتباطات»، «مديريت استرس»، «تفكر خلاق»، «حل تعارض» در امريكاي شمالي، اروپا و ايران برگزار كرده است.

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵

سيم بانان


در كنار خطوط سيم پيام
خارج از ده دو كاج روييدند
ساليان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست مي‌ديدند
روزي از روزهاي پاييزي
زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاج‌ها به خود لرزيد
خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا
خوب در حال من تأمل كن
ريشه‌هايم ز خاك بيرون است
چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با تندي
مردم‌آزار، از تو بيزارم
دور شو دست از سرم بردار
من كجا طاقت تو را دارم
بي‌نوا را سپس تكاني داد
يار بي‌رحم و بي‌محبت او
سيم‌ها پاره گشت و كاج افتاد
بر زمين نقش بست قامت او
مركز ارتباط ديد آن روز
انتقال پيام ممكن نيست
گشت عازم گروه پي‌جويي
تا ببيند كه عيب كار از چيست
سيم‌بانان پس از مرمت سيم
راه تكرار بر خطر بستند
يعني آن كاج سنگدل را هم
با تبر تكه تكه بشكستند

جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

بميرم برات

چینی ها میگن وقتی باد میوزد بعضی ها جلوش دیوار میسازن بعضی ها هم آسیاب!


مبارزه با اعتياد اينترنتي!
زني گريه‌كنان زنگ مي‌زند: - سلام خانوم مشاور...شوهرم... شوهرم مدتيه معتاد شده چيكار كنم؟
- خونسرد باشين خواهر من. همه چي حل ميشه. الان در كمال آرامش بفرمايين به چي معتاد شدن؟ هرويين؟ ترياك؟ حشيش؟ مرفين؟ ماري‌جوانا؟ ال اس دي؟ كوكائين؟ اكستازي؟
- نه! به اينترنت معتاد شده. ديروز تو جيبش يه كارت اينترنت پيدا كردم.
- نه؟؟ اي خاك به سرت.... چيز منظورم اينه كه بميرم برات خواهر. طوري نيست. با سيم مودم ببندش به تخت بعد زنگ بزن بيان ببرنش.

پنجشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۵

نوشابه


چند روز پيش که تو تاکسي به سمت خونه ميرفتم (يا بهتر بگم، ميومدم)، به اين فکر مي کردم که جامعه اي رو که مي بينم، با جامعه اي که توي اينترنت مي بينم، مقايسه کنم.
توي وب، هر مطلبي رو که ببينيم، مي تونيم بهش نظر بديم. و اينطوري (شايدم اينتوري) هم چيز ياد ميگريم، هم دوست مي گيريم و هم خودمونو تربيت مي کنيم و بسياري ديگر ...
يه چيز ديگه هم داره وب. چيزي به اسم HIT RATE يا تعداد مراجعه، يا تعداد دفعات ديدن!
همينا رو مي خواستم با جامعه بيرون مقايسه کنم.
آدمهايي که مي بينيم، ازشون خوشمون مياد، يا بدمون مياد. يا نقدي بر اونها داريم! يا مي خوايم که کمکوشن کنيم. مي خوايم که چيزي رو که مي دونن به ما بگن. مي خوايم که چيزي رو که مي دونيم بهشون بگيم. مي خوايم سر بعضي ها داد بزنيم و ...
و اما در مورد تعداد دفعات ديدن.
توي اينترنت ابزارهاي راحت و آماده و گاهي اوقات تجاري وجود داره که نشون ميده يه سايت (وبلاگ يا سايت شخصي و يا پورتال (سايت همه چيز دار!)، و يا سايت خبري، عکسي، تفريحي، تفنني و ....................) چقدر مراجعه داره. در مورد آدما چطور ميشه اينو فهميد؟
شايد مرسوم ترين راه، اينه که بگيم باهاشون سر صحبت رو باز کنيم. غذا بخوريم، معامله بکنيم و ... تا بفهميم طرفمون چيکاره هست! يا چي بارشه!
اما يعني به غير از اينا، راه ديگه اي نيست؟ (مثلا انگشت بکنيم تو گوش طرف!!!)
چه بسا آدمايي که اصلا با کامپيوتر آشنا نيستند، چه برسه که بخوان فرهنگ نظر دادن رو بلد باشند، اما ما مي دونيم که آدمايي هستند که اگه توي وب باشند (يعني خودشونو توي جامعه ديگري بروز بدند!) کلي خوب ميشه!
مثلا! پدر و مادر. مثلا معلم. يک بازنشسته! يک مغازه دار! يک مهندس، يک دکتر، يک قاضي، يک رييس جمهور، يک خانم و يا يک آقا (قصه هاي مجيد يادتونه! موضوع انشا در مورد شغل بود، مجيد برگشت گفت: مرده شور. و اونو با معلمش (جهان بخش سلطاني) مقايسه کرد و کتک خورد و از کلاس اخراج شد - اينو گفتم که بگم: حتي يک مرده شور!)
من پي بردم، از نگاه کردن به حرکات و طرز استفاده مردم از خودشون ميشه به اين مهم پي برد. (بگم که اين کاملا يک چيز نسبي هست!)
ما توي وب مگر کاري به غير از نگاه کردن و شنيدن مي کنيم؟
خوب مساله من حل شد. نه؟؟؟ از نگاه کردن به حرکات و طرز استفاده مردم از خودشون ميشه به اين مهم پي برد؟؟؟؟
کدوم مهم؟؟؟ اين که با ديدن شخصي، چطور بفهميمش؟ پي ببريم بهش! روي پيشونيه آدما که TOOLBAR نداره که بگه اينقدر آدم، منو ديدن، يا اينقدر آدم به من اين نظرها رو دادن!
خوب مساله حل شد؟ از نگاه کردن به حرکات و طرز استفاده مردم از خودشون ميشه به اين مهم پي برد؟؟؟؟
نه! اين نظر منه. نظر شما چيه؟


]نوشابه: نوشيدني اي است مضر براي انسان، که از آب، گاز، قند، اسيد و ... تشکيل شده، و انسان از آنجا که موجود همه چيز خواري است، آنرا مي نوشد و مي نوشاند.
عنوان را از آنرو انتخاب کردم، که چون خودم هم نمي دانم!!
عکس: هنگام نگارش اين متن، گرسنگي بر من چيره شده است، و منرا توان تحمل نمي بود، لکن از سر اجبار، غذايي را به گوگل سفارش دادم که در طرفه العيني، آنرا آماده کرد (نامرد! خيلي تند آوردش!) معهذا بفرمائيد تا سرد نشده![
حامد

چهارشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۵

جالب

هيچ كس نمي تواند در ويندوز XP فولدري به اسم " CON " بسازد.
شركت ماكروسافت و بيل گيتس هيچ پاسخي براي اين باگ ندارند!!!


سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۵

عاقبت الامر


آنها که به سر در طلب کعبه دويدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسيدند
رفتند، رفتند در آن خانه که بينند خدا را
بسيار بجستند خدا را و نديدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکليف
ناگاه، ناگاه خطابی هم از آن خانه شنيدند
که ای خانه پرستان، چه پرستيد گل و سنگی
آن خانه پرستيد که پاکان طلبيدند

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

تصميم - برنامه


معنای بعضی کلمات، دونستنش و بکار بردنش خيلي مهمه. حتي از خود کلمه!
به قول خارجکی ها TERMINOLOGY - همون واژه شناسي خودمون - موهممممه!
تصمیم (چه تصمیم گيري - چه تصمیم سازي) يعني چي؟ برنامه داشتن (چه برنامه ريزي و چه برنامه سازي) يعني چي؟
توي زندگي شده که برنامه برای کاری داشتم، تصمیم هم گرفتم اما نشده!
مثالي خواهم زد!
فرض کنيد سيبل تير اندازي جلوي من هست. و من کمان رو جهت زدن به مرکز سيبل مي کشم. اما عوامل محيطي، مثل اينکه مامانم صدام بزنه! داداشم کارم داشته باشه، يا جنس مخالفي از کنارم عبور کنه و من خودم سرمو برگردونم و هواسم پرت شه و ...
به هر حال نمي تونم تصميم و برنامه خودمو عملي کنم.
اينها به واقع هست. عوامل محيطي هم توي اجتماع همه چيز هست. خانوادگي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و ...که همه به روي اينکه من تصميم خودمو بگيرم و يا برنامه ريزي کنم اثر مي زارند.

مملکت گل و بلبل ما در ثانيه تغيير مي کنه! تصميم و برنامه داشتن هم خيلي سخته، و اينکه ايندو به يک معنا هستند. علتش هم به دليل تغيير زود به زود و ناپايداري عوامل نامبرده هستش.
شما تصميم مي گيري ماشين بخري، تصميم مي گيري از خيابون رد شي، تصميم مي گيري و تصميم مي گيري و .... (ازدواج - درس - شغل - کاسبي - سرمايه گذاری - حتي روابط بين دوستان و ...)
اتفاقا شما براي همه اونها هم برنامه هم داري. اما! اما!
آيا اينکه جامعه ناپايداره و من به خاطره همين ناپايداري توي تصميمي که مي گيرم، توي برنامه اي که ميريزم موفق نمي شم (شکست مي خورم)، به معناي برنامه غلط من هست؟
مشخص تر صحبت مي کنم. کلمه رانت چرا بوجود آمده؟ از کجا اومده!
اينکه بقيه چيزي رو بدونن که من ندونم!
خوب مسلمه که اونا طوري برنامه ريزي و تصميم گيري مي کنن که موفق مي شند! و واي به حال روزي که اونا بخوان تصميم سازي و برنامه ريزي براي من بکنن!
خودمونيم! با کلماتي مانند عدالت (از هر نوعش، اجتماعي - قضايي و ...)، مبارزه با مفاسد و ... به قول معروف با پنبه سر مي برن!
آيا بايد هم رنگ جماعت شد؟
از بچگی مي گفتن پول بهتر است يا ثروت. چرا اونايي که اينا رو به ما ياد دادند، ساکت شدند؟
برگردم سر حرفم.
بايد وقتي تصميم گرفتم با کمون به سيبل بزنم، چشمو گوشمو حواسمو و ... همه رو به کارم بدم. اينکه مامان، داداش و ... با من کار دارند، فقط وقتي برام مهم باشه که واقعا کارشون حياتي باشه!
وگرنه، اونا بايد بدونن من کاردارم، برنامه دارم.
اما مشکل من فقط و فقط با عوامل بيروني هست که اصلا دست من نيست.
اينکه اين همه آدم با ليسانس، بيکارن و يا با مدرک دکترا، دکه روزنامه فروشي مي زنن، يعني اونا بد تصميم گرفتن، يا بد برنامه ريزي کردن!
مگه ميشه اينقدر آدم احمق توي جامعه باشه!؟؟
و يا نه! چند نفر آدم که به معناي واقعيه کلمه احمقن ولي به ظاهر کت و شلوارو دکترا دارند، بد برنامه ريزي مي کنن!؟
به هر حال تصميم آدماي گذشته، برنامه ريزيه اونا به اينجا رسيد.
مرور زمان خوب يا بد بودن اونو ثابت مي کنه!
اما من به عنوان يک جوون، سعي مي کنم راه ها و تصميم هاي جديد بگيرم. دقيقا مثل پيام کتاب چه کسي پنير مرا جابه جا کرده!
يه استاد داشتم پيش دانشگاهي. استاد ادبيات که طراح سئوالات کنکور بود. استاد محبي. استادي که جدا از درس کتاب به من (و ما) درس داد.
ميومد سر کلاس، يک بيت شعر مي نوشت و يک دقيقه سکوت مي کرد. اولش گفته بود که توي اين يک دقيقه فکر کنيد. برداشتتون هم آزاده!
کر شوم، کور شوم، لال شوم
محال است من خر شوم

بعضيا در مورد کار سياسي برداشت مي کردند. بعضي ها در مورد ازدواج. بعضي ها ..... (همون موارد بالا: ازدواج - درس - شغل - کاسبي - سرمايه گذاری - حتي روابط بين دوستان و ...)
از جامعه بايد درس گرفت. با پيروزي مغرور نشيمو با شکست، خونه نشين.
اون 1000 راه نرفته رو لزوما نبايد بروم. ميشه درس گرفت. ميشه الگو برداري کرد. ميشه تصميم هاي گذشته رو نگرفت دوباره!
ميشه برنامه هاي گذشته رو دوباره تجربه نکرد.
و البته ميشه همشو، اما در زمان خودش!
هان اي تن خاکي
سخن از خاک مگو
از خالق افلاک درونت صفتی است
جز از صفت خالق افلاک مگو
حامد

كنج خونه نشستي و
در رو روو دنيا بستي و
از بس شكايت مي كني
به مردن عادت مي كني.
هي ميگي تقدير منه،
نميگي تقصير منه.
تو اين وسط چيكاره اي؟
كه عمريه آواره اي.
بهش ميگم بسه ديگه
چيكار داري كي چي ميگه!
نذار خودت رو سر كار
انگار نه انگار

ميگم هنوز دير نشده
هنوز دلت پير نشده
پاشو دست رو دست نذار،
انگار نه انگار!

اينا همش بهونته
كارهاي بچه گونته
چشم دلت تا نبينه،
صد سال ديگه هم همينه
اين ديگه حرف آخره،
عمر تو داره ميگذره،
تموم كه شد به روت نيار،
انگار نه انگار!
----------------------------------------------------
شعر:
دست مزن چشم به بستم دو دست
راه مرو چشم به بستم دو پا
حرف مزن قطع نمودم سخن
نطق مکن چشم به بستم دهن
هیچ نفهم این سخن عنوان مکن
خواهش بی فهمی انسان مکن
لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۵

من، گاو، ما!!!ما!!


براي اولين بار، دلم خواست که جاي گاو باشم!
نه اينکه آدم گاوي باشم! يک گاو باشم! شير بدم! ما ما کنم! و کاراي ديگه!
جاي همتون سبز، شمال بودم!
اما شمال رفتن، به نظرم طي مسير، خيلي بهتر از اقامت در اقامتگاه باشه!
ته يه دره مانند، 2 تا گاو، مشغول چرا بودن. نظرم رو گرفتن. اينکه اونا توي زندگيشون چي ميخوان؟
علف که فتو فراووون ريخته! در عين گاو بودن تازه به بشر سود هم مي رسونن! شير که اصلشه! گوشت! پهن! و ...
توي تمام عمري که دارند، همه توي دامن طبيعت زندگي مي کنن و هم ....
ما هم که ماشينايي ساختيم که تند تند اين مسير ها رو طي کنه! شايد بگيد خوب ترمز کن! اما نه! مقصد ما توي زندگي چيزاي ديگري است، که با اين ترمز ها، يا اون ترمزها، يا لنت ترمز سامسونگ، و يا ضد يخ کاسترول جي تي ايکس، محافط موتور شما، هر چند تاژ به سلامت خانواده مي انديشد، ليکن وفا در عين نامردي خرچنگ، جانوري است خطرناک که از بالاي دروازه با اختلاف ناچيزي عبور مي کنه، و بعد از عبور از سياه بيشه وارد بحث ديگري مي شيم. و اون بحث، طبيعت آدم هاست!
اصلا طبيعت اونا رو بيشتر از ما دوست داره!
توي يه جاي ديگه مسير، تا چشم کار مي کرد رشته رشته، کوه هايي ديده مي شدند که با مخمل سبز پوشيده شده بودند.
توي همين کوه ها، گاو ها به خرمي مي چريدند. آخ که چقدر دوست داشتم جاشون باشم! ولي عمران بتونم. شايد نهايت لذت من اينه که برم 2 ديقه اونجا، يه عکسي بگيرم و برگردم کلي الکي ذوق کنم.
اما گاوا! اونا ذوق واقعي رو مي کنن! اصلا نتونن ذوق کنن که نمي تونن شير بدن! من که تجربه ندارم متاسفانه، ولي فکر نکنم بتونن!
ولي حيف که نمي تونم گاو شم! آخه دم ندارم! (حالا از ساير قسمت ها صرف نظر مي کنم ، گير نديد من نمي خوام بقيشو!! ....)
حامد
(اين روزها تو دلم، "فكر هاي مغزم" ميگذره! )

دوشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۵

عشق به زندگي!


زندگي عشق مي آفريند.
عشق ، درد به همراه دارد.
درد ، به حرکت مي آورد.
حرکت ، زندگي است.
رندگي عشق مي آفريند...

اين طبق تعريف قراره هي خودش بچرخه...
ولي من عجيب اون وسطهاش گريپاژ کردم...
فکر کنم « دردگاه » من سوراخ شده ...
يا شايدم يه چيزي اون وسط جا انداختم ...
شايد هم اين مال قديما بوده...
چه مي دونم من...

شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵

تقابل فرهنگ ها


بابا، اونا تصورشون چيه؟ ما تصورمون چيه؟
بچه بوديم، سندي يه آهنگي مي خوند:
گفتم برم یا که نرم
گفتم برم یا که نرم
گفتم برو بی عرضه
وگر نه کلاه رفته سرم!!!!
(نرم نه اينکه من موجود نري هستم، به معناي نرفتن از ريشه رفتن GO)
حتمان ببينيد!

http://www.noscruf.org/media.asp?page=stubble

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۵

حراج گذاشتن بدن خود براي تبليغات


کریس درایس، سال گذشته با به حراج گذاشتن پیشانی خود در سایت Ebay برای نمایش تبلیغات حسابی جنجال به پا کرد و توجه بسیاری از روزنامه ها و تلویزیون ها را به خود جلب کرد. اف خواهر کریس است. او چند روز دیگر(4 آوریل) 19 ساله می شود. اف قصد دارد با انجام کاری مشابه برادرش از مراسم تولدش پول بدست بیاورد. اما قطعا تصمیم او بسیار جنجالی تر از کریس است.
اف قصد دارد بدنش را در روز مهمانی تولد تبدیل به یک تابلوی تبلیغاتی چند منظوره کند. ولی او برخلاف برادرش برای هر قسمت از بدنش قیمت ثابتی مشخص کرده و به هر کس که زودتر اقدام کند، آنرا برای یک مهمانی شبانه اجاره می دهد.
جزئیات این حراجی بسیار جالب است. مشتریان می توانند قطعات 5 در 5 سانتی متری بدن اف را به قیمت 25 یورو اجاره کنند. مثلا با پرداخت 500 یورو می توان 20 قسمت 25 سانتی متری از بدن اف را اجاره کرد. داشتن فضای بزرگتر از بدن او امکان نمایش آگهی در ابعاد بزرگتر و تاثیر بیشتر بر ذهن مهمانان را فراهم می کند.
در مورد محل نمایش تبلیغات بر روی بدن اف نیز، خودش تصمیم خواهد گرفت. بدیهی است که هر کس زودتر اقدام می کند فضای بهتری از پوست لطیف اف را در اختیار خواهد داشت.
آگهی ها نیز توسط یک نقاش ماهر بدن، در شب مهمانی و تولد و در مقابل چشمانان مهمانان بر روی بدن اف کشیده خواهد شد. باید دید آیا در آینده نزدیک، تبلیغات بدنی بدل به امری عادی خواهد و یا همچنان سوژه های مورد علاقه رسانه های زرد و در حد یک تابو باقی می مانند

برگرفته شده از اين سايت: http://jaraghe.net/article185.html

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۵

اينجا کسي است پنهان


اينجا کسي است پنهان
دامان من گرفته
خود را ز پس کشيده
بيش آن من گرفته
اينجا کسی است پنهان
چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده
ايوان من گرفته
اينجا کسی است پنهان
همچون خيال در دل
اما فروغ رويش ارکان من گرفته
اينجا کسی است پنهان...
اينجا کسی است پنهان
مانند قند در نی
شيرين شکر فروشی
دکان من گرفته
جادو و چشم بندی
چشم کسش نبيند
سوداگری است موزون
ميزان من گرفته
چون گل شکر من و او
در همدگر سرشته
من خوی او گرفته
او آن من گرفته
اينجا کسی است پنهان...
گويد ز گريه بگذر
زان سوی گريه بنگر
عشاق روح گشته
ميدان من گرفته
ياران دل شکسته
بر صدر دل نشسته
مستان و می پرستان
ميدان من گرفته

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۵

كاش مي شد


كاش مي شد سه چيز را از كودكان ياد بگيريم:
بي دليل شاد بودن و پاي كوبيدن
هميشه سرگرم كار بودن و بيهوده ننشستن
حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فرياد زدن

دوشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۵

take it easy


لذت اندر چيزهای تازه است
به که رسم کهنه را بر هم زنيم

دل شود از صحبت ديروز تنگ
به که از امروز و فردا دم زنيم

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵

پنچري ماشين


خدا بهم و بهمون رحم کرد
بعد از عروسي ديشب که ماشين رنو تهران 29 - 65893 - سبز رنگ، کلي اينور اونور بردمون، ديشب قشنگه قشنگ در خونه، فيسسسسسسسسسسسسسس، پنچر شد.
امروز که رفتم چرخو عوض کنم، ديدم چرخ عقبم پنچره. يکي از چرخا (چرخ عقبو) با زاپاس عوض کردم، موند 2 تا چرخ پنجر. اوني رو که باز کردم غلط دادم تا پنچري. برگشتم. چرخ جلو رو باز کردم. چهار شاخ و خرطومو دم کانگورو و پوست کرگردن و .... در آوردم. لاستيک جلو از وسط شکاف خورده بود. اونم چه شکافي. از شکاف طبقاتي و غير طبقاتي و ... هر چي شکاف خوب و بدي کي بگم بدتر بود. حتي از اولين باري که پيتزا رو ديدم بدتر بود!! شانس آوردم که ديشب توي مراسم ماشين عروس و دوماد گردوني، لاستيک نترکيد!
يه شانس ديگه هم آوردم که بعد از مراسم تدنننس (از ريشه DANCE) که بر مي گشتيم، باز پنجر نشد. چون خداييش ساعت 1:30 آدم خودش پنچره بعد از اونهمه جاي شما خالي ...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۵

قدرت


من موندم!اين همه آدما، روي همه چيز سرمايه گذاري مي کنند، الا رو اون چيزي که بايد بکنند.
از اينجا بحثو شروع مي کنم!قدرت من توي چيمه؟تو قيافم؟ زبونم؟ دستم؟ پام؟ بازوم؟ چشمم؟ انگشتم؟ موهام؟ لباسم؟ دانشم؟ ماشينم؟ بابام؟ مادرم؟ زنم؟ ساعتم؟ موبايلم؟ اخلاقم؟ خنده هام؟ اخماي عبوسم؟ دوستام؟ رابطم؟ مدرکم؟ سنو سالمه؟
متاسفم از جامعم!
غالب جامعه، قدرت رو توي موارد مادي ذکر شده فوق مي بينن! اگه جا مداديه من توي مدرسه 7 رنگ بود، همه با يه ديد ديگه اي به من نگاه مي کردند! اما کسي از اينکه من چيزايي رو مي فهمم که اونا نمي فهمن، منو تميز نمي داد.
اون جامعه ي کودکي من، به اين جامعه امروزي رسيده. چه آدم هايي اتوبوس شرکت واحد، وسيله نقليشونه، چه آدمايي که يک پيرهن شيک، يک ادکلن خوشبو، يک ساعت ساده و .... دارند، اما اخلاق، معرفت، شناخت، ديد و ... مثال زدني دارند.
سئوالي دارم از دوستان خودم!
فکر نمي کنيد که اوني که ماشين چند - ده - ميليوني سوار ميشه (چند - 100 - ميليوني که ديگه به جاي خود)، خونه چند - 100 - متري داره (چند - 1000 - متري که ديگه به جاي خود)، در خوش آب و هوا ترين نقطه شهرش زندگي مي کنه (.... نمي دونم چي چي ..... که ديگه به جاي خود ) و ... نبايد به اون پولي که داره، وجودش بيرزه؟؟؟
من مي مونم آدمي که چند صد هزار تومان يا ميليون، پول ساعت مچي ميده! ارزش زمانو مي فهمه؟من که ديدمشون، اينطور ارزش زمانو مي سنجن: ارزش زمان + پول!
يک هفته مي ريم ترکيه - 2 هفته مي ريم فرانسه - 6 هفته مي ريم جاولسا - 34 ساعت مي ريم مالزي و ....
آخرشم که بر مي گرده، اون وجود هيچي که بهش اضافه نشده، هيچ، آدمو اصلا تحويل هم نمي گيره! (منظور شخص خودم نيست، ملت رو تحويل نمي گيرن، به قول معروف ديگه خدا رو بنده نيستن!!)
و يا کسايي که بي جنبه تر از اين، با يه موبايله کوفتي، انگار الماس کوه نور و درياي نور دستشونه! و يا خودشون اون موبايلو درست کردند.
اصلا کسي نمي گه که من توي اين فاصله زماني اخلاق، شعور، فهم و .... خودمو خانوادمو تقويت کنم! نمي فهميد چي ميگم؟ نه؟
قدرت واقعي کجاست؟ توي پول؟ موبايل؟ مدرک تحصيلي؟
اصلا قدرت مورد نظر من چه قدرتيه؟
ميگم خدمتتون!
نه قدرت رضا زاده! نه قدرت رهبر، نه قدرت نماينده مجلس، نه قدرت آقا قدرت، قصاب محلمون!
اون قدرتي که منظورمه، قدرتيه که پول در مياره، ولي بقيه از پول در آوردنش لذت مي برند!موبايل داره ولي بقيه از حرف زدنش لذت مي برند!
ساعت گرون داره، ولي آدما مي فهمن که طرف ارزش زمان رو مي دونه!
خانواده خوب و گرمي داره، که آدم بهشون رشک مي بره!
دوستايي داره که آدم از اونا درس مي گيره!
شايد بگيد اين ظرفيت آدماست، اما مي خوام با کلمات بازي نکنيم! همين ظرفيت چيه؟ پوله؟ چيه؟ من شايد از اخلاق خودم، آدم گنده دماغي بشم، فکر کنم ديگه کي هستم! اون ظرفيت چيه؟
من موندم! اگه من با پيکان برم تو بعضي از محيط هاي اجتماع (متاسفانه اين محيط ها رو به ازدياده!) با اون ادمي که 206 داره، توي نگاه ها فرق مي کنم! اصلا کسي نمي پرسه تو اخلاق داري، نداري؟ شعور داري، نداري؟ مي فهمي يا نوفهمي؟
چرا راه دور بريم! همين خواستگاري خودمون!
من کچل، اگه بدون ماشين برم خواستگاري، و خودم باشم، يک جواب نه خواهم شنيد! و اگر با يه ماشين فلان برم، بدون اينکه از اصل و نصبم بپرسن ميگن شما رو خدا از فلان جاي بهشت فرستاده براي دختر ما!!
چه بسا من آدم پرخاشگر، بد دهن! همچين جست و چابک اما با حرکت هاي نرم و نازک هوس باز! و ... باشم!متاسفم از اينکه اينا رو نمي بينن! و نمي بينيم! نکنه آلودگي هوا باعث اين حالت شده، که نه تنها ديد بصري که ديد غير بصري رو هم مختل کرده (ايناز اون توجيهاتييه که فقط از کابينه اين دولت شنيده ميشه، مثل سخنگوي دولتش، الهام)
مي دونيد! همه توي حرف مي گيم فلان بهمان خوبه ! بيساره!! اما توي حرف! وقتي وقت بسم الله و عمل مي رسه، چي ميشه! هيچي خر رو کول خودمون مي کنيم! اونوقت کلي هم توجيه از نمي دونم، کدوم سوراخ سمبه ها در مياريم.
در مورد دخترها متاسفانه فرهنگ به درد لاي جرز خور ما، بسيار بسيار بدتر و غم بار تره! روي چي دارند براي ما سرمايه گذاري مي کنن؟
متاسفانه، مردم روي اون چيزي که بايد سرمايه گذاري نمي کنن!
اينطور پيش بره، براي شنيدن جواب سلام، براي پاسخ به خنده و يا شوخي شما، براي داشتن رابطه با همديگه ، بايد به هم پول بديم، به قول قدما، بايد ماليات بپردازيم.
حامد
(.... اين بحث بازه هنوز ...)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۵

اين مردان سرشناس قبلا چه شغلي داشتند؟!

آدولف هيتلر
ديكتاتور آلمان
نقاش پوستر
.........................
آلبرت انيشتن
فيزيكدان
منشي اداره ثبت
.........................
الويس پريسلي
خواننده
راننده كاميون
.........................
اميركبير
صدراعظم ناصرالدين شاه
آشپز
.........................
او هنري
نويسنده
گاوچران
.........................
جرالدفورد
رئيس جمهور آمريكا
مانكن لباس مردانه
.........................
جوزپه گاريبالدي
انقلابي ايتاليايي
ملوان
.........................
جيمي كارتر
رئيس جمهور آمريكا
بادام كار
.........................
رونالد ريگان
رئيس جمهور آمريكا
هنرپيشه سينما
.........................
شون كانري
هنرپيشه سينما
بنا و راننده كاميون
.........................
كلارك گيبل
هنرپيشه سينما
چوب بر
.........................
ويليام فالكنر
نويسنده
نقاش ساختمان
.........................
گاندي
رهبر فقيد هند
وكيل دادگستري
.........................
جرج واشنگتن
اولين رئيس جمهور آمريكا
كشاورز
.........................
نادرشاه افشار
موسس سلسله افشاريه
پوستين دوز
.........................
يعقوب ليث
سرسلسله صفاريان
رويگر
.........................
امير اسماعيل ساماني
سرسلسله امراي ساماني
ساربان
.........................
آلپتكين
سرسلسله غزنويان
غلام زر خريد
.........................
فرخي سيستاني
شاعر مشهور ايران
كارگر كشاورز
.........................
حضرت محمد(ص)
پيامبر بزرگ اسلام
شباني/ تجارت
.........................
حضرت عيسي (ع)
پيامبر بزرگ مسيحيت
نجار
.........................
حضرت موسي (ع)
پيامبر بزرگوار يهود
چوپان
.........................
پانديت نهرو
نخست وزير هند
وكيل دادگستري
.........................
موسوليني
ديكتاتور ايتاليا
روزنامه نويس
.........................
ساموئل مورس
مخترع آمريكايي
نقاش
.........................
جك لندن
نويسنده آمريكايي
كارگر كشتي
.........................
آلبر كامو
نويسنده فرانسوي
معلم
.........................
ريچارد نيكسون
رئيس جمهور آمريكا
وكيل دادگستري
.........................
آبراهام لينكلن
رئيس جمهور آمريكا
هيزم شكن
.........................
گي دو موپاسان
نويسنده آلماني
كارمند دريا داري
.........................
چارلز ديكنز
نويسنده انگليسي
منشي
.........................
آناتول فرانس
نويسنده فرانسوي
كتابفروش
.........................
مولير
نويسنده بزرگ فرانسوي
هنرپيشه
.........................
هربرت جرج ولز
نويسنده بزرگ انگليسي
شاگرد بزاز
.........................
ارنست همينگوي
نويسنده بزرگ آمريكايي
خبرنگار
.........................
ويليام شكسپير
نويسنده بزرگ انگليسي
هنرپيشه سيار
.........................
فيدل كاسترو
رئيس جمهور كوبا
دانشجوي حقوق
.........................
كاردينال ريشيلو
صدر اعظم معروف فرانسه
كشيش
.........................
ناپلئون بناپارت
امپراطور فرانسه
افسر توپخانه
.........................
كريم خان زند
موسس سلسله زنديه
تير انداز سپاه نادر شاه
.........................
ميرزا تقي خان امير كبير
صدر اعظم ناصرالدين شاه
منشي
.........................
ژاندارك
شخصيت نيمه مذهبي و قهرمان فرانسوي
چوپان
.........................
هانري فورد
كارخانه دار آمريكايي
ساعت ساز
.........................
توماس اديسون
مخترع بزرگ آمريكايي
تلگرافچي
.........................
آلفرد نوبل
بنيانگذار جايزه نوبل
كارگر كارخانه
.........................
والت ديزني
مخترع سينماي انيمشن
پادوي مغازه
.........................
ميكلانژ
نقاش مجسمه ساز ايتاليايي
سنگ تراش
.........................
حامد
بلاگر hamedxp.blogspot.com
بيکار

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۵

با هم بخونيم!!!



يار دبستانی من
با من و هم راه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن اين تخت سياه
ترکيه بيداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
دشت بي فرهنگی ما
هرز تمومه الفهاش
خوب اگه خوب بد اگه بد
مرده دلهای آدمهاش
دست من و تو بايد اين
پرده ها را پاره کنه
کی ميتونه جز من و تو
درد ما را چاره کنه
يار دبستانی من
با من و هم راه منی
چوب الف بر سر ما
بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو
رو تن اين تخت سياه
ترکيه بيداد و ستم
مونده هنوز رو تن ما
-----------------------
واپسين ساعات روز معلمه!
چه دلم دبستانو می خواد! به همراه جریمه هایی که از رو درسا می نوشتیم و رج می زدیم!

دوشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۵

تعجب نکنید باور کنید اینها هم آدمند!!!


پر داد و رفت


دمدمای غروب کنار يه ده قشنگ , توی دشت سر سبز يه <بابائی> وايساده بود.
می خواست مناجات کنه !روبه آسمون کرد و گفت : خدايا خودتو به من نشون بده !
يدفعه يه ستاره دنباله دار از اين ور آسمون به اونور آسمون پر کشيد !
طرف که تو باغ نبود دوباره گفت : خدايا با من حرف بزن !
يهو صدای چهچه يه بلبل سکوت دشتو شکست ولی ....
بازم گفت : خدايا لااقل يه معجزه نشونم بده !
يدفعه صدای گريه يه بچه که همون وقت بدنيا اومده بود , دشتو گرفت .يارو بازم نگرفت !
گفتش لااقل دستتو بزار روی سرم !
خدا از اون ور آسمون دستشو آورد گذاشت رو سر اون مرد .
مرد که حوصلش سر رفته بود با دستش پروانه سفيد خوشگلی که روسرش نشسته بود رو پر داد و رفت !